یادداشتهای ama (19)
1403/6/5
4.1
3
پرسی جکسون، مجموعه ای بود که واقعا عاشقش شدم، من هری پاتر رو نخوندم، ولی فیلمش رو دیدم و میتونم بگم که پرسی جکسون دقیقا یچیزی توی مایه های هری پاتره، فضای داستان واقعا عالی بود، ماجراجویی های پرسی ، انابث و گراور واقعا هیجان انگیز بود و موقع صحبت هاشون با هادس واقعا استرس کشیدم 😂 البته هنوز هم بنظرم مثل چندتا فیلم اول هری پاتر، یعنی سنگ جادو، تالار اسرار و زندانی ازکابان، قسمت حساس داستان اونقدر زیاد نبود، میدونید چی میگم؟ یعنی به قدری که استرس و امادگی کشیدم برای اون نبرد اخر، ارزشش رو نداشت چون خیلی سریع تموم شد ... و خب یه چیز دیگه، واسه من خیانت لوک واقعا مشخص بود، خیلی ضایع بود و اونجا که کفش ها خود به خود گراور رو به سمتی کشوندن کاملا متوجه خیانتش شدم. در کل راجع به لحظه به لحظه ی این کتاب حرف برای گفتن دارم، ولی خیلی زیاد میشه اگه بخوام بگم. در کل اگر دنبال یه مجموعه ی جذاب و پر از ماجراجویی و شیطنت و هیجان هستید پرسی جکسون یه گزینه ی کاملا عالیه !
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
7
1403/5/30
4.3
104
کتاب خیلی قشنگی بود . خوشم اومد. ولی در همین حد، یه سری ضعف ها هم داشت که میگمشون ، اگه ریویو های دیگه ی منو خونده باشید میدونید که حسابی طولانی توصیف میکنم و نظرمو کامل میگم ✅ *این ریویو اسپویل داره و اگه کتابو نخوندید، از این بگذرید، چون اسپویلا ناجوره و کلا همه چی رو میفهمین*زخم خوردم خودم ازین قضیه 💀 سنگدل، کتاب جذابی بود و بنظرم مهم ترین و قشنگ و در عین حال درد ناک ترین نکتش روند تبدیل کاترین از یه دختر عاشق اشپزی و مهربون، به ملکه ی سنگدل دل ها بود، و شاید هم اموزنده ترین نکته. جوری که ارزو هاش تک تک رفت زیر خاک و امیدی که بهش داده شده بود خیلی یهویی ازش گرفته شد . کتاب دردناکی بود ، ولی بنظرم، شاید بهترین پایان و عقلانی ترین پایان برای سنگدل همین میشد، اگه یه پایان خوش داشت، بنظرم مزخرف بود ✅ یه کتاب با حس و حال سرزمین عجایب راجع به یه دختر شیرینی پز که پادشاه دوستش داره ولی اون پادشاهو دوست نداره و توی داستان به راحتی به عشق خودش میرسه رو توی فیلمای دیزنی هم میشه پیدا کرد، ولی چنین داستانی؟ هرگز. در کل پایان رو دوست داشتم، بعدش کتاب رو بستم و زار زدم و میشه گفت بیشترین چیزی که واسش گریه کردم اگه مرگ جست نبود، قطعا سرنوشت کاترین بود. یه نکته ی دیگه ای که راجع به کتاب دوستش داشتم، شخصیت پردازیش بود. بنظرم شخصیت پردازی خوبی داشت و راحت می شد شخصیت کاراکتر هارو درک کرد و فهمید. و یه نکته ای که خیلی دوست داشتم، توی این کتاب واقعا هیچکس گناهکار نبود، یعنی اگه بخوای به دید دیگه ای به این کتاب نگاه کنی، مقصر تمام ماجرا فقط رفتار ها و عمل های اشتباه شخصیت ها بود، بعضی جاها کارایی رو کردن که اگه نمیکردن داستان به کل تغییر میکرد. مثلا اگه کاترین به جای تحریک و جنگ و دعوا با اقای پیتر فقط سعی میکرد باهاش صحبت کنه همه چیز بهتر میشد، چون اول و اخر تنها چیزی که پیتر بیچاره میخواست زنش بود . و حالا میخوام نقاط ضعف رو بگم که بنظرم کم نیستن. کتاب خیلی سریع جمع و جور شد ، یعنی اصلا نفهمیدیم کی اینا عاشق هم شدن، با چندتا ملاقات توی مهمونی و بانو پینکرتون صدا زدن جست؟؟؟ بنظرم اگه سنگدل یه مجموعه ی حدودا دو یا سه جلدی بود خیلی بهتر میتونست خودش رو نشون بده و قطعا جذاب تر بود . یعنی حرفی که میخوام بزنم اینه که، سکانس های بی مورد زیاد داشت، و در عین حال سکانس های واقعا مهمش سریع و عجولانه بود . مثلا بعضی جاها توی کتاب واقعا بنظرم لازم نبود . و نقطه ی ضعف دیگش واسه من، این بود که به راحتی تونستم حدس بزنم پشت سر همه ی داستان ها کی بوده، میدونین چرا؟ از تجربه ی کتابخوانیم فهمیدم که هر موقع شخصیتی که نقشی توی زندگی کاراکتر نداره، توی یه مهمونی یا حالا هرجایی پررنگ میشه و اسمش میاد و شخصیت باهاش برخورد داره، قراره یه کار مهمی بکنه، یا به احتمال زیاد شخصیت منفیه، چه بسا که از بقیه ی شخصیت های اونجا مرموز تر و متفاوت تر باشه. و جدا از اون ، از یه جایی به بعد کاملا ضایع بود. و حالا وقت صحبت از شخصیت هاست! جست، رفتار جست رو واقعا دوست داشتم، یه کاراکتر کاملا ایده ال بود. کاراکتری که گناهی نداشت و ناحق مجازات شد، شاید تنها گناهش عاشق کاترین شدن بود؟ تک دختر دوک و معشوق پادشاه. جدا از اون، نوع رفتار جست کاملا محترمانه و عالی بود، از اون شخصیت هایی بود که کم میشه جایی دیدتش. ابراز علاقش محترمانه ، و کلماتش درست انتخاب می شد و به قولی یه جنتلمن واقعی بود! کلا جست یکی از کاراکتر های مورد علاقم تا ابده! حالا، هاتا، واقعا نظری راجع به هاتا ندارم، ولی بنظرم اصلا کلا وجود شخصیت هاتا بی مورد بود چون کار و عمل خاصی توی کل داستان منو جذبش نکرد و باعث نشد فکر کنم که *عه، این شخصیت اصلیه! * حضور ریون که یه کلاغ بود از اون بیشتر حس میشد و. واسم پررنگ تر بود 🤣 فقط یه کار کرد و اونم گند زدن توی ماجرا با ریختن اون بذرا توی مزرعه ی پیتر بود 💀 و ریون، یه رفیق وفادار و دوست داشتنی که درست مثل کاترین، دلم واسش سوخت . یعنی میدونین؟ اون اول با توجه به کلمات *قاتل، مقتول ، ملکه، دیوانه * فکر کردم که ریون ممکنه خیانتکار باشه و جست رو بکشه، ولی وقتی معنی واقعی قاتل رو این وسط فهمیدم، فقط تونستم با درد و رنج به خوندن ادامه بدم.. در کل ، حرف های زیادی راجع به سنگدل هست که حالا که دو ی شبه یادم نمیاد و توی ذهنم نیستن، ولی بعدا، قطعا به ریویو اضافه میشن..
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
7
1403/4/1
2.1
8
هی پیش خودم میگفتم یه انتشارات چقدر میتونه بی خود باشه که اینو چاپ کنه. هیچ محتوای خاصی نبود و شخصیتا صرفا چون باهم خوابیدن یهو عاشق شدن، شخصیت اصلی پسرم که مثل این ددی سرد و خشن های رمان ها بود 🤣 من خوابم نمیبره، جذابم، میلیاردرم، بکن درو ام ویژگی های الکس این داستان : خیلی جاهاشم رد کردم واقعا انقدر بی معنی و بی دلیل بود، صحنه های جنسیشم تمومی نداشت اصلا، نمیدونم شاید بین همسن و سالام طرفدار زیاد داشته باشه ولی من به شخصه ترجیح میدم حتی اگه قراره صحنه ی جنسی داشته باشه، به داستانش هم توجه بشه، نه اینکه همینجوری صرفا نویسنده یه چیزی بنویسه در کل خیلی بی معنی و بی خود بود، طوری که دیگه حتی حاضر نیستم ادامش رو بخونم . بعد شما فرض کنید اینا دارن پدره رو سر اون قضیه ای که میتونید سرزنش میکنن یهو مثل فیلم هندی ها جاش میاد میزنه تو صورت مایکل چن یا همون پدره 🤣🤣 اصلا واقعا نمیفهمم چرا اینو تا اینجا خوندم و هی به خودم میگفتم ادامه بده بهتر میشه . این نیم ستاره هم فقط بخاطر اینکه شخصیت جاش اندازه ده درصد منو یاد کنجی خردم کن مینداخت و دلقک بود..
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
11
1403/3/14
4.2
178
من الان تمومش کردم، همین الان ! و الان کاملا تو شوکم، واقعا نمیدونم چی بگم، شاید حتی بیشتر از دیزی دارکر شوکه شدم، وای لعنتی چی دارم میگم، البته که بیشتر شوکه شدم. این چه کوفتی بود؟؟؟؟! این اولین کاری بود که از خانم مک فادن خوندم و فقط میتونم بگم شگفت انگیز بود. خیلی از این کتاب خوشم اومد، و خب راستش بدون هیچ دروغ و ادایی، توی دو روز تمومش کردم :))) اصلا نمیشد بذاریش زمین، وای واقعا پیشنهاد میکنم. من الان جدی جدی تو شوکم! اسپویل ❌❌❌❌ حدس میزدم اون دکتر بک قلابی دیمن سایر باشه، چون امکان نداشت که توی راهرو ها پرسه بزنه، کاملا هم از نظرم رفتارای دکتر بک و رامونا عجیب بود، زیادی بی خیال و عجیب غریب بودن. بعد اینکه، موقع درگیری ایمی و اون دوتا عوضی ، یه استرسی کشیدم که نگین! اصلا مگه ممکن بود کتابو بذارم زمین؟؟؛ البته خیلی عجیب حدس میزدم یه بیماری پیداش بشه و ایمی رو خلاص کنه و عجیب تر، یه لحظه به ذهنم رسید که اون دن عنکبوتیه « باشه ولی فقط من بودم که فکر می کردم اسمش بیش از حد خنده داره؟ 🤣🤣🤣🤣» چون بین تمام این قضایا تنها بیماری که ازش نام برده شده بود ولی در معرض مرگ قرار نگرفته بود و مثل جید عوضی در نیومد، همین دن عنکبوتی بود . ولی خب واقعا از این قضیه ی دیمن سایر و جید شوکه شدم، ولی اونجا که مشخص شد مریضی دوست دختر کمرون و یه سری چیزای دیگه، همش زیر سر ایمی بوده و یا حتی وقتی فهمیدم توهم هاش در واقع اونقدرا هم مربوط به کار جید نبوده، واقعا قیافم دیدنی بود:))) مثل اینکه روانی واقعی واقعا ایمی بوده 💀 اصلا نمیدونم این کتابو چجوری تموم کردم توی دو روز، همینجوری خوندم و نمیدونم چجوری تموم شد، ولی خیلی شوکه کننده بود، خیلی! :)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
10
1403/3/4
3.4
83
سم هستم بفرمایید، کتاب خیلی قشنگی بود. چیز های زیادی هم بهم یاد داد، همش چند صفحه بود ولی واقعا اموزه های مفیدی داشت ، یه کتاب عاشقانه و احساسی درباره ی دختری به اسم جولیه که به تازگی دوست پسرش، سم رو از دست داده و بخاطر این موضوع احساس ناراحتی و افسردگی داره و خب یه روز تصمیم میگیره بره و به قبر سم سر بزنه ، ولی نمیدونه چی میشه که یهویی به سم زنگ میزنه، و در کمال شگفتی، سم، دوست پسرش که حالا مرده و زیر خروار ها خاکه، جوابش رو میده. *از اینجا به بعد اسپویله* بعد از اون جولی و سم تا مدتی با هم ارتباط دارن و از طریق این تماس ها با هم حرف میزنن، راجع به همه چی، اتفاقات مدرسه، تغییراتی که بعد از مرگ سم اتفاق میوفته و.. ولی وقتی که جولی، میکا، دختر خاله ی سم «حقیقتش درست یادم نمیاد نسبتش با سم چی بود دقیقا » ، که مثل جولی خیلی به اون نزدیک بوده و یطورایی با همدیگه یه اکیپ سه نفره تشکیل داده بودن رو، از این قضیه با خبر میکنه و میزاره تا میکا با سم حرف بزنه، محدودیت هایی برای تماس های سم و جولی پیش میاد و این محدودیت ها وقتی که جولی میزاره که برادر کوچیک تر سم هم با اون حرف بزنه، بیشتر هم میشه! اتفاقات کوچیک و بزرگ زیادی پیش میاد تا اینکه جولی و سم، به خط پایان خودشون میرسن، اخرین تماسشون. نقطه ی پایان رابطشون، برای همیشه! *** *ویرایش : فکر کنم ادم وقتی یه مدت زمانی از خوندن یه کتاب میگذره واسش، نظرش راجع به اون کتاب واقعا تغییر میکنه، مثلا بنظرم الان، درسته این کتاب خیلی کتاب قشنگی بود، اما یه سری اشکالات ریزی هم داشتش و میشه گفت انچنان هم محشر نبود، ولی باز توی سبک خودش خوبه . واسه همینم الان یک و نیم ستاره ازش کم کردم، حالا که فکر میکنم انچنان هم به دلم ننشست که بهش نمره ی کامل بدم... این کتاب به من یاد داد که قدر تک تک لحظات زندگیم با عزیزانم رو بدونم و خیلی اشکم رو در اورد، بهتون پیشنهادش میکنم!!
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
6