بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

از دیار حبیب

از دیار حبیب

از دیار حبیب

4.1
90 نفر |
20 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

172

خواهم خواند

33

لیست‌های مرتبط به از دیار حبیب

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به از دیار حبیب

            عمرسعد در میان سران لشکرش چشم می گرداند و نگاهش روی عروه بن قیس متوقف می شود:
عروه! بیا اینجا! می روی پیش حسین بن علی و از او میپرسی که اینجا به چه کار آمده و هدفش چیست؟
عروه این پا و آن پا می کند؛ نه می تواند به فرماندهش عمربن سعد، نه بگوید و نه می تواند فرمانش را بپذیرد. نگاهش را به زیر می اندازد و ذهنش را به دنبال یافتن پاسخی مناسب کنکاش می کند.
شنیدی چه گفتم؟
شنیده است ولی چه بگوید؟ او خوب تر از هر کس می داند که حسین به چه کار آمده است. او خود از اولین کسانی بوده است که به حسین نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده است. اکنون با چه رویی در مقابل حسین بایستد و چه به بپرسد؟
بپرسد: ما نامه نوشتیم، تو چرا آمدی؟
ما بیعت کردیم، تو چرا اعتماد کردی؟
ما قسم خوردیم، تو چرا باور کردی؟
عاقبت دل را یکدله می کند و پاسخ می دهد: مرا معذور بدار ای عمرسعد! من از جمله کسانی ام که با او بیعت کردم و پیمان شکستم. روی دیدار او را ندارم.
عمر سعد از او میگذرد و رو می کند به سرداری دیگر:
تو برو!
من نیز.
تو برو!
من هم.
تو چی؟
همه.
همه سران لشکر دشمن. از مواجهه با امام شرم می کنند که خود دعوت کننده او و بیعت کننده با او بوده اند. نام ها و نامه ها و امضا هایشان هنوز در خورجین امام است؛ چه می توانند بگویند؟

پی نوشت: فکر کنم همین بخش از کتاب کافی است برای خواندنش. حرفی نمیماند...