معرفی کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی اثر جیمز موریه مترجم حبیب اصفهانی

سرگذشت حاجی بابای اصفهانی

سرگذشت حاجی بابای اصفهانی

جیمز موریه و 2 نفر دیگر
4.3
13 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

23

خواهم خواند

23

شابک
9789643514440
تعداد صفحات
496
تاریخ انتشار
1399/3/13

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        
جیمز موریه دیپلمات و نویسنده بریتانیایی قرن نوزدهم و مامور سیاسی مقارن با سلطنت فتحعلیشاه قاجار در ایران بود.موریه در سال 1808 ذیل منصب منشی هارفورد جونز سفیر وقت بریتانیا به ایران سفر کرد. در این سفر جونز عهدنامه مجمل را با نمایندگان فتحعلیشاه قاجار به امضا رساند. یک سال بعد، موریه میرزا ابوالحسن خان شیرازی را به عنوان سفیر ایران در دربار انگلستان در سفر به لندن همراهی کرد. احتمالاً همنشینی با میرزا ابوالحسن در طول این سفر در نگارش کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی تاثیر زیادی داشته است. سپس در سال 1810 مجدداً و اینبار در خدمت سرگور اوزلی به تهران بازگشت و تا سال 1816 که ایران را ترک گفت برای مدتی وزیر مختار بریتانیا در ایران نیز بود.موریه پس از بازگشت به انگلستان با توجه به شناختی که از جوامع شرقی و منش مردم این سرزمین به دست آورده بود، چند کتاب به رشته تحریر درآورد که معروفترین آنها سرگذشت حاجی بابای اصفهانی است. این کتاب توسط میرزا حبیب اصفهانی به زبان فارسی ترجمه شده است.موید الاسلام درباره این کتاب چنین گفته است : «حاجی بابا بهترین رمانهایی است که در سال 1823 میلادی به قلم مستر موریه (یکی از ادبای فاضل انگلستان که به سمت منشی گری اولین سفارت دولت انگلیس در عهد سلطنت خاقان مغفور فتح علی شاه قاجار به ایران آمده بود) نوشته شده، الحق در این رساله عکس مجموعه اخلاق و آداب و عادات ایرانیان را به نیکوترین اسلوبی رسم نموده است»گزیده ای از کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانمیرزا حکیم گفت رفتار فرنگی ها با رفتار ما ضد و نقیض است. بجای اینکه موی سر را بتراشند و ریش را ول کنند، ریش را می تراشند و موی سر را ول می کنند. روی چوب و تخته مینشینند ولی ما روی زمین می نشینیم، با کارد چنگال غذا می خورند ولی ما با دست می خوریم، آن ها همیشه متحرکند ولی ما همیشه ساکنیم، لباس تنگ می پوشند ما لباس گشا، نماز نمی کنند ولی ما روزی ? وقت نماز می کنیم، در نزد آنها با زن است در نزد ما اختیار با مرد است، زنهایشان یک وری روی اسب می نشینند ولی زنان ما راست سوار میشوند، ایستاده قضای حاجت میکنند ما نشسته، شراب را حلال می دانند و کم می خورند ولی ما حرام می دانیم و زیاد می خوریم. ولی آنچه مسلم است این است که فرنگی ها نجس ترین و کثیف ترین مخلوق روی زمین هستند چرا که همه چیز را حلال می دانند و همه جور حیوانی می خورند حتی خوک، سگ پشت و قورباغه. مرده را با دست تشریح می کنند بدون اینکه بعد از آن غسل میت بجا آورند. نه غسل جنابت سرشان می شود، نه تیمم بدل از غسل. اگر دیدی که فرنگی از چیزی که متعلق به توست خوشش آمده مبادا پیشکش بگویی که باخته ای , گفتن تو همان و بردن فرنگی همان.
      

یادداشت‌ها

          پدرم کرلایی حسن یکی از دلاکان مشهور شهر اصفهان بود.در هفده سالگی دختر شخص شماعی از همسایگان دکان خود را عقد کرد . اما زناشوئی اش مبارک نشد زنش نازا در امد و او نیز از صرافت وی افتاد. در سایه ی چیره دستی و شهرت خود چندان مشتری خاصه از بازرگانان پیدا کرد که بعد از یک سال توانست دستگاه کاسبی خود را وسعتی بخشد یعنی زنی دیگر گیرد.... <br>
<br>
چون به شانزده سالگی رسیدم به دشواری تشخیص می توانستند داد که در تیغرانی چیره ترم یا سخندانی.<br>
<br>
<br>
این کتاب از دوجهت خوندنی هستش<br>
اول بخاطر نثر فوق العاده ای که داره، خوندنش لذت بخش، مترجم در جاهای مناسب اشعار و مثل و ایات قرار داده .<br>
به هیچ وجه از خوندنش خسته نمیشید، انتهای کتاب واژه نامه داره و میتونید معنی لغات سخت رو بخونید و بدونید.<br>
دوم نشون دادن خرده عادات و اداب فرهنگی ما ایرانیان که شکر خدا همت کردیم از دوران قاجار تا ب الان ب دوش کشیدیم هم خودمون به فنا دادیم هم دیگران رو..
        

4

          به نام او

در این‌روزهای کرونازده سرگرمِ خواندنِ یک کتابِ شیرین با نثری بسیار دلنشین و دلکش بودم:
سرگذشت حاجی بابایِ اصفهانی
کتابی که ابتدا به زبان انگلیسی توسط جیمز موریه، نویسنده و منشی سفارت انگلستان در ایران در دوران فتحعلی‌شاه، در سال هزار و هشتصد و بیست و چهار در انگلستان منتشر شد و در اواخر قرن نوزدهم در استانبول، توسط  میرزاحبیب اصفهانی از ترجمه فرانسوی به فارسی برگردانده شده.
میرزا حبیب از شاعران، نویسندگان و فعالان سیاسی عصر ناصرالدین‌شاه بود که سه دهه پایان عمر خود را به جبر در استانبول به سر برده بود.
محققان، ترجمه این کتاب را به خودی خود یک اثر مستقل ادبی می‌دانند و دخل و تصرفهای بی‌شماری که میرزا حبیب بر این اثر داشته و آن را بیش از پیش به اخلاقیات و آداب و رسومِ ایرانیِ عهد قاجار نزدیک کرده است، عده‌ای را بر آن داشته است که این کتاب را به عنوان اولین رمان فارسی معرفی کنند.
البته این کلامِ کوتاه نه می‌تواند و نه می‌خواهد به این موارد بپردازد. وگرنه سرگذشتِ «سرگذشت حاجی‌بابای اصفهانی» خود یک یادداشت پروپیمان می‌طلبد، و شما را برای هرچه بیشتر آشنا شدن با این متن به مقدمه  جعفر مدرس صادقی که بر این کتاب نوشته است، ارجاع می‌دهم
به هر رو اگر با نثر فارسی اُنس و اُلفتی دارید حتما این کتاب را بخوانید که لذت فراوانی خواهید برد و چیزهای بسیاری خواهید آموخت. در ادامه سخن برخی از بزرگان در باب اهمیت این کتاب را در می‌آورم. پیش از آن بگویم که بهترین نسخه از این کتاب نسخه  نشر مرکز است.

قلمی که قدرت بر مجسّم ساختن حکایاتِ حاجی بابا کرده است از قادرترین و محکم‌ترین ساده‌نویسان آن عصر می‌باشد ... نثر حاجی بابا گاهی در سلاست و انسجام و پختگی مقلّد گلستان و گاه در مجسّم ساختن داستانها و تحریک نفوس و ایجاد هیجان در خواننده، نظیر نثرهای فرنگستان است... و در جمله یکی از شاهکارهای قرن سیزهم هجری‌ست. ملک‌الشعرا بهار

شاید بتوان آن را از آثار گرانبهای ادبیات دنیا و نمونه اعلای نثر فارسی به شمار آورد. محمدعلی جمالزاده

نزد محققان ایرانی، قدرِ ترجمه میرزا حبیب از بسیار تالیفات بیشتر است و باید آن را یکی از آثار مهم نثر فارسی در دوره اخیر به شمار آورد. پرویز ناتل‌خانلری

ترجمه حاجی بابای اصفهانی، تلاشی برای نوشتن اولین رمان ایرانی به دست یک نویسنده ایرانی‌ست. جعفرمدرس‌صادقی


در آخر بخشی از کتاب را انتخاب کرئه‌ام که در آن کاروانی گرفتار غارتگران شده و شاعری در بینِ آنهاست.

به تحقیقِ چه‌گونگیِ حالات و پیشه و حرفَتِ ایشان پرداختند. مردِ باریک‌قد، چون از همه متشخّص‌تر می‌نمود و مَظِنّه‌ی سَربَهای مُعتنابهی، نخست او را پیش کشیدند و چون تُرکی نمی‌دانست، من به ترجُمانی نامزد گردیدم.
ارسلان سلطان: "تو که‌ای و چه‌کاره‌ای؟"
اسیر (با آوازی نرم و حزین): "بنده‌ی کمینه بی‌چاره‌ی هیچ‌کاره."
ارسلان سلطان: "آخر هنر و پیشه‌ات چیست؟"
اسیر: "غلامِ شما شاعرم. می‌خواهید چه باشم؟"
یکی از تُرکمانانِ ناتراشیده: "شاعر یعنی چه؟ شاعر به چه کار می‌خورد؟"
ارسلان سلطان: " شاعر یعنی هیچ. آدمی هرزه‌چانه، یاوه‌سرا، نرّه گدا، خانه به دوش، دروغ‌فروش، چاپلوسی که همه را می‌فریبد و همه‌کس مرگش را از خدا می‌خواهند. نمی‌دانم این بلا را از سر ما که خواهد وا کرد؟" ارسلان سلطان به اسیر: "خُب، اگر شاعری و بی‌چاره، این زیرجامه‌ی قَصَب و کُلیچه‌ی ترمه را از کجا آورده‌ای؟"
اسیر: "اینها بقیّه‌ی یک دست خلعتی‌ست که حاکمِ شیراز به صِله‌ی قصیده‌ای که ساختم داد."
پس او را از بقیّه‌ی خلعتِ شاه‌زاده برهنه نمودند و کُلیچه‌ی پوستی مَنحوس بر او پوشانیده، سَر دادند.
...
باری، به قتلِ شاعر همه متّفق بودند و کم مانده بود که شاعرِ بی‌چاره از میان برود...
        

4