یادداشت عینکی خوش‌قلب

                مگر جنگ کسی را نجات می‌دهد؟ همین سوال باعث شده که کتاب #جنگی_که_نجاتم_داد در اولین برخورد برای هر کسی جالب به نظر برسد.
جنگ «آدا» را از دست مادر بی‌رحم و غیرطبیعی‌اش نجات می‌دهد. آدا پاچنبری است و مادرش در زندگی هیچ‌گاه اجازه نداده که او از خانه خارج شود و به او گفته پایش این قدر زشت است که هر کس در خیابان او را ببیند فرار می‌کند. اما جنگ جهانی دوم بهانه‌ای می‌شود که آدا و برادرش جیمی از خانه فرار کند و به روستایی در نزدیکی اقیانوس بروند. «آدا» متوجه می‌شود که مردم نه تنها از پای او نمی‌ترسند که حتی به خاطر ویژگی‌های دیگرش دوستش دارند، او موفق می‌شود اسب سواری کند، خواندن و نوشتن یاد بگیرد و حتی در روستا به عنوان قهرمان شناخته شود.
.
شاید به خاطر همین داستان متفاوت است که نوجوان‌های اطرافم این کتاب را خیلی دوست دارند. آن‌ها همراه با آدا به روستا می‌روند، همراه با او خودشان را ثابت می‌کنند، با هم از بی‌رحمی مادر آدا تعجب می‌کنند و ... من هم به همین دلایل کتاب را دوست داشتم. شخصیت آدا، جیمی، خانم اسمیت و حتی بعضی از آدم‌های کمرنگ‌تر داستان مثل مردم روستا برایم دلنشین بود. داستان هم روند آرام و دلچسبی داشت و نجات آدا خوشحالم می‌کرد. اما بعد از خواندن کتاب دلم می‌خواست در جمع‌های نوجوانانه بررسی کتاب توجه بچه‌ها را به چیزی فراتر از شخصیت‌پردازی و پی‌رنگ جلب کنم. به بچه‌ها می گفتم حواسشان به زمان و مکان داستان هم باشد. بین داستان نویسنده ماجرای جنگ جهانی دوم را با یک روایت انگلیسی به ما نشان می‌دهد. وقتی کشتی‌های انگلیسی توسط آلمانی‌ها غرق می‌شوند برای سربازها غصه می‌خوریم، وقتی آدا به کمک بازمانده‌های نبرد دانکرک می‌رود همراه با او احساس افتخار و مفید بودن می‌کنیم، وقتی او جاسوس‌های آلمانی را دستگیر می‌کند هیجان‌زده می‌شویم. و وقتی کتاب را می‌بندیم بخشی از تاریخ را در طی یک داستان جذاب و متفاوت خوانده‌ایم و حتی نفهمیدیم.

نمی‌خواهم فریاد واحسرتا سربدهم و بگویم این کتاب مغز بچه‌ها را شست و شو می‌دهد و آن را از دست نوجوان‌ها دور نگه دارید و از این دست حرف‌هایی که هر روزه می‌شنویم. اتفاقا هم خودتان کتاب را بخوانید هم به نوجوان‌های اطرافتان بدهید تا بخوانند و باهم راجع به ماجرای جنگ جهانی دوم صحبت کنید، در مورد اینکه تاریخ را فاتحان می‌نویسند حرف بزنید و بگویید اگر پیروز جنگ جهانی دوم به جای انگلستان آلمان بود، احتمالا الان جای چرچیل و هیتلر تغییر می‌کرد و چرچیل جنایتکار بزرگ همه قصه‌ها و فیلم‌ها می شد. بعد برایشان بگویید که در بحبوحه آن جنگ در کشور ما چه خبر بوده و چند میلیون نفر به خاطر نبردی در آن سر دنیا کشته شده‌اند و در آخر برایشان توضیح بدهید که جنگ جهانی دوم تا امروز کسی را نجات نداده‌است.

نکته ی قابل ذکر دیگر این است که در طول کتاب نویسنده به این نکته اشاره می کند که «متفاوت بودن به معنی بد بودن نیست» که حرف کاملاً درستی است. اما تجربه نشان داده خیلی وقت ها پشت این شعار رنگ و بویی از همجنس گرایی نهفته است. که در این داستان هم خانم اسمیت دوستی به نام «بکی» دارد که فوت کرده و زندگی بعد از او برایش بی معنی شده. نویسنده در هیچ جای کتاب اشاره ای به همجنس گرا بودن شخصیت نمی کند و آن طور که در گودریدز خواندم حتی اعلام کرده که در سال های 1940 اعلام چنین حقیقتی امکان نداشته است. اما بهتر است خواننده بزرگسال بعد از خواندن این جنس کتاب ها با این جنس شعارها به خواننده کم سن و سال تر تاکید کند که «متفاوت بودن به معنای بد بودن نیست اما هر تفاوتی هم قابل قبول نیست» البته که این فقط مختص به جنگی که نجاتم داد نیست و شامل خیلی از کتاب ها و فیلم هایی که امروز می خوانیم و می بینیم می شود.

با همه ی این تعاریف، جنگی که نجاتم داد کتابی خواندنی است. و باز هم به امید آن روزی که ما هم بتوانیم روایت های حقیقی تاریخ را در خلال یک داستان نوجوانانه به بچه ها هدیه بدهیم
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.