بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

خمپاره های فاسد

خمپاره های فاسد

خمپاره های فاسد

داود امیریان و 1 نفر دیگر
4.0
25 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

78

خواهم خواند

9

پنج نفر بودیم؛ همراه و همراز و همدرد! دردمان چه بود؟ رفتن به جبهه! همه مان پانزده، شانزده ساله و شاگرد دبیرستانی. در آن جمع پنج نفره فقط من بودم که چند ماه پیش با هزار دوز و کلک توانسته بودم خودم را به عقبه ی منطقه ی عملیاتی برسانیم. اما وقتی شب حمله فرا رسید و خواستند گردان ما را به خط مقدم ببرند، فرمانده ی گردان آمد سراغم و محترمانه و بدون هیچ رحم و شفقتی حکم اخراجم را دستم داد. هرچه گریه و زاری کردم، اجازه نداد با آن ها در عملیات شرکت کنم. دست از پا درازتر برگشتم اسدآباد.

لیست‌های مرتبط به خمپاره های فاسد

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به خمپاره های فاسد