یادداشت‌های نفیسه سادات موسوی (107)

قتل آسان است

3

دروغ های کوچک بزرگ
          دروغ‌های کوچک بزرگ، یک کتاب برای بزرگسالیه. کتابیه که از همون ابتدا دوربینش رو جوری تنظیم کرده که دغدغه‌های سی‌وچندسالگی (و حتی چهل سالگی) به بعد رو نشون بده. دغدغه‌هایی که بیش از هرچیزی رنگ‌وبوی درگیری ذهنی و آبروداری دارن. 

فصل مشترک همه زن‌هایی که جزو شخصیت‌های اصلی داستان هستن، مادر بودنشونه. اما تو باقی چیزها هیچ اشتراکی وجود نداره‌. توی کتاب، هم ازدواج مجدد داریم، هم مادر مجرد، هم خشونت خانگی، هم فرزند نوجوان داشتن، هم تفاوت‌های بنیادینی که زن متوجه میشه همیشه با شوهرش داشته، هم دوگانه مادر خانه‌دار و مادر شاغل، هم چشم‌وهم‌چشمی‌های بعد مدرسه رفتن بچه‌ها بین مامانا، هم کنجکاوی و سرک کشیدن، هم دوستی خاله‌خرسه، هم زنده بودن کودک درون و هم خیلی چیزای دیگه که باید حوالی این سن و سال باشید تا براتون آشنا، دلچسب و گاهی خجالت‌آور باشه.

نقطه قوت کتاب بدون تردید، رئال بودن و ملموس بودنشه‌‌. بدون اینکه فانتزی‌های داستانی و جزئیات بی اهمیت تینیجری اونا رو آلوده کرده باشه. مخصوصا که بر خلاف سربه‌مهر بودن رازها و حرف‌های هر شخصیت تو دل خودش، ما به عنوان خواننده از تک‌تک اون حس‌ها و حرف‌ها و کشمکش‌های درونی باخبریم و بارها تو موقعیت‌های مختلف شخصیت ‌های مختلف، خودمونو می‌بینیم که بلاتکلیف ایستادیم و باید تصمیم بگیریم! این رو هم می‌بینیم که این حفظ ظاهرها تا چا حد کاربردی‌ان و از بیرون چطور بنظر می‌رسن. و احتمالا وقتی کتاب رو می‌بندیم داریم به این فکر می‌کنیم که اساسا آبروداری مرزش کجاست؟ کی تعیین‌ش می‌کنه و ما تا کجا حاضریم بخاطرش سکوت کنیم یا دروغ بگیم؟ و اصلا این سکوت‌ها و دروغ‌ها کمکی به ما یا دنیا می‌کنه؟ کسی بخاطرش ازمون تقدیر می‌کنه؟ یا دست‌کم زندگی خودمون بهتر از قبل میشه؟
سوال‌های به ظاهر ساده‌ای که جواب‌های بی‌رحمانه‌ای براشون وجود داره.

زندگی‌های به‌ظاهر خوب و بی‌نقصی رو می‌بینیم که از درون بحرانی‌ن. آدم‌های شاد و سرزنده و حسرت برانگیزی رو می‌بینیم که شب‌ها از فکروخیال زاروزندگی خوابشون نمی‌بره. پولدارهایی رو می‌بینیم که چالش‌هایی دارن که با پول نمی‌تونن حل‌شون کنن، آدم‌هایی رو می‌بینیم که تو زندگی دوم چنان زیرورو شدن که حسرت همسر اولشون رو برانگیخته می‌کنن و بارها به خودشون میگن این اگه اینجوری بود من هیچ نیازی نبود ازش جدا شم و خودشونو سرزنش میکنن که شاید خودشون شایسته خوب رفتار کردن رو نداشتن ( بدون این‌که  به این نکته توجه کنن که اگه تجربه غلط زندگی اول باهاش نبود، هیچ‌وقت درس نمیگرفت و زندگی جدید رو متفاوت شروع نمیکرد)و خلاصه بنظرم کتاب برای بزرگسالی، یه تراپی رایگان و ارزشمنده!

اگه قرار باشه دوتا درسی که از کتاب گرفتم رو باهاتون به اشتراک بذارم، بی‌تردید این‌هاست:

✔️همه‌چیز برای همه می‌تونه اتفاق بیفته و فقط غیر ممکن، غیر ممکنه.

✔️بزرگسالی می‌تونه تازه نقطه شروع زندگی باشه، یه شروع با کلی تجربه و درس عبرت!
        

14

تاکسی سواری
          اعتراف می‌کنم که با دیدن اسم نویسنده، از خیر تورق گذشتم و چشم بسته کتاب را خریدم و مثل اکثر خریدهای بی مبالات، درس عبرت شد برایم!
باید طرفدار ژانر سورئال باشید تا از کتاب بهره ببرید وگرنه چیزی که در مقابل شما قرار دارد، مجموعه ای داستان است که حاصل تخیل نویسنده از موقعیت های مختلف سوار شدن به تاکسی و همسفری با افراد مختلف در مسیرهایی کوتاه است. انتزاعی بودن داستان ها گاهی چنان شدید است که آدم فکر میکند افسانه ای که درباره شاعران سبک هندی بر سر زبان هاست در مورد نویسنده هم میتواند صدق کند (یعنی داستانها در حال مکاشفه و در حالی بین خواب و بیداری به نویسنده الهام شده!) .
اما فارغ از ژانر و سبک، آنچه موجب آزار مخاطب است تکرار های پی در پی است که در داستان ها اتفاق می افتاد . مثلا در چندین داستان، راننده یا مسافر کناری، همکلاسی یا معلم مدرسه راوی است. در واقع انگار کتاب حاصل تمرین های نویسندگی سروش صحت است و نسخه های نهایی شده برای سریال هایش را جمع کرده و کتاب کرده است. چرا این ادعا را میکنم؟ چون علاوه بر تکرار موقعیت ها و سوژه ها و حتی اتفاقات و مکالمات، برخی از داستانک ها را در سریال های مختلف او دیده ایم ( البته نسخه اعلا و برترش را) بیش از همه در سریال لیسانسه ها.
        

35

شرلوک هولمز و فاجعه ی کشتی تایتانیک
          نمیدونم اولین بار که کسی تصمیم گرفت شعبه های فرعی از حواشی زندگی شرلوک هولمز یا اضافه کردن داستان های غیراصلی به زندگی حرفه ای این کاراکتر اضافه کنه کی بود ولی میدونم غالبا این نسخه ها، با هر حجم و مضمونی، حداق یه سروگردن از قلم سرآرتور کانن دویل پایین ترن و هیچوقت نمیتونن تو رقابت باهاش شانسی داشته باشن. 
گذشته از شرلوک هولمز جعلی این کتاب، این تلفیق ماجراهای شرلوک هولمز با ماجراهایی که شهرت جهانی دارن و گنجوندن این شخصیت محبوب به عنوان کسی که تو روند اون اتفاق مشهور نقش تاثیرگذار و تعیین کننده داشته، همیشه جواب نیست. یکی از دلایلش اینه که درصد بالایی از هیجان خوندن ماجراهای شرلوک همیشه آخر داستان بوده و غافلگیری اش، در حالی که تو این مدل کتابها آخر داستان از همون اول مشخصه. 
ولی این کتاب با همه ضعفهایی که تو شخصیت پردازی شرلوک هولمزش داشت، یه نکته مثبت و نقطه قوت خوب داشت. اونم اینکه دست گذاشته بود رو ماجرای غرق شدن کشتی ای با عظمت تایتانیک و ما موقع خوندن کتاب با وجود اینکه از سرنوشت تایتانیک اطلاع داشتیم اما انگار داشتیم ماجرا رو به جای جک و رز و اون بخش کشتی، از زایه دید چند تا مسافر دیگه و یه بخش دیگه کشتی دنبال میکنیم. آدم های متفاوت، ماجرای متفاوت و روایت متفاوت. همین چندبعدی شدن داستان غرق شدن اون کشتی عظیم تو ذهن ما به نظرم اتفاق خوبیه که بخاطرش پیشنهاد می کنم کتاب رو بخونید.
        

4

کتابخانه نیمه شب
          بالاخره و بعد از گذشت چیزی حدود 7 ماه تصمیم کرفتم کتاب را نیمه کاره رها کنم و هی به بعدا و سر صبر و با یک حال خوب می خوانم ارجاع ندهم . 
واقعیت این است که کتابخانه نیمه شب تلنگر خوبی است. برای من که به موقع هم بود و احتمال میدهم برای خیلی های دیگر هم همین طور بوده باشد. این که دست از سرزنش خودمان برای تصمیم ها و انتخاب های مختلف و بعضا اشتباه مان در برهه های مختلف زندگی برداریم و فکر نکنیم اگر آن تک اشتباه را نمی کردیم عمری بی نقص و زندگی ای بی چالش در انتظارمان بود. این که بدانیم سرنوشت را مجموعه تصمیم های ما و اتفاقاتی که ما هیچ نقشی در آنها نداریم تشکیل میدهد و اینگونه نیست که ما با اتخاذ درست ترین و دقیق ترین تصمیم ها لزوما بهترین زندگی در انتظارمان نیست. 
هم چنین این نکته هم برایمان مرور می شود که زندگی در هر حالتی و به هر شیوه ای پیش برود، غم و شادی در هم تنیده است و اصلا همین چیزها زندگی را زندگی میکند. 
اما آنچه باعث شد رهایش کنم و هی دست و دلم به ادامه دادنش نرود چه بود؟ کش دادن زیادی کتاب! یعنی بعد از تجربه 7، 8 زندگی با تصمیم های متفاوت هم مخاطب به آنچه نویسنده قصد داشته بگوید میرسید  این تکرار مکررات و داستانک های کوتاه به عنوان زندگی های متفاوت به نظر غیر ضروری و روی اعصاب می رسید.
        

3

مرگ خانم مگینتی
          استاد بلامنازع کشف سرنخ های ریز از دل مدارک بارها زیر و رو شده توسط پلیس: پوآرو!
کتاب در یکی از روستاهای کوچک انگلستان دور میزند و مثل بقیه روایتهای این چنینی چالش اصلی مخاطب فارسی زبان تشخیص شخصیت های متعدد همسایه ها از هم و به خاطر سپردن هویت و ویژگی های هرکدام است که شاید 100 صفحه ای طول میکشد. بعد از آن اما آماده تجربه لذت فراوان و دوپامین بسیاری باشید. چون آگاتا کریستی از امدادهای غیبی استفاده نمی کند و تمام تکه های پازل برای حل معما همزمان که به پوآرو داده میشود به مخاطب هم داده میشود. هرچند احتمال درست حدس زدن پاسخ معمای کتاب توسط ما تقریبا صفر است اما این مساله به اطلاعات فرامتنی ربط چندانی ندارد بلکه دقیقا وابسته به هنر نویسنده است که ذهن ما را کاملا مهندسی میکند و تقریبا اجازه نمی دهد جنبه های کاملی از قضایا را در ذهن مرور کنیم و اشتباه اصلی ما و پوآرو دقیقا همین جاست که به اندازه یک کتاب یافتن پاسخ معما طول میکشد. 

بنظرم خواندنی است اما در دسته عالی های آگاتا کریستی جایی ندارد.
        

3

هیچ چیز جای کتاب را نمی گیرد: اعترافات یک خوره کتاب
          اگه تو دنیای خودتون، خودتون رو آدم کتاب دوست یا کتاب خونی میدونید، تو خوندن این کتاب تردید نکنید. پر از موقعیت های آشنا و حس های تجربه شده ایه که احتمالا از اینکه یه نفر دیگه، اونم آدمی اون سر دنیا یا این دقت و مشابهت با حس ها و تجربه های شما نوشته شگفت زده میشید. اما واقعیت اینه که کتاب خوندن با وجود تفاوت هایی که آدم به آدم و سلیقه به سلیقه و فرهنگ به فرهنگ داره، اما یه جهان مشترک داره که هرکس هرجای دنیا با هر موقعیتی باشه اون جهان رو کمابیش درک میکنه و این تجربیات مشترک ناشی از زیستن توی این جهانه. 
مجموعه روایت بودن کتاب، خوش سلیقگی نویسنده رو نشون میده. چون ما ممکنه با برخی از این تجربیات فصل مشترک داشته باشیم و لذت مضاعف ببریم ولی بعضی از روایتها رو زندگی نکرده باشیم و برامون غریبه باشه. اینجوری دیگه میتونیم فقط بخشهای محبوبمون رو بارها و بارها بخونیم و از کنار غریبه ها بی سروصدا رد بشیم ( یا ته دلمون حسرت تجربه نکردن شو بخوریم) 
قلم آن بوگل بسیار صمیمی و ساده ست و با اینکه میتونسته با پیچیده نویسی کتاب خون بودنش رو بیشتر از همیشه به رخ بکشه اما ترجیح داده صمیمیت رو انتخاب کنه. چیزی که با محتوای کتاب هم همخوانی بالایی داره. خانم نویسنده از عضو کتابخونه محل بودن تا سروسامون دادن به کتاب های خریده شده واسه کتابخونه خونگی، داشتن دوست کتابخون و حرف زدن درباره کتاب های جدید، حتی پیشنهاد ددادن کتاب به دیگران یا نخوندن کلاسیک های جهانی و هرچیز به ظاهر ساده ای که توی زندگی یه آدم کتاب طور وجود داره حرف زده و هممممه ما اهالی کتاب رو بالاخره یه جایی وادار میکنه بگیم: منم همین طور!
        

11