سرو بلند گوراب: برگزیده هشتمین جایزه ادبی امیرحسین فردی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
اسب سفید پدرم را دو تا از ژاندارمها آورده بودند؛ با زین واژگون، یال و کوپال خونین ومن فقط جیغ بلند و کشدار مادرم مانده توی ذهنم که همانجا لب استخر پس افتاد. خانم آغا مثل همیشه تا بخواهد شال سیاهش را بر سر کند و عقب گالشهاش برگردد دیر شده بود. یعنی پیرزن عصا به دست و نفس زنان وقتی رسید که ژاندارهام مشغول تعریف کردن قضیه برای شکراله بودند. زنها هنوز سرگرم به هوش آوردن مادرم بودند که شکراله با آن چشمهای خیس پفآلود رو به من گفت؛ بدو کوچیک خان، بدو خانم آغا را خبر کن. تنها حامی پدرم برای نگه داشتن زمینهاش خانم آغا بود. پس حالا هم خیلی برایش مهم بود بداند چه بر سر پدرم آمده. یعنی راستش اصل قضیه را خود ژاندارهام هم نمیدانستند؛ یکیشان که دراز بود و سبزه چهره، میگفت؛ ما اصلا آقا مهندس را ندیدیم، فقط همین اسب بیصاحاب بود که کنار گوراب برای خودش میچرید،راستش اول فکر کردیم شاید مهندس همان دور و اطراف باشد برای همین هم بنا کردیم به صدا زدن اما خوب خبری نبود که نبود. آن یکی ژاندارهام خپله بود با موهای فرفری و طوری که مثلا سعی داشت حرفهای هم قطارش را تایید کند، تند و تند سر تکان میداد اما عاقبت هم طاقت نیاورد و پقی زد زیر گریه که؛ خدا نصیب هیچکس نکند خانم، وقتی که اسب را این طور خونین و مالین دیدم یکهو خیال برمان داشت که اصلا شاید آن خدا بیامرز... .
یادداشتهای مرتبط به سرو بلند گوراب: برگزیده هشتمین جایزه ادبی امیرحسین فردی
یک شروع ساده و صمیمی از نمای روستایی به اسم گوراب.( آن هم به خاطر حوضچه بزرگ آبی که توی خودش آب جمع کرده ) و باغی که ساکنانش به غیر آدمی زاد یک خانواده زاغ هم هستند. و همه چیز از هوایی شدن پسرک های این خانواده برای گرفتن جوجه زاغ ها شروع می شود، و در نهایت به ماجرای ظلم یک شرکت دولتی برای گرفتن زمین های اطراف گوراب برای استخراج معدن ختم می شود. یک ارتباط عالی بین زندگی ساده و صمیمی روستایی و غیرت به این خاک و هجوم دستگاه های طاغوتی برای گرفتن زمین های آنها. حال و هوای رمان کاملا انقلابی است، از انقلابی که زاغ ها به پا کردند آن هم از کنار تپه زاغی، و بعد هم انقلابی که مردم گوراب کنار سرو بلند روستا با عکس های امام خمینی کردند.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
5
متاسفانه نویسنده، یکی از اتفاقاتی که به گفته خودش در جمهوری اسلامی اتفاق افتاده (تخلیه اجباری یک روستا توسط حکومت به دلیل کشف معدن سرب) را سوژه داستان خود کرده و آن را به حکومت محمدرضاشاه نسبت داده است!!! اتفاقی که سبب اعتراض مهندس و ترور او و تبدیل تشییع جنازه او به تظاهرات مردم و درگیری آنها با ژاندارمها و کشته و زخمی شدن تظاهرکنندگان میشود.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
0