چشم عقابچشم عقابمحسن هجری و 1 نفر دیگر3.75 نفر |4 یادداشتخواهم خواندنوشتن یادداشتبا انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.در حال خواندن1خواندهام13خواهم خواند5توضیحاتمشخصاتنسخههای دیگرکتاب چشم عقاب، نویسنده محسن هجری.ادبیات ایران ادبیات نوجوان رمان ادبیات داستانی داستان تاریخییادداشتهای مرتبط به چشم عقابمحمدرضا خراسانی زاده1401/03/22 یک رمان تاریخی برای نوجوانان ناصر از اهالی الموت است. نوجوانی که از مدافعان قلعه الموت در برابر حمله هلاکوخان است. در طول داستان فضای حمله مغولان و دفاع الموتیان به خوبی بیان شده است. همچنین دو دستگی و اختلاف نظر پیرامون نحوه پیشبرد روابط با هلاکو نیز بسیار خوب در دل داستان ساخته و پرداخته شده بعد از تسلیم امیر اسماعیلیان و پیوستن عطا ملک جوینی به هلاکو، بین الموتیان دو دستگی نسبت به ادامه جنگ یا تسلیم ایجاد میشود. از ضعف های داستان عدم تبیین پیوستن بزرگانی مانند عطاملک و خواجه نصیر به هلاکو خان است ولی در دیگر مسائل داستان به خوبی این روایت تاریخی را بیان کرده است. 00امیررضا ماروسی1400/09/13 این کتاب رو به کسانی پیشنهاد میکنم که داستانهایی مبهم از قلعه های اسماعیلیان و مخصوصا الموت را دربرابر هلاکو خان مغول شنیده و اصل ماجرا رو میواهند مثل من از نویسنده آقای هجری هم بسیار متشکرم 00زینب صادقپور1401/05/17 برای درک بهتر زبان آثار کودکان و نوجوانان این کتاب را خواندم. سوژهٔ نویی داشت که کمتر بدان پرداخته شده است. اما ایراداتی هم داشت. زبان داستان یکدست نبود و گاهی از کلماتی در متن استفاده شده بود که نظم زبان را به هم ریخت مثل کلمهٔ شانس. مشکلات ویرایشی کار نیز بسیار بود. پرداختن به این موضوع از نگاه یک قهرمان نوجوان ایدهٔ تازه و جسورانهای بود که هرچند حقش کاملا ادا نشد اما نویسنده توانسته بود اثری قابلقبول ارائه کند. نکتهٔ مهمی که نباید فراموش کنیم این است که کتاب برای مخاطب نوجوان نوشته شده است و حتماً نوجوانان برای نقد این اثر شایستهتر هستند. 02فاطمه یل آملی1402/02/17 متأسفانه کتاب چاپ تمام است. من از کتابخانهٔ مدرسه گرفتم و خواندم. کاش کانون تجدیدش کند. داستان حدود ۵۰ سال پس از حملهٔ مغول را روایت میکند. راوی ناصر پسر حامد است. پسر کتابدار کتابخانهٔ قلعهٔ الموت. داستان در گیر و دار تسلیم یا مقامت میگذرد؛ یعنی قلعه را تسلیم یاران هلاکو کنیم و جان به در ببریم یا بمانیم و از آشیانهٔ عقاب محافظت کنیم. قصه تقریبا تقابل جوانان پرشور و رشید الموت است با پیران جانترس و محافظهکار قلعه. چشم عقاب هم کتابخانهٔ الموت است که در نهایت با شفاعت عطاملک جوینی بخشیش جان به در میبرد. سوژه کممثال و زبانش ادبی است. ولی روایت خواندنی است و نوجوان را به ادامه دادن وامیدارد. خواندن چنین داستانی از سالهای سخت تاریخ برای بچهها جذاب است. . یک ستاره کم میکنم چون فکر میکنم برای بچههای سادهخوانِ متوسطهٔ اول ممکن است این بیانِ ادبی ترمزهایی داشته باشد. 214