بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت‌های زهراخدائی (13)

            تصور کنید سیندرلا در دنیای امروز بود. نه امروز بلکه حتی جلوتر و در آینده ای نه چندان دور. زمانی که ماشین بمزینی وجود ندارد و مردم برای حمل و‌نقل از ماشین های پرنده استفاده می‌کنند. گوشی های امروزی دیگر به این شکل نیست. ربات هایی به اسم اندروید یار و یاور انسان ها شده اند و ... 
«سیندر لین» یک آدم مکانیکی است که مکانیک معروف شهر نیوبیجینگ است. (آدم‌مکانیکی ها کسانی هستند که بعضی از جاهای بدنشان مانند انسان هاست و بعضی از اعضای بدنشان شبیه آدم آهنی‌ها).نیو بیجینگ همان پکن نو در‌کامنولس شرقی است که بعد از جنگ جهانی چهارم تشکیل شد . کامنولس شرقی هم امپراطوری است که شامل چند کشور متحد در آسیاست. در کل بعد از جنگ جهانی چهارم و نابودی خیلی از کشورها، سران کشورهای باقیمانده تصمیم گرفتند باهم متحد شوند و در صلح و صفا زندگی کنند ( چقدر رویایی نه؟!) اما حالا که زمینی ها دست از جنگ برداشته اند یک کسی هست که مدام آن ها را تهدید می‌کند، چه کسی؟ لوانا ملکه ی لونار از کره ی ماه! 
از آن طرف طاعون دوازده سال است که گریبان زمینی ها را گرفته و‌هنوز نتوانسته اند برای آن پادزهر یا واکسنی بیابند ...
سیندر این وسط چه کاره است؟ خب دیگر شرمنده اگر می‌خواهید بدانید زحمت بکشید کتاب را بخوانید😁
من یک زن در آستانه ی سی سالگی حقیقتا عاشق دنیای فانتزی هستم و وقتی در آن غرق می‌شوم حسابی روحم جلا می‌یابد، اگر مثل من هستید قطعا از خواندن این کتاب لذت می‌برید،اما اگر فانتزی را فقط برای استراحت و تفریح می‌خوانید گمان نمی‌کنم از خواندنش لذت ببرید . اما کسانی که سن ۱۶ تا ۱۸ سال دارند قطعا دوستش خواهند داشت.
این مجموعه چهار جلد است که سه جلد آن توسط نشر آذرباد به چاپ رسیده و نشر هوپا هم فعلا دو‌جلد آن را منتشر کرده است. من از نشر آذرباد خواندم و با ترجمه  مشکلی نداشتم، انتخاب با خودتان که از کدام نشر بخوانید.
          
            در یک کلام کتابی به غایت تلخ! تهران و حتی ایرانی که درآن عشق وجود ندارد و مردم باید آن را خریداری کنند. شرکت هایی که به مردم تلقین می کنند با عشقی که از ما می‌خرید حسی ناب و زندگی مرفه را تجربه می‌کنید و مردمی که صبح تا شب کار می‌کنند تا بلکه روزی بتوانند عشق بخرند! شبکه های اجتماعی ای که پر از فیلم و عکس از شرق نشینان تهران است و حسرت غرب نشینان بینوا را برمی انگیزد. من این کتاب را هم دوست داشتم و‌هم نه! دوست داشتم به خاطر قلم توانمند نویسنده، دوستش نداشتم، به خاطر تلخیِ بیش از حد آن! نمی‌دانم شاید در سبک ادبیات گمانه زن و پادآرمانشهر این تلخی عادی باشد و من زیادی حساسم!
داستان با خودکشی دختری به نام نیلوفر شروع می شود و پیگیری کارآگاه پلیسی به نام شهریار که مادرش صاحب یکی از همین شرکت های فروش عشق است! خودکشی و اعتیاد و خیلی از خلاف هایی که در غرب تهران برای اداره ی پلیس عادی شده و این قبیل پرونده ها معمولا زود  مختومه می‌شوند. اما انگار این پرونده برای شهریار معمولی نیست و رازهای زیادی در پشت آن نهفته است ...
          
            داستان این کتاب درباره ی دختری به نام نوراست. نورا در یک روز به خاطر اتفاقات بدی که برایش می افتد (از جمله مرگ گربه اش) فکر می‌کند در این دنیا زیادی است و به هیچ دردی نمی خورد. برای همین دست به خودکشی می‌زند.
 نورا در حال دست و پا زدن بین مرگ و زندگی‌ست و وارد کتابخانه‌ی نیمه شب شده، این کتابخانه، کتابخانه ای بین مرگ و زندگی است، کتابخانه ای پر از کتابِ زندگی! زندگی هایی که نورا می‌توانست داشته باشد. اولین کتابی که نورا با آن مواجه می‌شود، کتاب «حسرت ها» ست که وزن سنگینی دارد، آیا نورا طاقت مواجه شدن با آن را دارد؟
این کتاب برای من تلفیقی از فلسفه و روانشناسی و فیزیک کوانتوم بود. اما نه به طور عمیق، بلکه خیلی ساده و خودمانی! یک رمان در سبک خودیاری!من این کتاب را در تاریک ترین روزهای زندگی ام خواندم و بسیار برایم لذت بخش و خوب بود. به نظرم دوست داشتن این کتاب بستگی به زمانی دارد که آن را می‌خوانید ،اما اگر کسی هستید که مدام در حال حسرت خوردن کارهای گذشته تان هستید این کتاب برای شماست.
ترجمه روان و‌خوش خوان بود. 
در کل من فعلا این کتاب را دوست دارم و از خواندنش خوشحالم🙂