سرو بلند گوراب: برگزیده هشتمین جایزه ادبی امیرحسین فردی

سرو بلند گوراب: برگزیده هشتمین جایزه ادبی امیرحسین فردی

سرو بلند گوراب: برگزیده هشتمین جایزه ادبی امیرحسین فردی

3.4
7 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

9

خواهم خواند

1

شابک
9786000316853
تعداد صفحات
112
تاریخ انتشار
1396/11/4

توضیحات

        
اسب سفید پدرم را دو تا از ژاندارم­ها آورده بودند؛ با زین واژگون، یال و کوپال خونین ومن فقط جیغ بلند و کشدار مادرم مانده توی ذهنم که همان­جا لب استخر پس افتاد. خانم آغا مثل همیشه تا بخواهد شال سیاهش را بر سر کند و عقب گالش­هاش برگردد دیر شده بود. یعنی پیرزن عصا به دست و نفس زنان وقتی رسید که ژاندارهام مشغول تعریف کردن قضیه برای شکراله بودند. زن­ها هنوز سرگرم به هوش آوردن مادرم بودند که شکراله با آن چشم­های خیس پف­آلود رو به من گفت؛ بدو کوچیک خان، بدو خانم آغا را خبر کن.
تنها حامی پدرم برای نگه داشتن زمین­هاش خانم آغا بود. پس حالا هم خیلی برایش مهم بود بداند چه بر سر پدرم آمده. یعنی راستش اصل قضیه را خود ژاندارهام هم نمی­دانستند؛ یکی­شان که دراز بود و سبزه چهره، می­گفت؛ ما اصلا آقا مهندس را ندیدیم، فقط همین اسب بی­صاحاب بود که کنار گوراب برای خودش می­چرید،راستش اول فکر کردیم شاید مهندس همان دور و اطراف باشد برای همین هم بنا کردیم به صدا زدن اما خوب خبری نبود که نبود.
آن یکی ژاندارهام خپله بود با موهای فرفری و طوری که مثلا سعی داشت حرف­های هم قطارش را تایید کند، تند و تند سر تکان می­داد اما عاقبت هم طاقت نیاورد و پقی زد زیر گریه که؛ خدا نصیب هیچ­کس نکند خانم، وقتی که اسب را این طور خونین و مالین دیدم یکهو خیال برمان داشت که اصلا شاید آن خدا بیامرز... .