خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

2.9
10 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

2

شابک
9786002964731
تعداد صفحات
180
تاریخ انتشار
1397/9/12

توضیحات

        درباره شالجوم حرف و حدیث بسیار زیاد است.برخی معتقدند که شاعری مشاعری بوده است که در قرون گذشته اطراف جلب می زیسته است حال آنکه عده ای دیگر بر این باورند که شالجوم در حقیقت هیولایی غیر موجه بوده است که در اثر معاشرت با آدمیان آداب و احوال آنان را آموخته است و بعدها در بسیاری از علوم و فنون از ایشان پیشی گرفته است از میان این حکایات اما یکی هست که کمتر از سایرین معروف است و از قضا بیشتر از سایرین نزدیک به حقیقت است . در این حکایت شالجوم صنعتگری ست هنرمند ساکن دمشق که هنری بسیار خاص داشته است. او هیولا می ساخته است.غریب آنکه دکان و دخمه هیولا سازی اش هم بر هر کس آشکار بوده بلکه تنها مشتریان مخصوص و واقعی اش می توانسته اند در آن خیابان های شلوغ و بازارهای پرتردد دمشق دخمه شالجوم - هیولا ساز دمشقی- را بیابند.حقیقت هرچه باشد در این داستان ها خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی به آدم کاغذی ها و شهر نفرین زده شیر فروشان  و حتی در یک مورد به هیولایی ریزان که هرگز نمی مرده است بررسی شده اند.
      

لیست‌های مرتبط به خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

یادداشت ها

          خدمات هیولاساز دمشقی، سه داستان است که اگر چه در یک جهان اتفاق نمی‌افتند (شاید هم می‌افتند)، اما به نحوی مشخصه‌ی نسل «انقلاب» با هم در تنیده‌اند. داستان اول «پاره‌پاره وجودم» روایت بدیعی است از جهانی که اگر گویا در آینده‌ی خیلی دور «سال‌های سال پس از این، وقتی انسان‌ها و ساختارهای غامض و لایتغیرشان اساطیر شدند، ...» است، اما رویای بدیلی از همین دنیای ماست. دم‌دستی‌ترین دنیایی که نسلی با آن سروکار داشته‌اند. داستان را، نویسنده قائل به امر باشد یا نباشد، من حدیث نفسی از یکی از آحاد نسلی مخوف می‌دانم. نسلی که به نظرم هویتش در هویت‌زدگی است و ماهیتش با نفی تعریف می‌شود. از این مقوله‌ی که بگذریم، داستان را از بار اولی که سال‌ها قبل در داوری مسابقه‌ی داستان‌نویسی گمانه‌زن خواندم، دوست داشتم. آن موقع برایم به نحوی داستانی تمثیلی بود، اما اخیراً که برای داوری مسابقه‌ی دیگری خواندمش، کمتر تمثیلی یافتمش و بیشتر دریچه‌ای بود به دنیای طبقه‌ای خاص از آدم‌های ایرانی، عضو خانواده‌ای از طبقه‌ی متوسط که نسل قبلش وازدگی انقلاب و جنگ و سازندگی را کشیده‌اند و کودکی‌اش را در سیاهی دهه‌ی شصت و نوجوانی‌اش را در تباهی دهه‌ی هفتاد شمسی سر کرده است. از این جهت می‌گویم تجربه‌ای نسلی است که درصد بزرگی از جمعیت امروز ایران را پوشش می‌دهد. کوتاه سخن، برگردیم سر ارزیابی‌های استاندارد، با داستانی روبه‌رو هستیم که با زبانی شیوا، اگر چه کمی طعنه‌زن و خجول و شرمنده خجالت، قصه‌ی آدم الکنی را می‌گوید. داستانی است که کندن از آن سخت است، هر چند انتهای داستان به نظر من ناگهانی و شبیه قسمت آخر سریال‌های همان دهه‌ی شصت جمع شده بود. روایت داستان را چیز بدیع منحصر به فردی می‌بینم. اما یکی از شکایت‌های سنگین و سختم، زبان جهت‌دار و قضاوت‌دار و خشمگین و ارزیاب راوی است که خواننده را به جای داستان، درگیر راوی می‌کند. 
برای من روایت «مردن مرد زن‌مرده، همین طور سگ‌ها و چیزهای دیگر» یعنی داستان دوم مجموعه، روی لبه‌ی هذیان حرکت می‌کند. داستان متل‌گونه و سرد، همان طور که شایسته‌ی یک داستان فولک است، آغاز می‌شود و بعد در همان مقدمه تب می‌کند و با جهان‌سازی‌ای مبتنی بر شکستن و خرد کردن، خواننده‌ی را وارد دومین دنیای بدیل کتاب می‌کند، که در واقع همان اولی است، یعنی یعنی جهانی موازی جهان موازی اول که فقط زاویه‌ی دید راوی عوض شده است. داستان دیگری می‌خوانیم، اما راوی با زبانش، با روایت خشم‌آلودش خودش را لو می‌دهد و به ما می‌گوید هر دو نفر یکی هستند که قرار است در داستان سومی خودش را نشان بدهد. زبان راوی تحول پیدا می‌کند، اما لحظه‌ی تحویل را مشاهده می‌کنیم و خشم نسلی یک قدم به بیان شدن نزدیک‌تر می‌شود. اگر راوی اول خجولانه و زیر سبیلی در مورد «انحرافات» جناب شمد حرف می‌زند، راوی دوم تلاشش را می‌کند ضمن این‌که ادگار آلن پویی فارسی‌زبان باشد، صریح‌تر و واضح‌تر شورش و انحراف از معیار روزمره‌ی طبقه‌ی متوسط از این‌جا مانده و از آن‌جا رانده را بیان می‌کند. مرگ صورت خود را در این داستان نشان می‌دهد و ردپای تسلطش بر جهان «شمد» را. 
اما داستان سوم، رازگویی تنفربرانگیز است و نویسنده با تمام قدرت و مطالعه‌اش در زبان فارسی، می‌خواهد چیزی را جلوی چشم خواننده قرار دهد و حتی توی چشمش فرو کند و آن چیز هیکل برهنه‌ی سوخته‌ی به چهارمیخ کشیده شده‌ای است که در دوران اصلاحات اول اولین خیانت را دید. این داستان همان بار اولی که دیدمش و همین حالا، جزو چیزهایی است که تحملش برایم سخت است. ولی فکر می‌کنم این تجربه‌ای شخصی باشد.
کوتاه سخن، کتابی است که ارزش خواندن و فکر کردن و فحش دادن به نویسنده را دارد. امتیاز من ۴ از ۵ است، بابت داستان خوب و زبان داستان و پیوستگی و پایمردی نویسنده. فقط این‌که یکی از مشکلاتی که با کتاب داشتم، وجود ایرادات ویرایشی متعددی بود که مشتی نمونه‌ی خروار کیفیت فرایند کتاب‌سازی انتشارات را نشان می‌دهد.
        

0

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

یه پیام دارم برای نشر پیدایش، چرا آشغال چاپ می‌کنی؟

این نظر کلی من راجع کتابیه که خوندم.آیا ممکنه نظرم‌عوض شه؟ 
خیر.


اقای قدیمی رو خیلی وقته می‌شناسم و چه ناخجسته آشنایی هست که با ایشون دارم. اولین کتابی که از ایشون خوندم و نصفه موند تهران تارین بود، با هدف اینکه سر در بیارم ادبیات ژانری چیه سراغش رفتم و متوجه شدم در این سبک داستان نویسی برای من ،چیزی جز ناامیدی نیست.

یادمه یه بار انتقاد کردم به کتابشون که عزیزی فرمودند از نظر فرمی خوب نوشتن و من فرم و متعلقاتش رو به ایشون و لقاشون بخشیدم ، برن خوش باشن باهم😒🥱

بریم سراغ محتوای کتاب.
سه داستان کوتاه پیش روی ماست که شاید بهترین و منسجم‌ترین‌شون همون داستان اول بود.
داستان درباره‌ی آدم کاغذی‌ها بود، انسان‌های واقعی سالهاست که منقرض شدن و حالا آدم کاغذیا کنترل دنیا رو به عهده دارن و جالب اینکه چیزی از ریشه و تبار خودشون نمی دونن.
داستان دوم مثل یه کابوس بود،یا خوابی که بعد از خوردن یک شام سنگین(ترجیحا ترکیب قرمه سبزی _کله‌پاچه) دیده باشید.
ما‌اونجا با هیولاساز دمشقی آشنا می‌شیم، کسی که کارش ساخت هیولا و وسایل عجیب و غریبه. خب محوریت داستان، هیولا ساز دمشقی بود؟
خیر. مردی بود که رفته بود برای نامزد ملوسش  ( که هفت سگ گنده اونو تیکه پاره کردن و خوردن )  یه هدیه بخره، یه هدیه ترسناک.

داستان سوم راجع به هیولایی که در طی هزاره‌های مختلف اشکال متفاوتی به خودش گرفته و چیزی از کاراش یادش نمیاد چون به مرض ریزش مبتلاست.( اعضا و جوارحش مدام از تنش میوفتن)

حال و هوای کتاب بسیار چندش و حال بهم زنه. نویسنده زور می‌زنه که بنویسه و چیزی جز فحش و شراب( در قالب جوهر برای آدم کتابی‌ها) و روابط نامشروع نداره . 
چی در این کتاب منو خیلی عصبانی کرد و باعث شد بخونمش؟
در جای از آخرین داستان یک تشبیه استفاده میکنه که توهین به ساحت شهداست، با هر عقل و دیدگاهی که نگاه کردم نتونستم بپذیرم چنین تشبیهی رو. اون بخش از متن و تشبیه رو پایین قید می‌کنم و قضاوتش با شما باشه👇🏻

[ از بیماری ام پرسید و به او گفتم که بیماری نیست؛ طلسم است. و بعد توضیح دادم که اگر نخورم تمام می شوم کنجکاوی میکرد که چه چیزی میخورم و همان پاسخ همیشگی را دادم که همه چیز بعد که دیدم زیاد باورش نمیشود نمایشی به جهت اثبات طلسمی که بر من روا رفته است اجرا کردم دستم را پیش بردم همان دستی که دیگر الان نیست و نشانش دادم که چطور دارد می ریزد روی زمین ذره ذره مانند کثافت های زهرآلودی که از چرک زخم کهنه جسد گندیده شهیدی که هزار سال است جنازه لامذهبش زیر آفتاب افتاده است غلیظ و چگال میخزد و میچکد همان جلوی چشم فرشته هه دستم ذره ذره ریخت و تمام شد بعد که حسابی به گریه افتاده بود برایش توضیح دادم که لازم نیست نگران باشد چون مدت هاست روزه گرفته ام و چیزی نمیخورم و گفتم که گرسنگی روحم را پاره پاره کرده است و اینکه بخواهم منتظر شوم که گرسنگی تمامم کند خیلی برایم دردناک است. منظورم این بود که از تحملم خارج است.]

پ‌ن¹: اگر ارشاد چشم و گوش نداره که جلوی چاپ هر چیزی رو بگیره ،بگه ما تکلیف‌ خودمون رو بدونیم.
پ‌ن²: من نشر پیدایش رو چاپ کتاب‌های فانتزی جذاب می‌شناسم و واقعا تعجب کردم با چه منطقی چنین چیزی رو چاپ کردن، اگر هدف فروش بوده که اصلا کمتر کسی می‌تونه نثر سنگین آقای قدیمی رو متوجه بشه. اگر هدف حمایت از نویسندگاه وطنی بوده باید بگم به کاهدون زدن.

پ‌ن³: ناامیدی من از این جهت که نویسندگان مرد انگار از تخیل صحیح خالی ان. حتما باید به نوشته هاشون فرم جنسی و بی اخلاقی بدن. چرا مرد مومن؟ کی بهت گفته این مدلی بنویسی برات سور می‌دیم؟ کی گولت زده با این فَرمون جلو بری؟ انشالله که نتیجه افکار خودت نباشن این چرت و پرتا.

پ‌ن⁴: باز هم تکرار می‌کنم، به هیچ‌وجه نمی‌تونم تشبهه به کار رفته رو درک کنم. شاید بگید ای بابا، داری زیادی مته به خشخاش می‌زاری، باید بگم دوبار همچین تشبیه استفاده کرد و تاکید خاصی روی اون لفظ داشت. مرد حسابی تو فحشی نموند که ننوشتی، نمی تونستی جای کلمه _ شهید_ ( که برای ما معنای والایی داره ) از کلمه‌ی که لایق داستان سخیفت بود استفاده کنی؟

پ‌ن⁵: نیم نمره بیشتر بهش امتیاز نمیدم،از سرشم زیاده.

پ‌ن⁶: آیا این کتاب رو توصیه میکنم؟
خیر،مگه وقتتون رو از سر راه آوردید؟

پ‌ن⁷:ان‌شا‌الله که خدا این وقتی که تلف کردم رو بهم ببخشه
        

18