یادداشت‌های محمد مبینی (50)

            نظر آقای خامنه ای درباره این کتاب: «یک کتابی تازه خوانده‌ام که خیلی برای من جالب بود. دختر و پسر جوان -زن و شوهر- متولّدین دهه‌ی ۷۰، می‌نشینند برای اینکه در جشن عروسی‌شان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند! به ‌نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی‌شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به‌ خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) میشود؛ گریه‌ی ناخواسته‌ی این دختر، دل او را میلرزاند؛ به این دختر -به خانمش- میگوید که گریه‌ی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمی‌لرزانَد! و آن خانم میگوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمیخواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمه‌ی زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سالها است، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقت‌های درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛ اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمیشود»؛ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل. این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد میرود شهید میشود؛ جزو شهدای گران‌قدر دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) است. وضعیّت این‌جوری است. ۱۳۹۷/۰۶/۱۵»
          
محمد مبینی

4 روز پیش

                داستانی در جهت مظلوم‌نمایی یهود. داستان اسارت یک نوجوان مسیحی ایتالیایی (روبرتو) و دوست یهودی‌اش (ساموئل) به دست آلمانیها و انتقال به کشوری دیگر جهت بیگاری. داستان ایثار به نفع یهودیان گرسنه. داستان ظلم آلمان و متحدانش به یهودیان (اسارت، شلاق خوردن، کتک خوردن، لباس‌های ژنده، زخمی شدن، گرسنگی، مرگ و ...). در ۱۹۶ صفحه این کتاب، دست‌کم ۲۸ بار از کلمه یهود و جودن استفاده شده. (به صورت میانگین، هر ۷ صفحه یک‌بار)
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            آقای ملکیان در شش جلسه سخنرانی، در هر کدام از ساحت های وجودی انسان (باور، احساسات، خواسته‌ها، گفتار و کردار) توصیه‌های اخلاقی می‌کنند. (جمعاً 13 توصیه). ایرادهای عمده کتاب از نظر من به این شرح است:
1.	ص45: آقای ملیکان در پاسخ به سوال یکی از حضار مبنی بر علت تاکید ادیان آسمانی بر دانستن «از کجا آمده‌ام؟» و «به کجا می‌روم؟»، فرافکنی کرده و پاسخ می‌دهند: مگر بودا و دائو از ادیان بزرگ جهان نیستند؟! این ادیان اصلا کاری به این سوالات نداشتند!
2.	ص 48: معرفی ابوالعلاء معری به عنوان یکی از اخلاقی‌ترین انسان‌های تاریخ بشر علی‌رغم اهانت او به دین‌داران: «آدم‌ها دو دسته‌اند: یا دین دارند و عقل ندارند و یا عقل دارند و دین ندارند.»
3.	ص 93: نفی تئوری فریب و اعتقاد به این که اشتباهات انسان ناشی از ضعف اراده است نه وسوسه نفس و شیطان
4.	ص102: آقای ملکیان سعی می‌کنند قول برخی از متألّهان(!) مبنی بر این‌که: «عیسی می‌گفت من پسر خدا هستم!» را توجیه کند! در حالی‌که خدا در قرآن درباره کسانی که اعتقاد دارند عیسی پسر خداست، می‌گوید: «قاتلهم الله» (خدا آن‌ها را بکشد)
5.	ص120: انکار نیروهای غیبی و ماوراء الطبیعی (شفا و معجزه و ...): آقای ملکیان می‌گوید: «نیروهای ماوراء الطبیعی به سود هیچ کس خاصی، هیچ مداخله‌ای در قوانین حاکم بر هستی نمی‌کنند!»  در حالی‌که شاهد نجات حضرت ابراهیم از آتش و نجات معجزه‌آسای گرفتاران و شفاگرفتن بیماران متعددی  هستیم
6.	ص147: مخالفت با حکومت‌های دینی: «حکومت‌های ایدئولوژیک می‌خواهند آدم‌ها را مثل قرص آسپرین (شبیه هم) کنند؛ می‌خواهند همه آدم‌ها عین هم بشوند.» 
7.	ص250 بی‌صداقتی دانستن عدم تطابق ساحت‌های وجودی: «اگر من ناامیدم، نباید گفتارم امیدوارانه باشد، کردارم امیدوارانه باشد!» در حالی‌که در آموزه‌های دینی، برای درمان یک احساس ناسالم، توصیه می‌شود به علت تاثیر ساحت کردار بر ساحت احساسات، علی‌رغم داشتن احساسات منفی، کردار مثبت داشته باشید. حضرت علی می‌فرمایند: « اگر بردبار نيستى خود را بردبار جلوه ده؛ زيرا كمتر كسى است كه خود را شبيه گروهى كند و به زودى يكى از آنان نشود» (نهج‌البلاغه)
8.	ص 255: نفی احترام به هنجارها: «ممکن است به من بگویند حواست به هنجارها باشد؛ به نظر من این نوع حرف‌زدن‌ها خیلی عجیب است!»
9.	ترویج آیین‌های شرقی: در 268 صفحه سخنرانی ایشان، دست کم 46 بار از کلمه «بودا» و «دائو» استفاده شده ! یعنی به طور متوسط، هر 6 صفحه یک بار!
10. رسم الخط نامأنوس کتاب: کمترای (به جای کمتری)، بدای (به جای بدی)، دیگرای (به جای دیگری)، معدودای (به جای معدودی)، خوداش (به جای خودش)، بیشترای (به جای بیشتری)، مرادام (به جای مرادم)، عمراش (به جای عمرش) و ...
          
            نظر آقای خامنه ای درباره این کتاب: «این کتاب از یک رمان‌نویس معروف امریکایی به نام «هوارد فاست» است -ظاهراً هنوز هم زنده است و شاید ده، دوازده جلد کتاب دارد؛ بنده هم بعضی از کتابهایش را دارم و خیلی از آنها را خوانده‌ام- او یک رمان‌نویس بسیار خوبی است؛ قدری هم چپ میزند؛ البته چپ به‌اصطلاح امریکاییها. میدانید در اصطلاح امریکاییها، چپ کسی است که یک ذرّه اسم عدالت و تأمین اجتماعی و امثال این واژه‌ها را بر زبان بیاورد و یا در کتابی بنویسد. او کتابی دارد به نام «امریکایی» که شرح حال شخصی است که پدر و مادرش از یکی از کشورهای ظاهراً اروپای شرقی، با آن زحمات از اقیانوس اطلس عبور کردند و همراه با مهاجران اروپایی، خودشان را به امریکا رساندند و دنبال شغل و کار و نان بخور و نمیر بودند.... در این کتاب، مراحل رشد و تربیت و پیشرفت و دوره‌ی کلاس قضایی دیدن و قاضی شدن و بالاخره وارد مبارزات انتخاباتی شدن این فرد شرح داده شده است. در مقدّمه‌ی کتاب هم مترجم مینویسد که این رمان است، اما واقعیت دارد؛ شرح حال فلان کس معروف در فلان ایالت امریکاست. آدم وقتی این کتاب را میخواند، واقعاً میفهمد که انتخابات یعنی چه! برای انسانی که میخواهد در یک جامعه‌ی دارای منطق زندگی کند، این معیارها مطلقاً معنی ندارد. از انتخابات شورای شهر و شهرداریها شروع میشود، تا به انتخابات ایالتی و انتخابات کنگره و انتخابات ریاست جمهوری میرسد. کسانی که در آن انتخابات هیچ‌کاره‌ی محضند، مردمند؛ مردمی که می‌آیند رأی میدهند! همان مردمی که پای صندوق حاضر میشوند و رأی میدهند، اینها هیچکاره‌ی محضند. آن کلوبهایی که در آنها اشخاص و کاندیداها انتخاب میشوند، کلوبهایی هستند اصلاً به‌کلّی جدای از مردم (هستند) و هیچ ربطی به آنها ندارد؛ مثلاً کلوبِ حزب دمکرات شاخه‌ی ایالت فلان. این آقا چگونه انتخاب میشود که از مرحله‌ی پایین تا مرحله‌ی ایالتی بالا می‌آید و بعد در یک مرحله‌ی دیگر به کنگره راه می‌یابد، تا مثلاً یک وقتی رئیس جمهور شود؟ این جزو چیزهای عجیب و غریبی است که انسان می‌بیند و با معیارهای انسانی و صحیح هیچ تطبیق نمی‌کند. 13771204»
          
                متاسفانه نویسنده، یکی از اتفاقاتی که به گفته خودش در جمهوری اسلامی اتفاق افتاده (تخلیه اجباری یک روستا توسط حکومت به دلیل کشف معدن سرب) را سوژه داستان خود کرده و آن را به حکومت محمدرضاشاه نسبت داده است!!! اتفاقی که سبب اعتراض مهندس و ترور او و تبدیل تشییع جنازه او به تظاهرات مردم و درگیری آنها با ژاندارم‌ها و کشته و زخمی شدن تظاهرکنندگان می‌شود.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.