یادداشت‌های سعید بیگی (143)

سعید بیگی

سعید بیگی

12 ساعت پیش

مرغ دریایی
        یک نمایش‌نامه از چخوف بزرگ در چهار پرده که خواندنی است و لذت‌بخش!
ترِپلِف جوان عاشق، از نظر هنری با مادر و ناپدریش اختلاف نظر آشکار دارد و همین نکته و نیز تعریف و تمجید بیش از حد مادرش از ناپدری نویسنده‌اش، در ترپلف کینه‌ای را نسبت به ناپدری ایجاد می‌کند و عامل بسیاری از مسائل و مشکلات بعدی می‌شود.

تمام شخصیت‌های داستان به نوعی گرفتار و سردرگم اند و جایگاه خویش را در زندگی نمی‌یابند.
مادرِ ترپلف، ناپدری‌اش را نگاه داشته تا در کنار او بهتر و بیشتر دیده شود. ناپدری به مادر نیاز دارد تا تکیه‌گاهی داشته باشد که ضمن همراهی، دائم از او تعریف و تمجید کند.

ماشا گمگشته است و از ناچاری و فقط برای تغییر وضعیت، با آموزگار ازدواج می‌کند و هنوز در پی ترپلف است تا دلش را به دست بیاورد.

مادر ماشا به دکتر علاقه‌مند است و از او عشق را گدایی می‌کند و هر چه دکتر امتناع می‌کند، او مشتاق‌تر می‌شود. معمولا عشق پاک را ـ حتی با زمینۀ فرهنگی خودشان ـ در بین این مردم کمتر می‌بینیم.

در این جمع؛ تنها دایی ترپلف و دکتر قدری منطقی‌ترند و گرنه هیچ کدام از افراد حاضر رفتار و برخوردی درست و منطقی با هم ندارند و همه زندگی بهتر را در جایی دیگر جستجو می‌کنند و تصور می‌کنند که در کنار فردی دیگر، احساس بهتری خواهند داشت و به آرامش خواهند رسید.

در واقع همه درونِ زندگیِ خویش را با بیرونِ زندگیِ دیگران مقایسه می‌کنند و تصور می‌کنند که همگان خوشبخت و راضی‌اند و تنها اینان‌اند که گرفتارند و زندگی خوب و خوشی ندارند و دائم در جستجوی خوشی و خوشبختی‌اند.

یعنی به جای جستجوی خوشبختی در درون خود و ارتقای بینش و دیدگاه خویش و شکر برای داشته‌های‌شان، به نداشته‌ها می‌اندیشند و همواره ناراضی و سرخورده‌اند.

این بیماری هنوز هم از سر بسیاری از ما دست برنداشته و افراد زیادی امروز هم گرفتار این مصیبت و دیدگاه نادرست هستند و با رفتارهای نادرست؛ برای خود، اطرافیان و دیگران دردسر می‌سازند.

چخوف شخصیت آدم‌ها و ذهنیات آنان را به خوبی در قالب نمایشنامه به تصویر کشیده و این توصیف‌های زیبا تا مدت‌ها در یاد خواننده خواهد ماند و چه بسا اگر رفتار مشابه را در فردی مشاهده کرد، او را با شخصیت متناظر در این نمایش مقایسه کرده و با دیدن او به یاد این شخصیت بیفتد.

من وقتی مقدمه را خواندم، چیز یادی دستگیرم نشد؛ اما پس از پایان مطالعۀ نمایش، کم‌کم متوجه موضوع شدم. آنگونه که در مقدمه آمده، گویا خودِ چخوف هم در چنین گردابی گیر افتاده و برخی مسائل و مشکلات و احساسات این شخصیت‌های نمایشنامه را تجربه کرده است.

البته بسیاری از ما شبیه این تجربه‌ها را داریم، اما حتی یک مورد از تجربیات‌مان را که منحصر به فرد هم بوده، به شکل داستان و نمایش در نیاورده‌ایم و این تفاوت یک نویسندۀ توانمند با دیگران است. سپاس آنتوان چخوف بزرگ!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

سعید بیگی

سعید بیگی

6 روز پیش

دشمن مردم
          این نمایشنامه فوق‌العاده بود و نثر مترجم هم خیلی خوب بود و از خواندنش لذت بردم.

با خواندن این نمایشنامه، به یاد نمایشنامۀ «ملاقات بانوی سالخورده» اثر فردریش دورنمات افتادم که چگونه یک فرد مورد توجه مردم، در اندک مدتی دشمن مردم شد و خود به پیشواز مرگ رفت.

اما قهرمان ما در این داستان، کار خطایی نکرده و به درستیِ پندار، گفتار و کردارش و راه و مسیری که در پیش دارد؛ مطمئن است و ایمان دارد و به هیچ روی از آن کوتاه نمی‌آید و تا پایان به مبارزه‌اش ادامه می‌دهد.

در این بین تنها اعضای خانواده‌اش؛ همسر، دختر و دو پسرش و دوستش ناخدا همراه او هستند و به درستی کار و اندیشۀ او باور دارند و تنهایش نمی‌گذارند و همین به پزشک نیروی مضاعف می‌دهد.

ما نظیر این افراد را در اطراف خودمان می‌بینیم که با یک برخورد یا سختی و دشواری، به بسیاری از اعتقادات و علایق و ارتباطات خود پشت پا زده و تمام پل‌های پشت سرشان را خراب می‌کنند و راهی را می‌روند که در جهت منافع کوتاه‌مدت آنان باشد.

البته نمی‌توان تمام مردم جامعه را به این دلیل سرزنش نمود و آنان را مورد نکوهش قرار داد. این رفتاری است که در گذر زمان از پیشینیان و اطرافیان خویش آموخته‌اند و تصور می‌کنند که بهترین رفتار همین است.

به نظرم ایبسن، در توصیف واقعیات جامعۀ کوچک مَدّ نظرش خوب عمل کرده و شرایط را به زیبایی به تصویر کشیده است. هم‌چنین در توصیف افکار، حالات و رفتارهای آدم‌های نمایشنامه هم خوب و موفق عمل کرده است.

وقتی با خواندن داستان یا نمایشنامه‌ای، با آدم‌های آن احساس نزدیکی و همدلی می‌کنیم؛ می‌تواند نشانگر این باشد که نویسنده در کارش تا حدود زیادی موفق عمل کرده و ما را به آن آدم‌ها و دنیای‌شان نزدیک کرده است.

در این نمایشنامه؛ نویسنده به زیبایی، سادگی عوام را که تحت تاثیر برخی مسئولان و گردانندگان، به سادگی موضع می‌گیرند و صرف‌نظر از اینکه بدانند یا ندانند چه می‌کنند؛ دست از نظر پیشین خویش بر می‌دارند و موضعی تازه اتخاذ می‌کنند، نشان داده است.
        

45

ایوانف
          نثر کتاب، خوب و ویراستاری هم خوب است. این نمایشنامه هم قوی بود و هم زیبا و خوب و از خواندنش لذت بردم. البته از کسی مثل چخوف هم باید انتظار زیادی چه بسا بیش از این‌ها داشت.

در این نمایشنامه هر یک از افراد تنها به خود و زندگی خویش می‌اندیشند و در بارۀ دیگران یا شایعه می‌سازند یا به پراکندن شایعات می‌پردازند.

نیتی جز سود و منفعت شخصی ندارند و کمک به دیگران را کاری عبث و بیهوده می‌پندارند و بهترین زندگی را زندگی انگلی و بهره بردن از وجود دیگری بدون زحمت می‌دانند.

بیشتر شخصیت‌های نمایشنامه چون؛ مباشر بورکین، دایی شبیلسکی، زیوزیوشکا همسر لیبدف، مارفوشا بیوۀ جوان و دیگران؛ همه در پی دستاویزی برای کسب وجهه و درآمد، برای خود و خانوادۀ خود هستند و این اهداف نابخردانه رفتارهایی زشت و نامناسب را در پی دارد.

ایوانف در دوران جوانی انسانی درستکار بوده و روزگار جوانیش را در کمک به بهبود وضعیت زندگی خویش و مردم منطقه صرف نموده و امروز که دیگر تاب و توان کار و عمل را از دست داده، گرفتار این افراد در اطراف خود شده که به واقعیت خودساختۀ خود در بارۀ او باور دارند و از واقعیت اصلی گریزانند؛ زیرا سودی به حال آنان ندارد.

ارتباطات آدم‌ها با هم و تصورات آنها از هم، در این نمایشنامه بسیار جالب بیان می‌شود. هر یک از آدم‌ها دنیا را از دریچۀ منافع شخصی‌اش می‌بیند و گفته‌های دیگران را باور ندارد و نمی‌پذیرد.

با احترام به علایق و سلایق دیگران، به ویژه اطرافیانی که اغلب‌شان را دوست داریم؛ می‌توانیم با آنها به تفاهم مناسب و عالی دست یابیم و از تنش‌هایی که می‌تواند به فاجعه‌های بزرگتر منجر شود، جلوگیری نماییم.

چقدر خوب است که تمام توان‌مان را به کار بگیریم تا از قضاوت در بارۀ دیگران خودداری کنیم؛ زیرا پیامدهای این قضاوت ما، آسیب‌های جبران ناپذیری را به فرد و زندگی او وارد خواهد کرد.
        

20

وحشی (کمدی در چهار پرده)
          نثر کتاب، خوب و ویراستاری هم خوب است. این نمایشنامه هم زیبا و خواندنی بود.

این نمایشنامه؛ به تصورات، گفتارها و رفتارهای آدم‌های یک جامعۀ کوچک روستایی در روسیۀ آن دوران می‌پردازد.

یک پروفسور بازنشسته و خانوداه‌اش؛ همسایگانی که وضعیت کم و بیش مشابهی دارند و در ارتباطات خود، بیش از هر چیز، به سود و منافع شخصی و خانوادگی خویش می‌اندیشند و در این جهت تلاش می‌کنند.

در این نمایشنامه، هم آدم خوب داریم و هم آدم ناخوب؛ اما مثل همیشه و همه‌جا ناخوب‌ها اکثریت را تشکیل می‌دهند.

در چنین جمعی، اگر کسی ویژگی برتری بیش از دیگران داشته باشد؛ طبیعی است که مورد حسد قرار می‌گیرد و پروفسور یکی از این افراد است.

آدم‌های قصه؛ به جای اینکه دور هم بنشینند و از انتظارات و توقعات خود به نرمی و آرامش با هم سخن بگویند؛ ترجیح می‌دهند که در حضور برخی از اطرافیان، به درشتی منظور خویش را بیان کنند و طرف مقابل را برنجانند.

شاید این تنها کاری است که بلدند و جز آن روشی نیاموخته‌اند.
        

46

خیرالنساء
        نثر کتاب چون دیگر آثار زنده‌یاد هاشمی نژاد؛ بسیار زیبا، فاخر و خواندنی است. این سومین اثری است که از زنده‌یاد «قاسم هاشمی نژاد» می‌خوانم.

نویسنده به دلیل آشنایی و تسلط بر زبان و ادب فارسی و آثار گذشتگان، زبانی روان و در عین حال محکم و استوار دارد که در این کتاب کمی سَخته‌تر و گُزیده‌تر از دو کتاب پیشین که از او خوانده‌ام ـ یعنی «فیل در تاریکی» و «کتاب ایّوب» ـ نمود دارد و نثرش استخوان‌دار است و خوشخوان و ابدا خوانندۀ علاقه‌مند به نثر برگزیدۀ فارسی را خسته نمی‌کند.

بدیهی است کتابی اسم و رسم‌دار و خوب، از نویسنده‌ای که اکنون در بین ما نیست و آسمانی شده است؛ با یک چاپ خوب، قیمتی نجومی دارد و شوربختانه برخی ناشران، ابدا به فکر جیب قِشر کتابخوان نیستند و تنها سودای سودِ خویش به سر دارند و بس! 

و اگر این برنامه‌های کتابخوان چون فیدیبو، طاقچه و مانند آن نبود؛ کجا دست ما به این آثار ارزشمند می‌رسید؟ که نمی‌رسید! بگذریم.

این کتاب به داستان زندگی بانو «خیرالنساء» مادربزرگ آقای هاشمی نژاد ـ البته به طور خلاصه ـ می‌پردازد و به رویدادی مهم در زندگی وی اشاره می‌کند.

مادربزرگ در دوران جوانی، روزی پسری زیبا و نورانی را می‌بیند که وارد خانه‌اش شده و هدیه‌ای به او می‌دهد و می‌رود. پس از رفتن پسر، خیرالنساء سردرد می‌گیرد و خوابش می‌برد.

پس از بیدار شدن حالی خوش به او دست می‌دهد و البته خوابی خوش هم دیده است. به زودی یک حکیم دانا می‌شود که نسخه‌هایش شفا است و مردم از دور و نزدیک به او مراجعه می‌کنند و او دردهای آنان را درمان می‌کند.

او که هنوز در کارهای خانه کم‌تجربه است؛ در پزشکی و درمان بیماران مختلف با داروهای گیاهی، به قدری ورزیده و با قدرتی ماورائی مجهز شده است که خود سرچشمه‌ای غیردنیایی برای آن متصوّر است.

به هر روی این ویژگی‌ها در او هست تا اینکه در پیری، شبی خوابی می‌بیند و در بیداری همان پسر زیبا می‌آید و هدیه را از او می‌گیرد و با خود می‌برد و مادربزرگ می‌فهمد که این عطیۀ الهی از او گرفته می‌شود و دیگر دوران حکیم‌باشی بودنش به آخر رسیده است.

جالب است که با پدیدار شدن این نیروی ماورائی، خودش گرفتار سر درد و مشکلاتی دیگر می‌شود که همان دردها را در دیگران به راحتی شفا می‌دهد؛ اما از درمان خود و اعضای خانواده‌اش عاجز است و با رفتن آن هدیه از منزلش، تمام سردردها و دیگر مشکلاتش برطرف می‌شود.

شاید علت این دردها آمادگی بانوی حکیم، برای درک بهتر شرایط بیمار و درد او و تلاش بیشتر برای بهبود حال او است و شاید دلیلی دیگر در میان باشد.

در بارۀ جالینوس حکیم یونانی و ابوعلی سینای حکیم هم گفته‌اند که به همان بیماری از دنیا رفته‌اند که مهارتشان در درمان آن فوق‌العاده بوده است و این پارادوکس عجیبی است و چه بسا خداوند مهربان، می‌خواهد ضعف بشر مغرور را بیشتر به او بنمایاند!

در مجموع کتابی خواندنی و جالب است و همانگونه که پیشتر گفتیم، کمی سخت‌خوان است، البته پس از چند صفحه عادت می‌کنید و از داستان و نثر زنده‌یاد هاشمی نژاد، لذت خواهید برد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

گنج های کلات
          زبان روایت و نثر کتاب روان و خوب است و مانند دیگر کتاب‌های مجموعه، با تصاویر جالب و ابتکاری بسیار چشم‌نواز شده است.
کتاب در 104 صفحه در قطع پالتویی در انتشارات سورۀ مهر به چاپ رسیده است.

نویسنده در این کتاب، از پایان حکومت صفویان تا دوران افشاریان، به‌ویژه نادر و سپس زندیان، به‌ویژه کریم‌خان و آغاز حکومت قاجاریان، حکایاتی را به طور خلاصه بیان نموده و ما با یک روایت گذرا از تاریخ ایران، در دوران این سلسله‌ها روبرو هستیم.

در این رهگذر، علاوه بر فعالیت‌های مهم و جنگ‌ها و زد و خوردهای موسسان حکومت‌ها و جانشینان آنان، به تلاش‌های اروپاییان برای ورود به ایران و در اختیار گرفتن تجارت و به این بهانه، سلطه بر ایران برای به غارت بردنِ ذخایر و منابع خدادادی ایران هم، اشاراتی مناسب شده است.

اروپاییانی چون: هلندی‌ها، پرتقالی‌ها، انگلیسی‌ها، فرانسوی‌ها و نیز روسیۀ تزاری که هر کدام در تلاشند تا دیگران را از میدان به در کنند و در این مسیر، شاهان ایران را با خود همراه کنند.

شوربختانه تعداد برخوردهای درست و مناسب و از موضع قدرتِ حاکمانِ دولت‌های ایرانی، بسیار کم و انگشت‌شمار است و آن هم تنها به چند فرد برتر در کل دوران گذشتۀ این حکومت‌ها باز می‌گردد.

و بیشتر اوقات گفتار و رفتار شاهان ایران با این بیگانگان استثمارگر، از موضع ضعف و ذلت و ناتوانی بوده است.

هر چند ماجراها به طور کامل بیان نشده‌اند، اما نگاهی کوتاه و دقیق به مهم‌ترین رویدادها و مسائل شده که تا حدود زیادی ما را با آن دوران‌ها آشنا می‌سازد.

در بخش‌های مختلف؛ شاهد دست به دست شدن حکومت یا بخشی از سرزمین بزرگ و وسیع ایران، بین فرمانروایان بزرگ یا حاکمان نواحی کوچک هستیم و در این میان، آنچه کمترین ارزش را دارد؛ مردمی هستند که در این شهرها و روستاها روزگار می‌گذرانند و صاحبان اصلی این سرزمین‌ها هستند.

نویسنده در پایان هر جلد از این مجموعه کتاب‌های «سرگذشت استعمار»، برخی از منابع استفاده شده برای نوشتن این کتاب‌ها را نام برده است.
        

10

به دنبال کادی
          زبان روایت و نثر کتاب روان و خوب است و تعداد غلط‌های املایی و چاپی در آن بسیار اندک و انگشت‌شمار است.
کتاب در 116 صفحه در قطع پالتویی در انتشارات سورۀ مهر به چاپ رسیده است.

نویسنده در این کتاب به ادامۀ ماجرای ورود اروپاییان به هند، ابتدا با پوشش تجارت فلفل و ادویه و در ادامه استثمار و استعمار این ملت رنج کشیده پرداخته است.

نگاه کوتاه اما دقیق، به مهم‌ترین رویدادها و مسائل، تا حدود زیادی ما را با شرایط زندگی مردم و مشکلات آنان در آن زمان آشنا می‌سازد، هر چند به طور کامل همه چیز را به ما نمی‌گوید، زیرا اساسا قصد چنین کاری را هم ندارد.

در این جلد شاهد انواع حیله‌های ژنرال‌ها، افسران و سربازان انگلیسی؛ در فریب مردم هند، با شعار و روش استثمار همیشگی‌شان «جدایی بینداز و حکومت کن!» هستیم.

رفتارهای وحشیانۀ بعضی از این انگلیسی‌ها با مردم هند را، حیوانات وحشی با طعمه‌های خود ندارند و گاه نام انسان را لکه‌دار می‌کنند.

در قیام سال 1875 میلادی هندیان علیه انگلیسی‌ها و ستم‌های آنان، هزاران هندی وحشیانه قتل‌عام می‌شوند و هیچ کسی پاسخگو نیست.

در جنگ جهانی اول، از هندیان استفاده می‌کنند تا با دشمنان انگلیس بجنگند و قرار است، در پایان جنگ به هند استقلال بدهند؛ اما در پایان جنگ، با وجود نقش مهم سربازان داوطلب هندی در پیروزی انگلیسی‌ها، بدعهدی می‌کنند و تحقیر و ستم به هندیان را بیش از پیش، ادامه می‌دهند.

در جنگ جهانی دوم هم، می‌خواهند از همین حَربه استفاده کنند، اما مردم هند زیر بار نمی‌روند.

بخش مهم پایانی این کتاب، به خلاصۀ زندگی و مبارزات «مهاتما گاندی» و مردم هند، برای استقلال با ساتیاگراها یا مبارزۀ منفی می‌پردازد تا روزی که یک افراطی هندو، وی را تنها پنج ماه پس از استقلال هندوستان، به قتل می‌رساند.

نویسنده در پایان هر جلد از این مجموعه کتاب‌های «سرگذشت استعمار»، برخی از منابع استفاده شده برای نوشتن این کتاب‌ها را نام برده است.

این جلد بخش دوم از استعمار هند است که در دو جلد منتشر شده است.
        

9

سفر الماس
          زبان روایت و نثر کتاب روان و خوب است و تعداد غلط‌های املایی و چاپی در آن بسیار اندک و انگشت‌شمار است.
کتاب در 112 صفحه در قطع پالتویی در انتشارات سورۀ مهر به چاپ رسیده است.

نویسنده در این کتاب، ماجرای الماس معروف «کوه نور» را از زمانی که در تاریخ هند بدان اشاره و از آن نام برده شده است؛ تا امروز بررسی می‌کند و به این بهانه، نگاهی به تاریخ هند از آن روزگار تا به امروز دارد.

در این رهگذر؛ به نخستین نشانه‌های تاریخی ورود اروپاییانی چون: هلندی‌ها، پرتقالی‌ها، انگلیسی‌ها، فرانسوی‌ها و دیگران به هند؛ ابتدا به نام خرید فلفل و ادویه و تجارت و در ادامه به نیت استعمار و بهره‌کشی و غارت منابع، معادن و دارایی‌های عظیمِ این ملتِ رنج کشیده پرداخته است.

هر چند ماجراها به طور کامل بیان نشده‌اند، اما نگاهی کوتاه و دقیق به مهم‌ترین رویدادها و مسائل شده است و تا حدود زیادی ما را با رویدادهای مهم و شرایط مردم در آن دوران‌ها آشنا می‌سازد.

در بخش‌های مختلف، شاهد دست به دست شدن این الماس گرانبها، بین حاکمان نواحی مختلف هند و پادشاهان بزرگ گذشته، در ایران و هند و افغانستان و جز آن هستیم تا اینکه در نهایت «کوه نور» به انگلستان می‌رود و با تراشی دیگر، حدود 43 درصد وزنش را از دست می‌دهد و بر تاج ملکۀ بریتانیا جا خوش می‌کند.

نویسنده در پایان هر جلد از این مجموعه کتاب‌های «سرگذشت استعمار»، برخی از منابع استفاده شده برای نوشتن این کتاب‌ها را نام برده است.

این جلد بخش اول از استعمار هند است که در دو جلد منتشر شده است.
        

12

ناقوس ها به صدا در می آیند
        زبان روایت و نثر کتاب، ابدا جالب نیست و سخت‌خوان است و من تا حدود صفحۀ 40 خیلی اذیت شدم تا اینکه کمی به تحمّلِ زبان سختش عادت کردم؛ اما این زبان کمی نارَوان، تا پایان کتاب زیرپوستی مرا آزار داد تا کتاب تمام شد و یک آخِییییییییییش بلند کشیدم!

شوربختانه غلط‌های املایی، چاپی، دستوری، جابجایی واژگان و ایرادهای نگارشی در آن دیده می‌شود و به نظرم کتاب به ویراستار سپرده نشده است.

* نمونۀ 1: (( در صفحۀ 71 در سطر 19 می‌گوید؛ خاطرات تلخ جنگ داخلی و کشته‌شدن آنوشای کوچولو که 8 سال بیشتر نداشت!

آنوشا نام نوۀ فعلی کشیش است. آیا منظور از آنوشا او است؟ ابدا چنین نیست، زیرا در صفحات بعدی، او را در کنار پدر و مادرش ـ پسر و عروس کشیش ـ می‌بینیم.

ظاهرا باید نام دختر کوچولوی کشیش باشد که در دوران جنگ داخلی لبنان، کشته شده است!
اما تنها حدس و گمان من به این نتیجه راه بُرد. وگرنه نویسنده هیچ توضیحی در بارۀ آن نداده است. ))

** نمونۀ 2: ((( در صفحۀ 129 در سطر 9 می‌گوید؛ سرگئی پسر کشیش چمدانی خریده و به فرودگاه آورده تا اضافه بارهای‌شان را داخل آن بگذارند.

و در صفحۀ 130 در سطر 9 می‌گوید؛ سرگئی و کشیش روی مبل نشستند و عروس به آشپزخانه رفت و همسر کشیش، مشغول بستن چمدان‌ها و اسباب و اثاثیه شد.

و باز در صفحۀ 132 در سطر 10 می‌گوید؛ سرگئی به دخترش گفت که تابستان به مسکو برای دیدار پدربزرگ و مادربزرگ خواهیم رفت و حال باید آنها را به فرودگاه برسانیم. 

ـ اول می‌گوید: پسر کشیش چمدان را به فرودگاه آورده.
ـ بعد می‌گوید: همسر کشیش در خانه مشغول بستن چمدان‌ها شد.
ـ سپس می‌گوید: حال باید آنها را به فرودگاه برسانیم.

نکته: اگر نویسنده قصد داشته از شیوه‌های نویسندگی استفاده کند تا قصه جالب‌تر شود؛ سواد اندک ما این مطلب را درک نکرد و پوزش می‌طلبیم. )))

این نخستین کتابی است که از آقای ابراهیم حسن بیگی می‌خوانم. من تعریف‌ها و تبلیغات بسیار زیادی، هم از ایشان و هم از این کتاب دیده، خوانده و شنیده بودم و واقعا انتظار زیادی داشتم و از 100 درصد انتطاراتم؛ اگر خوش‌بینانه نگاه کنیم، حدود 60 درصدش برآورده نشد.

به نظرم با وجود تازگی و زیبایی موضوع، داستان این کتاب خیلی ضعیف بود؛ یعنی نویسنده به هر دلیلی نتوانسته بود، آن را بپرورد و داستانی جذاب و پُرکِشِش به خوانندگان و مخاطبان تحویل دهد.

نویسنده در این کتاب با طرح قصه‌ای در حاشیه، به متن زندگی مولا امیرالمومنین علی علیه‌السلام پرداخته و عبارات و جملاتی زیبا و ناب را از نهج‌البلاغۀ امام علی علیه‌السلام برگزیده است که باید به حُسن انتخاب‌شان تبریک گفت و از ایشان تشکر کرد.
                                                                                                ***
و اما خلاصۀ داستان:

قصه در کلیسایی در مسکو، پایتخت روسیه آغاز شده و در همان جا هم تمام می‌شود. 

یک کشیش روسی که سال‌ها در لبنان گذرانده و هم اکنون پسر، عروس و نوه‌اش آنجا ساکن هستند، مردی تاجیک را با یک کتاب خطّی در کلیسا ملاقات می‌کند و قرار است آن مرد روز بعد پول کتاب را از کشیش در همان کلیسا بگیرد.

شب هنگام در رویایی می‌بیند که حضرت عیسی علیه‌السلام نوزادی را به او می‌سپارد تا از وی مراقبت کند. کشیش کتاب را امانت پیامبر خدا مسیح می‌داند.

پس از خروج مرد تاجیک از کلیسا و از درِ پُشتی، دو سارق که مرد را دنبال کرده‌اند، از کشیش سراغ او را می‌گیرند و کشیش اظهار بی‌اطلاعی می‌کند. سارقان روز بعد در محل کارش در یک ساختمان ناتمام، مرد تاجیک را می‌کشند و کشیش را تهدید می‌کنند.

کشیش همان روز فرار می‌کند و به لبنان می‌رود. هدف کشیش هم نجات جان خود و همسرش و هم نجات کتاب خطّی قدیمی است و هم ملاقات با دوستانش در لبنان، مثل کشیش کارپیانس و جُرج جُرداق مسیحی.

کشیش با راهنمایی جُرج جُرداق، کتاب‌های زیادی در طول یک ماه اقامتش در لبنان می‌خواند و چندین کتاب هم می‌خَرَد تا در مسکو آنها را بخواند و گویا در همین ایام تحولی در وجودش روی می‌دهد.

کشیش پسرش سرگئی را نصیحت می‌کند که کتاب بخواند و به ویژه کتاب‌هایی در بارۀ زندگی امام علی علیه‌السلام؛ اما او کم‌توجهی برخی مسلمانان نسبت به امام علی علیه‌السلام را نشانۀ کم‌اهمیت بودن شخصیت و زندگی ایشان و اغراق پدرش می‌داند!؟

پیش از حرکت به سمت مسکو؛ دوست کشیش که یک پروفسور است، به او اطلاع می‌دهد که قاتلانِ مرد تاجیک، به منزلش دستبرد زده‌اند و پیش از خروج از منزل، دستگیر و زندانی شده‌اند.

کشیش و همسرش به مسکو می‌رسند و دوست پروفسورش، آنها را تا منزل همراهی می‌کند. در آنجا متوجه می‌شوند که چمدان‌شان با فردی دیگر جابجا شده است.

در همین هنگام که کشیش نگران است و حالش بد شده، رویایی دیگر می‌بیند که جوانی به او می‌گوید؛ ما خواستیم با شخصیت علی علیه‌السلام آشنا شوی و زندگی دنیا و آخرتت را بسازی و حال آن امانت باید در اختیار فرد شایستۀ دیگری قرار گیرد تا او نیز راهنمایی و هدایت شود.

همسر کشیش، روز بعد از او می‌خواهد تا به فرودگاه بروند و چمدان گمشده را بیابند، اما کشیش می‌گوید که دیگر لازم نیست و باید به کارهای مهم‌تری که دارند برسند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

بررسی رسم الخط عثمان طه
          کتاب در 56 صفحه در قطع رُقعی در انتشارات امام علی ابن ابی‌طالب علیه‌السلام به چاپ رسیده است.
* فهرست مطالب کتاب به شرح زیر است:
	
ـ مقدمه: هرگز دست تحریف به قرآن دراز نشده است

ـ کاستی های رسم‌الخط عثمان طه در شش بخش:

1ـ رسم‌الخط‌هایی که سبب تغییر معنا می‌شود
2ـ رسم‌الخط‌هایی که سبب می‌شود کلمه فاقد معنا گردد!
3ـ رسم‌الخط‌هایی که سبب صعوبت فوق‌العاده در قرائت می‌شود
4ـ رسم‌الخط‌هایی که سبب اضافۀ حروف نابجا شده
5ـ رسم‌الخط‌هایی که سبب حذف حروف لازم شده است
6ـ رسم‌الخط‌هایی که یک کلمه را به دو صورت نوشته، در حالی که فقط یکی از آن دو صحیح است

نویسنده در مقدمه؛ نکاتی در بارۀ عدم تحریف قرآن‌کریم بیان کرده و در ادامه همکاری علمای جهان اسلام، به ویژه علمای مصر و عربستان را برای رفع این ایرادات و تهیۀ قرآنی با رسم‌الخط یکسان و واحد، برای تمام جهان اسلام خواستار شده است.

سپس در هر فصل، ابتدا اِشکالِ موردنظر را به صورت کوتاه توضیح داده و سپس مثال‌هایی برای شکل درست و نیز شکل نادرست آن بیان کرده است.

به نظرم این ایرادها کاملا به جا و درست است و شاید آقای عثمان طه، به جهت خستگی و پیری، ناخواسته این ایرادها را در کتابت و نوشتن قرآن کریم وارد کرده باشد که قابل بررسی و اصلاح است.

اما اگر خدای ناکرده قصد و عمدی در این کار بوده باشد، بزرگان و علمای فِرَق اسلامی، باید به طور جدی به این مسئله رسیدگی و با خاطی یا خاطیان و آمرانِ آن برخورد نمایند.

برای تمام خادمان، استادان و قاریان قرآن‌کریم، آرزوی تندرستی و توفیق روزافزون دارم.
        

6

35 کیلو امیدواری
          در این کتاب؛ داستان در 13 بخش روایت می‌شود و از آن چیزی که تصورش را داشتم، کمی ضعیف‌تر بود. نثر کتاب خوب و روان است و آدم را خسته نمی‌کند.

تا نیمۀ اول کتاب، قصه آرام‌آرام پیش می‌رود؛ اما بعد کمی شتاب می‌گیرد و البته از جایی که نام هنرستان به میان می‌آید، ماجرا قشنگ‌تر می‌شود.

قهرمان 35 کیلویی داستان بسیار خوشبخت است؛ زیرا پدربزرگی دارد که بسیار او را هم دوست دارد و هم راهنماییش می‌کند.

اگر نوجوان در دوران بلوغ و حساسیتِ بیش از اندازه‌اش نسبت به همه چیز و همه کس، چنین فردی را به عنوان یک راهنما که او را دوست دارد و حرف‌هایش را می‌شنود و او را از همه به خود نزدیک‌تر حس می‌کند، داشته باشد؛ خیلی زود به راه اصلی برمی‌گردد و عمرش را تلف نخواهد کرد.

این مطلب مهم است که به علایق نوجوان توجه شود و ضمن راهنمایی به او اجازه داده شود که با بررسی و مشورت با افراد مطلع و صاحب‌نظر غریبه و خودی ـ البته با هماهنگی خانواده و نظارت آنان ـ برای آینده‌اش تصمیم بگیرد.

پایان داستان خوب بود؛ کم مانده بود که گریه‌ام بگیرد. البته با پایان داستان گریه هم کردم، اما اگر پایان‌بندی طور دیگری بود؛ حتما اشکم جاری و ساری می‌شد و کتاب را مثل گریگوری خیس می‌کرد.
        

38

پزشک نازنین: بر اساس داستان های کوتاه آنتون چخوف
        در این کتاب با یک نمایشنامۀ دو پرده‌ای روبروییم که هر پرده از چهار صحنه تشکیل شده است و به ترتیب عبارتند از:

*ـ پردۀ اول :  
ـ صحنۀ اول: گفتگو و درددل یک نویسنده با تماشاچیان تئاتر که روبه‌روی آنها نشسته است.
ـ صحنۀ دوم: ماجرای کارمند دون پایۀ شهرداری در بخش فضای سبز، به نام «ایوان ایلیچ چردیاکوف» که با همسرش به تئاتر رفته‌اند و آنجا شهردار و همسرش را می‌بینند و... .
ـ صحنۀ سوم: ماجرای یک دختر آرام و ساکت است که معلم سرخانه شده و ... .
ـ صحنۀ چهارم: ماجرای یک خادم کلیسا و دستیار دندانپزشک است.

**ـ پردۀ دوم : 
ـ صحنۀ اول: ماجرای یک نویسنده و یک ولگرد، شب هنگام در بارانداز اسکله است.
ـ صحنۀ دوم: ماجرای دختر جوانی است که از فاصله‌ای دور برای آزمون آمده و ... .
ـ صحنۀ سوم: این صحنه؛ در اصل بر اساس همان داستان و نمایشنامۀ «جشن سالگرد» با تغییراتی بازنویسی شده است.
ـ صحنۀ چهارم: نویسنده به درددل کردن با تماشاگران تئاتر پایان می‌دهد.
 
نثر کتاب خوب است و ویراستاری هم خوب است. من چند مورد از این نمایشنامه‌ها را پیش از این شنیده و یا خوانده بودم و اکنون آنها را به یاد آوردم.

در مجموع نمایشنامه‌ها خوب بودند و هر چند ظاهر ساده‌ای داشتند، اما بسیار خواندنی و جالب بودند.

این ماجراها، حاوی نکات ساده‌ای هستند که ما در ارتباطات خود با دیگران، به آنها بی‌توجهیم و غالبا از کنار آنها به سادگی می‌گذریم. در حالی که قدری توجه به این مطالب، می‌تواند به ما در کیفیت‌بخشی به روابط‌مان، نقشی اساسی و کمک‌کننده داشته باشد.

گاه مطلبی که ممکن است، برای ما بی‌اهمیت باشد؛ در درون انسانی دیگر، چنان آشوب و بلوا و طوفانی برپاساخته که خواب و آرام را از او گرفته است.

این تفاوت دیدگاه‌ آدم‌های نمایش، طنزی تلخ و گزنده ساخته که گاه انسان را در شوکی بزرگ فرو می‌برد؛ وقتی هیچ فردی برای مسائل، مشکلات و سرنوشت دیگری ارزشی درخور قائل نیست.

از این میان، به نظر من ماجرای «ایوان ایلیچ چردیاکوف» و شهردار، داستان دختر «معلم سرخانه» و داستان «دندانپزشک و خادم کلیسا» و داستان بازنویسی «جشن سالگرد» از بقیه بهتر بودند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

29

تک پرده ای های چخوف
          نثر کتاب خوب بود اما گویا اصلا ویرایش نشده بود و غلط‌های تایپی و چاپی به قدری در کتاب دیده می‌شد که حوصلۀ آدم را سر می‌بُرد و حال آدم را بد می‌کرد!

در این کتاب با نُه نمایشنامۀ تک‌پرده‌ای روبروییم که بعضی از آنها را پیش از این، در کتاب «آواز قو و چند تک‌پرده‌ای دیگر» خوانده‌ایم.

این نمایشنامه‌ها به ترتیب عبارتند از:

ـ در شاهراه
ـ آواز قو
ـ خرس
ـ خواستگاری
ـ تاتیانا رپینا
ـ تراژدین اجباری
ـ عروسی
ـ جشن سالگرد
ـ مضرات دخانیات 

و در ادامه در بخش «افزوده‌ها»‌ این عناوین را می‌بینیم: 

ـ مرگ ناگهانی اسبِ درشکه
ـ شب پیش از محاکمه (داستان)
ـ شب پیش از محاکمه (نمایش‌نامه)؛ با مقایسۀ این اثر با داستانی به همین نام از چخوف، به نظر می‌رسد که این نمایشنامه ناتمام مانده است.

از نمایشنامه‌های این کتاب؛ خرس و خواستگاری به نظرم جالب‌تر بودند و از آنها بیشتر خوشم آمد.

در این نمایشنامه‌ها، چخوف از دلبستگی‌های مردم جامعه‌اش به مسائلی کم‌اهمیت و کم‌ارزش گفته است و نشان داده که مردم همیشه گرفتار افراط و تفریطند و با این رفتار نامناسب، هم خود و هم اطرافیان‌شان را به دردسر می‌اندازند.

ما هم در جامعه با این گروه‌های مردم روبرو می‌شویم که تنها به دنبال کسب منافع شخصی‌اند و جز آن چیزی برایشان اهمیت ندارد و بی توجهی به دیگران و سرنوشت آنان، در نهایت به خودشان آسیب خواهد رساند.

کلام چخوف ساده است و سهل و ممتنع و البته در پس این کلام به ظاهر ساده، با توانمندی دنیایی زیبا ساخته که به راستی تماشایی است.

این دومین دیدار من با نمایشنامه‌های جناب چخوف است و ایشان با قلم خود مرا علاقه‌مند به خواندن دیگر آثار خویش نموده‌اند.
        

15

دردانه (2)
          این کتاب مجموعه‌ای از تک‌بیت‌های شاعران معاصر است که اسماعیل امینی هم مقدمه‌ای بر آن نوشته و با حسین آهی هم مشورت شده است.

در هر صفحه، سه تک‌بیت «فرد» از شاعران معاصر آمده است که بعضی جالب و تعدادی اندکی هم فوق‌العاده‌اند.

به نظرم بعضی از این تک‌بیت‌ها از دل شعری چون غزل یا شعری دیگر بیرون آورده شده‌اند و شاید در کنار ابیات دیگر بهتر منظور را برسانند.

اما معدود بیت‌هایی هم هستند که شاعر تلاش کرده، نکته‌ای را در این یک‌بیت بگنجاند و به نظرم درست مانند پازلی که یک قطعۀ اضافه دارد، هر چه کوشیده شعر را کامل و جامع در آورد، موفق نشده و شعر داد می زند که به زور در یک‌بیت فشرده (اِم‌پی‌تری!) شده است.

در مجموع خواندنش لذت‌بخش است و برخی ابیات، آن قدر زیبا هستند که ما را زمانی هرچند اندک، به باغ خیال شاعر می‌برند و میهمان او می شویم و لذتی جانفزا می‌بریم.

پ.ن.: لازم به ذکر است که مدتی پیش، این یادداشت را برای «دردانه» که در ظاهر همان «دردانه 1» است، نوشته بودم و اکنون اینجا هم کپی کردم.
        

9

ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر
        کتاب در 232 صفحه در قطع رُقعی در نشر افق به چاپ رسیده است. نثر کتاب بسیار خوب و ویراستاری هم عالی است و خواننده تا پایان کتاب، همراه با شخصیت‌ها پیش می‌رود.

کتاب، داستان پسری به نام بِرادلی چاکِرز را روایت می‌کند که با خواهرش که چهار سال از او بزرگتر است، به همراه مادر و پدرِ پلیسش زندگی می‌کند.

برادلی در کلاس پنجم درس می‌خوانَد و سال پیش، یعنی در کلاس چهارم مردود شده و دو سال پایۀ چهارم را خوانده است.

او به همین دلیل از درس بیزار است و به اجبار خانواده‌اش به مدرسه می‌رود و در صندلی آخر کلاس می‌نشیند و صندلی‌های کناری و جلویی او خالی است.

رفتار او با همه، از هم‌کلاسی‌ها و معلم و مدیر و کتابدار و سرایدار مدرسه گرفته تا تک‌تک دانش‌آموزان و حتی اعضای خانواده‌اش، خصمانه و سرشار از ناراحتی و تندی است.

در نیمۀ اول کتاب، نمونۀ این برخوردهای نامناسب و زشت او را با همگان شاهدیم و او را چون دشمنی کوچک با خشونت و رفتاری وحشتناک می‌بینیم که با تمام اعضای جامعۀ انسانی اطرافش، درگیر است و دشمنی می‌کند.

البته در تمام این برخوردها، این برادلی نیست که مقصر است؛ بلکه سابقۀ شیطنت‌های او دیگران را به قضاوتِ تُند، بی‌زحمت و بی‌رحمانه و انداختن تمام تقصیرها به گردن او وا می‌دارد و مسئله را سخت‌تر و پیچیده‌تر می‌کند.

از طرفی هیچ‌کس حاضر نیست، حرف‌های او را بشنود و چون شنونده‌ای را نمی‌یابد؛ ناچار با اسباب‌بازی‌های شکسته، ناقص و خرابش که چند حیوان و چند عروسک هستند، حرف می‌زند و ماجراهایی را که پشت سر گذاشته، با کمک آنها برای خودش بازسازی می‌کند.

این ماجراها ادامه دارد تا اینکه مشاور جوانی به مدرسه می‌آید و با اجازۀ مادر برادلی، با او چندین جلسه صحبت می‌کند و صمیمانه به حرف‌های او گوش می‌دهد و او را می‌پذیرد و باور می‌کند و این سرآغازِ شکسته‌شدنِ یخ‌های سنگین و سردِ رابطۀ پسرکِ منزوی با دیگران است.

این مشاور که کارلا دیویس نام دارد، همیشه لباس‌های زیبا به تن می‌کند و با مهربانی با بچه‌ها سخن می‌گوید و آنها را راهنمایی می‌کند و کمک می‌کند که خودشان به پاسخ لازم و درست برسند و کار درست را انجام دهند و رفتار شایسته را از خود بروز دهند.

اما در ادامه، جمعیت والدین مسئول در این مدرسه که ظاهرا به شکل هیئت امنایی اداره می‌شود، مزاحم کار او شده و حضور او را مزاحم فعالیت‌های درست بچه‌ها و درس خواندن‌شان تشخیص می‌دهند و عذر او را می‌خواهند و او به یک مَهدِکودک می‌رود.

برادلی که تازه رفتار درست و مودبانه را آموخته است و طرف توجه همگان از جمله هم‌کلاسی‌های پسر و دخترش قرار گرفته است، با شنیدن خبر اخراج کارلا از مدرسه، ناراحت شده و تصور می‌کند که کارلا به او نیرنگ زده و فریبش داده است و از او دوری می‌کند.

اما با صحبت‌های خانواده و دوستانش، کم‌کم  متوجه اصل ماجرا شده و دوباره به جمع گرم و صمیمیِ خانواده و دوستانش باز می‌گردد و تلاش می‌کند که روز به روز بهتر از قبل باشد و در این مسیر موفق می‌شود.

کتاب بسیار زیبا و خواندنی بود و مرا به دلِ تجربه‌های زیستۀ دورانِ کاری‌ام در مدارس راهنمایی و متوسطه برد. 

من با تجربۀ کاری زیسته‌ام، حضور یک مشاور را که هیئت امنا لازم و ضروری نمی‌داند؛ از نان شب و غذا و پوشاکِ دانش‌آموزان واجب‌تر می‌دانم؛ زیرا این نکته را با تمام وجود و گوشت و پوست و استخوانم کاملا درک کرده‌ام.

من خانواده‌های زیادی را دیده‌ام که با کمک مشاوران دلسوز و آموزش دیده، توانستند زندگی رو به ویرانی‌شان را بازیابند و آشیانه‌ای محکم و امن برای خود و فرزندان‌شان برپا کنند که مهر و محبت با وجود تمام مشکلات، اولویت نخست آن پدر و مادر و آن خانواده باشد.

شوربختانه؛ چندسالی است که در کشورمان، به جای آوردن مشاور در تمام مقاطع تحصیلی ـ دبستان، متوسطۀ اول (راهنمایی) و متوسطۀ دوم (دبیرستان) ـ و تمام مدارس، مشاوران را از دبیرستان به راهنمایی آورده‌اند و با این کار هزاران دانش‌آموز گرفتار دردسرهای خانوادگی، شخصی و درگیر با بلوغ و سایر مشکلات نوجوانی و جوانی را، بی‌همراه و بی‌پناه در جنگل بی‌رحم زندگی رها کرده‌اند.

امیدواریم مسئولان محترم؛ به لزوم حضور مشاوران در تمام سنین و مدارس پی ببرند و این کار اساسی را به طور جدی پیگیری نمایند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

37

جایی که کوه بوسه می زند بر ماه
        کتاب در 272 صفحه در قطع رُقعی در نشر افق به چاپ رسیده است. زبان روایت و نثر کتاب خوب و ویراستاری هم خوب است.

کتاب داستان خانواده‌ای فقیر در روستایی با مردمانی بی‌چیز و فقیر در دامنۀ کوهی سنگی و خشک، به نام کوه بی‌ثمر را روایت می‌کند که سه عضو دارد. پدر و مادر و دختری به نام مین‌لی.

پدر یک دنیا افسانه و قصه از روزگاران قدیم در یاد دارد و در هر فرصتی، به‌ویژه شب‌ها پس از کار روزانه، برای دختر و همسرش تعریف می‌کند و به این ترتیب در کنار هم روزگار می‌گذرانند.

مادر هر بار پس از اینکه قصه تمام می‌شود، شروع به غُر زدن می‌کند و از زمین و زمان شاکی است که چرا وضعیت‌شان این‌گونه است و به سختی زندگی می‌کنند و امکانات زیادی ندارند و خشکسالی بر روستا و خانۀ آنها چنگ انداخته و روزگارشان را سیاه کرده است.

هر بار پدر و مین‌لی می‌کوشند تا به او آرامش دهند و کمی از درد و رنجش را کم کنند، اما کار خرابتر می‌شود و مادر بر سر پدر فریاد می‌زند و به آنها اعتراض می‌کند که فایدۀ این قصه‌ها و افسانه‌ها چیست؟

این ماجرا ادامه دارد تا اینکه مین‌لی با یک پول مسی کم‌ارزش یک ماهی می‌خرد و مادر اعتراض می‌کند که چرا چنین کاری کرده است و او مجبور است، کمی از برنج خودش را به ماهی بدهد.

مین‌لی تصمیم می‌گیرد به دیدن پیرمرد ماه برود که از سرنوشت‌ها باخبر است و از او راه چارۀ خشکسالی و فقر مردم را بپرسد. او که کتاب سرنوشت‌ها را در دست دارد، می‌تواند تغییراتی در سرنوشت بعضی‌ها به وجود بیاورد.

مین‌لی ماهی را آزاد می‌کند و ماهی سخنگو؛ راه رسیدن به کوه بی‌پایان را ـ که محل زندگی پیرمرد ماه است ـ به او می‌گوید و مین‌لی در آغاز سفر، به اژدهای اسیری کمک می‌کند و با همراهی اژدها، راهی این سفر می‌شود.

در طول مسیر؛ اتفاقات جالبی برای آنها می‌افتد و با خیلی‌ها دوست می‌شوند و به آنها کمک می‌کنند و پادشاه شهر مهتاب را می‌بینند و او کمک‌شان می‌کند و بعد به روستای خانوادۀ خوشحال می‌روند و در این مسیر همه از سرنوشت خود راضی‌اند و شکرگزار لطف پروردگار.

بالاخره به کوه بی‌پایان می‌رسند و مین‌لی موفق به دیدار پیرمرد ماه می‌شود و او می‌گوید که هر 99 سال تنها به یک پرسش جواب می‌دهد.

مین‌لی درمی‌ماند که پرسش خودش را مطرح کند یا پرسش اژدها را! ناگهان متوجه می‌شود که روی برگۀ کنده شدۀ کتاب سرنوشت که از پادشاه گرفته بود و مثل یک بادبادک به آسمان فرستاده بود، از بالا تا پایین فقط کلمۀ شکرگزاری نوشته شده است.

پس تصمیم می‌گیرد که پرسش اژدها را بپرسد که چرا اژدها نمی‌تواند پرواز کند؟ پیرمرد می‌گوید که اگر مروارید پشتش کنده و از او جدا شود، می‌تواند پرواز کند. مین‌لی مروارید را می‌کَنَد و اژدها پرواز می‌کند و دختر را به خانه‌اش می‌رساند.

سپس خودِ اژدها هم به دیدار مادرش که به رودی بزرگ تبدیل شده بود، می‌رود و رود تیره به رنگ روشن در می‌آید.

از آن طرف پدر و مادرِ مین‌لی که خودشان متوجه ناشکری‌های‌شان به خاطر در کنار هم بودن شده‌اند، خدا را شکر می‌کنند که دخترشان برگشته است و مین‌لی مرواریدِ اژدها را به پادشاه شهر مهتاب می‌دهد و او هم سرسبزی را به کوه بی‌ثمر و مردم هدیه می‌دهد و کوهِ سنگی و خشک، سبز می‌شود و وضعیت مردم روستا، خوب می‌شود.

«شکرِ نعمت، نعمتَت افزون کند || | ||    کفرِ نعمت، از کَفَت بیرون کند»

مین‌لی دختر قصۀ ما، منتظر نمی‌نشیند و تلاش می‌کند تا برای نجات خانواده‌اش و دوستانش کاری کند و در نتیجه پس از کمک به دیگران، به خاطر صفای دلش موفق می‌شود، تغییری مهم در زندگی خود و خانواده و بسیاری از اطرافیانش ایجاد کند.

هیچ‌وقت نشستن و غُر زدن و ناله کردن و ناشکری کردن، مشکلی را برطرف و مسئله‌ای را حل نکرده است. آنچه باعث تغییر می‌شود این است: «از تو حرکت؛ از خدا برکت!»

کتاب خوب و داستان جالبی بود و از خواندنش لذت بردم. این کتاب و کتاب «آن سوی جنگل خیزران» را به سفارش دوستی کتابدان و کتابخوان خواندم و از ایشان بابت معرفی این کتاب‌های خواندنی سپاس‌گزارم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

آواز قو و چند تک پرده ای دیگر
          در این کتاب با شش نمایشنامۀ تک‌پرده‌ای روبروییم که به ترتیب عبارتند از:

ـ آواز قو
ـ شب قبل از محاکمه
ـ در جاده بزرگ
ـ زیان‌های استعمال دخانیات
ـ جشن سالگرد
ـ عروسی

در تمام نمایش‌ها، روحیات و رفتارهای عادی مردم روسیه در آن دوران را می‌بینیم که بسیاری از آنها در مردم کشور خودمان هم دیده می‌شود، حال کم یا زیاد.

در این شش نمایشنامه، چخوف از دلبستگی‌های مردم جامعه‌اش به مسائلی کم‌اهمیت و کم‌ارزش گفته است و نشان داده که مردم بیش از متن که اصل است؛ شیفته، پیگیر و در جستجوی حاشیه‌اند که کم‌ارزش‌تر و کم‌اهمیت‌تر است و فرع به حساب می‌آید.

ما هر روز در زندگی روزمره با این گروه‌ها از مردم جامعه روبرو می‌شویم که تنها به دنبال کسب منافع شخصی‌اند و جز آن چیزی برایشان اهمیت ندارد و همین کارهای ساده، در روابط انسانی به نوعی جنایت‌هایی نابخشودنی و بزرگ محسوب می‌شوند که ریشۀ اعتماد و ارتباطات درست انسانی را از بیخ و بن می‌خشکانند و بر می‌کَنَند.

کلام چخوف ساده است و با کمک واژگانی نه چندان دشوار یا هنری، بناهایی زیبا ـ به جهت توصیف ـ و جالب توجه از زندگی مردم به ما نشان می‌دهد که با این جزئیات کمتر دیده‌ایم.

گاهی نیز با چند جمله به ناخودآگاه آدم‌ها نقبی می‌زند و ذات آنان را برای خوانندگان برملا نموده و آنها را رسوا می‌کند.

و در مجموع این نمایشنامه‌ها،  آن‌گونه که انتظار داشتم، جذبم نکردند؛ هرچند پر از نکته و مطلب بودند و از خواندن‌شان خسته نشدم و لذت بردم. 

شاید هم انتظارم از نویسنده با چیزهایی که از او شنیده بودم، آن‌قدر غیرواقعی بالا رفته بود که این ماجراها را ضعیف‌تر از تصوراتم دیدم. شاید هم دیدگاه من اشکال داشته باشد یا در شرایط خوبی این نمایشنامه‌ها را نخوانده باشم.
به هر روی؛ قصد کم‌ارزش نشان‌دادن کار نویسنده‌ای چون چخوف را نداشته و ندارم.
        

33

آن سوی جنگل خیزران
        زبان روایت و نثر کتاب خوب و خوشخوان است و ویراستاری هم خوب است.

کتاب داستانی از جنگ جهانی دوم را روایت می‌کند که در آن زندگی یک خانوادۀ ژاپنی ساکن در شهر نانام، از کرۀ شمالی را ـ که البته آن روزها هنوز تقسیم نشده بود و کلا کشور کره نام داشت ـ نشان می‌دهد.

پدر خانواده که یک مقام رسمی ژاپنی است و در منچوری خدمت می‌کند، با شروع جنگ دیگر نمی‌تواند به خانواده سر بزند و مادر، پسر جوان و دو دخترش تنها می‌مانند.

پسر می‌خواهد برای جنگیدن با دشمن به جبهه برود؛ اما چون مادرش مخالف است، به کارخانۀ اسلحه سازی در شهری نزدیک به شهرشان اعزام و مشغول به کار می‌شود.

همان روز مادر با دو دخترش و بسیاری از مردم شهر، به‌ویژه ژاپنی‌های ساکن در شهر به سوی سئول می‌روند تا از چنگ سربازان روسی که در نزدیکی شهر پیاده شده‌اند، بگریزند.

در خانه برای پدر و برادرشان یادداشت می‌گذارند که در سئول منتظر آنها هستند و امیدوارند که همدیگر را آنجا بیابند.

آنها همچون هزاران مهاجر و فراری از جنگ، به مقصد سئول و از آنجا به سوی ژاپن در حرکتند تا در کنار خانوادۀ خود نفسی به آرامی بکشند و زندگی تازه ای را شروع کنند.

اما همه چیز آنطور که آنها می‌خواهند؛ پیش نمی‌رود و در مسیر راه و حتی در ژاپن، بخت با آنان یار نیست و گرفتاری‌ها و مشکلاتی سخت وحشتناک را پشت سر می‌گذارند تا ... .

حجم سختی‌ها، گرفتاری‌ها و دردسرهایی که بر سر این خانوادۀ ژاپنی، به‌ویژه این دو خواهر می‌آید، وحشتناک است و بیش از حدّ تاب و توان این دو دختر بی‌پناه.

اما آنها با کمک هم می‌کوشند تا سختی‌ها را پشت سر بگذارند و مشکلات را تحمل کنند و تسلیم نشوند و زندگی‌شان را با قدرت ادامه دهند و از مسخره‌کردن هم‌کلاسی‌های خود نترسند و ضعف نشان ندهند و این روحیه واقعا قابل تقدیر است.

البته ما هم در دوران جنگ هشت‌ساله در کشورمان، کم نداشتیم از این خانواده‌های جنگ‌زده‌ای که با تمام سختی‌ها ساختند و زندگی خود را ادامه دادند و روی پای خود ایستادند و مقاومت کردند.

این مقاومت‌ها و ایستادگی‌ها، قابل تقدیر و تحسین همیشگی است و باید از داشتن این هموطنان قدرتمند و توانمند به خود ببالیم و افتخار کنیم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

14