یازدهمین کتاب چهار‌صدوچهار،
اگه بخوام خلاصه و کلی بگم ایده‌ داستان و فضاپردازی خوب بود و همین طور ماجرا های خانواده‌تواچ و شخصیت‌ها ، فکر‌می‌کنم کتاب‌ بیشتر‌ سلیقه‌ای باشه ممکنه ازش خوشتون نیاد یا شاید هم‌بهش پنج‌ستاره بدین ... .
برای یک‌بار خوندن ارزشش رو داشت .

_ ساعت پانزده‌و هفده‌دقیقه روز سی‌ویکم از ماه پنجم سال .
      

        دهمین کتاب چهارصدوچهار ،
روباه مخملی جلد دوم مجموعه کلاغ‌کوکی ،
مجموعه‌کلاغ‌کوکی یکی از محبوب های من میان ‌کتاب‌های‌نوجوانان‌ِ‌انتشارات پرتقال‌است .
این‌جلد را کمتر از جلد اول دوست داشتم ، البته کلاغ همچنان همان کلاغی بود که در جلد اول با او آشنا شدیم و سرن هم همان سرن بود .
 انتظار داشتم برای جلد دوم داستان کمی قوی‌تر از جلد اول باشد ؛اما داستان تقریبا با همان شدت و حال‌و‌هوای جلد اول پیش‌رفت . 
 با این که نمی‌توانم پنج‌ستاره کامل به داستان بدهم همچنان هم دنیایی که خانم فیشر خلق کردند‌_و البته‌شخصیت کلاغ کوکی عزیزم_را‌دوست‌دارم ! .

_ ساعت‌دو و نه‌دقیقه روزبیست‌ویکم از ماه پنجم‌سال .
      

        نهمین کتاب چهارصدوچهار،
فکرمی‌کنم برای نوشتن یه نظر هنوز زود باشه،باید بخش دوم هم بخونم چون جلد اول ،دوبخشه و در اون صورت مشخص می‌شه ارزش خونده شدن رو داشت یا نه . 

_ ساعت پنج و چهل‌دقیقه بیستمین‌روز از ماه‌پنجم سال .
پ.ن¹ : احتمالا یادداشت ویرایش خواهد شد .
پ.ن²: باورم نمی‌شه تا الان بیدار بودم و این کتابو خوندم (￢_￢)
      

        هشتمین کتاب چهارصدوچهار ،
مخمصه، جلد دوم مجموعه مرز‌های در‌هم شکسته ،
اول از همه این که به شخصه قلم آقای کهندانی رو دوست‌دارم روان و خوش‌خوانه ، و می‌تونم بگم جزو یکی از نویسنده های‌مورد‌علاقه من توی ادبیات ایران هستن .
جلد دوم به نظرم ضعیف تر از جلد اول بود هم توی روند داستان و هم توی ماجراها(نمی‌خوام اسپویل بشه پس همین‌قدر‌می‌گم) .
و اگه بخوام یه ایراد دیگه بگیرم این بود که داستان شاهنامه رو کمی‌تغییر دادن(کمی؟!) .
درکل مجموعه ایده‌جالبی داشت و ازش خوشم‌امد .
 بسیار سعی کردم  یادداشت بدون اسپویل بنویسم ولی فکر کنم موفق نشدم یادداشت مفیدی بنویسم😂 .

_ ساعت دوازده‌و‌چهل‌وسه‌‌دقیقه نیمه‌شبِ روز‌هجدهم از ماه ‌پنجم‌ سال . ‌
      

        هفتمین کتاب چهارصدوچهار ،
مقاله‌ای بود به روایت جلال آل احمد بر زندگی و سبک‌شعر نیما یوشیج .
جالب بود ، حتی کسی مثل یوشیج که شعر نو را به ادبیات ایران افزود نیز مخالفان بسیاری داشت که سبک شعری و شعر های او را نمی‌پسندیده و ناپسند می‌خواندند ؛ اما در این میان کسانی مثل آل احمد نیز پیدا شده و از یوشیج و سبک او دفاع می‌کردند .
در ‌کل مقاله(کتاب)خوبی بود و بسیار چیزها را که درمورد یوشیج نمی‌دانستم به من آموخت .

_ ساعت‌پانزده و بیست‌وسه‌دقیقه روزششم از ماه‌پنجم سال 
      

        ششمین کتاب چهارصدوچهار ،
دیوانگی در بروکلین کتابی که با دیوانگی و طی کمتر از پنج ثانیه انتخابش کردم !
ناتان(شخصیت اصلی رمان)سیصدو پنجاه‌ودو صفحه را به شرح زندگی خود پس از جدایی از همسرش و نقل مکان به بروکلین اختصاص می دهد ، یکی از آن کتاب هاست که تو را با خود به داخل صفحه‌هات و خط‌ها می‌کشد به کوچه پس‌کوچه های بروکلین و همراهی با دایی نات .
چه پل‌استر  چه دایی نات در طول این رمان به من ثابت کرد که محبت به عزیزان در واقع محبت به خود است !
و ای‌کاش می‌توانستم نسخه‌ای از کتاب دیوانگی انسان دایی نات را بیابم و بخوانم .
برای اولین روبه روی ناگهانی من با قلم‌ودنیای پل‌استر شگفت انگیز‌ بود !

_ ساعت شانزده‌وبیست‌ویک‌‌دقیقه ،روز بیست‌ونهم از ماه چهارم‌سال


      

        پنجمین کتاب چهارصدوچهار،
سومین کتابی که از خانم کاظمی می‌خونم ،
داستان درمورد شهریارِ که یه مامور پلیسه و در جریان حل‌یک پرونده اتفاقاتی براش رخ میده و متوجه چیز‌های زیادی می‌شه .
راستش نسبت به دوتا کتاب قبلی که از ایشون خونده بودم خیلی‌خیلی بهتر بود ! فکر‌می‌کردم بعد‌از خوندن این دیگه طرف نوشته‌های خانم کاظمی‌نرم ،ولی این یکی رو دوست‌داشتم .
ارزش یک‌بار خوندن رو داشت .

_ ساعت بیست‌ودو و سی‌و‌هشت‌دقیقه روز دوم از ماه چهارم سال .
      

        سومین‌کتاب چهارصدوچهار ،
دومین کتابی که از حسین قسامی‌می‌خونم،
داستان بیست‌فصل‌داره و همه فصل ها توسط شخصیت ها به هم مرتبط‌هستن، ماجرا با علیرضا‌بهادری‌ شروع‌ و تموم‌می‌شه، بین این بیست فصل، فصلِ شانزدهم رو بیشتر از همه دوست داشتم به‌نظرم خودش‌می‌تونست یه‌ رمان‌ جدا بشه؛
راستش به‌نظرم اگه تازه نوجوان‌هستید نخونیدش بعضی قسمت هاش ناخوشایند و شکه کننده بود . 
و به عنوان یک اثر از آقای قسامی انتظار بیشتری ازش داشتم ولی درکل خوب‌بود .

_ ساعت یک‌وسی‌وسه‌دقیقه، روزبیست‌ونهم‌ از ماه‌سوم‌سال .
      

        دومین‌کتاب چهارصدوچهار ،
طلسم آرزو ماجرای یه خواهر و برادر دوقلو رو روایت می‌کنه که به دل قصه ها می‌رن ،
از بعضی قسمت ها خوشم اومد مثل داستان هایی که هیچ کس تا حالا بهش توجه نکردِ بود ،
داستان خوبی بود؛ اما برای منی که کل این سال ها فانتزی خوندم و هنوزم می‌خونم یکم خسته کننده بود ،بعضی بخش ها،تاکید می‌کنم بعضی قسمت های داستان کلیشه‌ای بودن! مخصوصا قسمت های آخر که یه چیزایی مشخص شد ، می‌تونست این طوری نباشه لازم نیست همچی به هم ربط پیدا میکرد می‌تونست قوی تر باشه و درکل کتابی نیست که بخوام جلد بعدش رو بخونم و زیاد دوستش نداشتم .

_ ساعت‌سه و بیست‌وهفت‌دقیقه نیمه‌شبِ نوزدهمین‌روز از ماه پنجم سال
      

        اولین کتاب چهارصدوچهار،
 کوتاه بود و توی مسیر مدرسه تا خونه خوندمش از تصویر‌گریش خوشم اومد و خوب بود .
      

        در وصف فروغ نمی‌توانم چیزی بگویم،توصیف‌اش در کلمات و جملات نمی‌گنجد حداقل برای من این گونه‌است .
با فروغ در دورانی آشنا شدم که به همدمی نیاز داشتم و او شد همدم تنهایی من .
به قدری با او همنشین شده‌ام که به راستی می‌توانم بگویم بخشی از من شده بخشی جدایی ناپذیر و پنهان شده در وجودم آن بخشی از من که فقط به دو یا سه نفر نشانش داده‌ام آن بخش اندوهگین و بالغ من ؛ فروغ را به طور مرموزی درک می‌کنم 
حتی وقتی مدت ها خودش را در اتاق حبس می کرد !
حتی وقتی طلاق گرفته بود و باز برای عشقش شعر می‌نوشت !
حتی وقتی کامی را از خود جدا کرد !
حتی وقتی خاک او را در خود جای داد ! .
فروغ برای من چیزی بیشتر از یک شاعر است؛ یک همدم، یک الگو، یک سرچشمه، یک راهنما و یک زن آری فکر کنم او برای من این‌است .
پس  زنده باد ۶۷۸ صادره از بخش ۵ ساکن تهران .

_ساعت ده و پنجاه و شش دقیقه روز یازدهم از ماه یکم سال .
      

        داستان در مورد امیرِ ،یه برادر خوب ، یه همسایه بامرام و یه ... !
از این سبک فضاپردازی داستان خوشم میاد قطعا یکی از سبک های مورد علاقه‌منه، چطور میتونم دوستش نداشته باشم؟
و اما، داستان کمی مبهم شد مخصوصا قسمت های آخر که قابل پیش بینی نبودن یه جورایی اگه ادامه پیدا میکردن بهتر می‌شد و تکلیف ما با جریان کاملا مشخص می‌شد، هنوز کنجکاوم بدونم چی‌سر‌ امین اومد؟و ماجرای یاسر و جواد زیر سرکی‌بود؟ شاید باید از خود آقای قسامی بپرسم!

_ چه میشود اگر آدم توی زخمش گل بکارد؟

      

        در چهارشنبه هفته قبل،اتفاقی مسیرم به کتابخانه افتاد  و تصمیم گرفتم سفری به بجنورد بروم،از همان شروع حس راحتی و خودمانی بودن نوشته ها من را جذب کرد .
داستان سفری به خاطرات آقا محسن بود .
آبنبات هل‌دار تبدیل شد به یکی از بهترین خاطرات هزاروچهارصدوسه و محسن،فرهاد،امین،ملیحه،آقای اشرفی و بقیه اهالی آبنبات هل‌دار شدند بخشی از روح من،یا بهتر است بگویم بخشی از روح من در آن صفا و صمیمیت آبنبات هل‌دار جاماند ! .


      

        یکی از آن کتاب‌هایی که نصف شبی به سرم زد و شروعش کردم،
چقد واقعی! کوتاه و پرمحتوا
با جمله جمله این کتاب به فکر فرو رفتم
چرا از مدرسه متنفر شدیم؟چه شد که از خانه فراریی شدیم؟ چطور به اینجا رسیدیم؟ ...
      

        خانم فرخزاد و اشعارشان،همیشه در گوشه ای از قلب و روح من خواهند ماند . :)