یادداشت ama

ama

1403/6/4

ملکه پوشالی
فکر کنم هی
        فکر کنم هیچوقت از نمره ی این جلد کم نکنم. 
حداقل واسه حالا که این نظر رو دارم. 
همین قدر بگم که عاشق ملکه ی پوشالی شدم ، این جلد تیر اخر بود، تیر اخری که باعث شد مجموعه ی پادشاه پریان جایگاه دیگه ای توی قلبم داشته باشه، حسی که بعد تموم کردن یه کتاب خوب دارین رو یادتونه؟ نگاه پر از حسرتی که به کتاب میکنن و بعد در کمال ناامیدی رو به کتاب زمزمه میکنن " بذار بیام داخل!! من واسه ی این دنیا نیستم !! خواهش میکنم، به اونجا تعلق دارم، بذار بیام توی دنیات! " دقیقا چنین حسی بعد اتمام این مجموعه داشتم. مجموعه ی خوبی که اگه بهترین نباشه، یکی از بهترین هاست. 
*این نظر منه و طبیعتا بی احترامی نیست ، پس انتظار  بی احترامی هم در جواب ، نمیره. * 

خب، این جلد، جلد سوم به وضوح بهترین جلد و هیجانی ترین جلد بود، من باهاتون شوخی نمیکنم، این جلدو یه نفس توی یک روز خوندم ... 
بدون هیچ وقفه ای، قلم نویسنده خیلی حرفه ای تر از دو جلد قبل بود و جوری که قلمش پیچ و تاب و جذابیت مخصوص به خودش رو داشت باعث میشد مغزت درگیر بشه و همه چیز توی ذهنت رنگ بگیره. و تو تنها به یک چیز فکر نمیکردی، هزاران موضوع توی ذهنت بود. مثل اینکه خیانتکار کیه؟ چه اتفاقی قراره بیوفته؟ جود چجوری فرار میکنه؟ کاردن کجاست و کی میاد؟ دربار سایه ها چی؟ ترین کجا عه ؟و... 
خلاصه که عاشق این جلد و هیجانش شدم . 
از همون جا که جود ماموریت گریما ماگ رو پذیرفت تا اخر جذاب پیش می رفت، و میدونین چی میگم؟ وقتی تمام این مدت با شخصیت جود همراهی بکنی، از ضعف تا قدرت، وقتی که ملکه شدنش رو به چشم میبینی، انگار حس غروری که اون داره یه گوشه از قلب تورو هم در بر گرفته، من که چنین حسی داشتم، شخصیت جود برام قابل ستایش بود. خیلی عاشقش شدم و تا ابد توی قلبم میمونه، میدونین، قراره بارها و بارها پادشاه پریان رو بخونم... با اینکه میدونم هیچ وقت چیزی جایگزین بار اول نمیشه..  
 دختر ضعیفی که چیزی بیش از یه دختر فانی توی سرزمین پریان که حق و حقوق خودش رو میخواست و ته ته رویاهاش شوالیه شدن بود، توی این جلد حتی از رویاش هم قوی تر شد، شد ملکه ی سرزمین پریان. همین هم هست که واسم قابل پرستشه. 
اول جلد وقتی ترین رو دیدم که چی از جود میخواست، به وضوح اینطوری بودم که داره گولت میزنه و نباید به حرفش گوش بدی جود!، انگار اون حس بدبینی ای که نسبت به ترین داشتم دیگه از بین نمی رفت! چقدر بده که به خواهر خودتم نتونی اعتماد کنی.
ولی وقتی کم کم داستان جلو رفت و ترین و کار هاش رو دیدم یخورده اروم تر شدم. و خب اون دادگاهی که جود داخلش بود، اونجا که جود و کاردن توی اتاق تنها بودن و کاردن بهش گفت که میشناستش و میدونه که ترین نیست. یعنی ازون لحظه هایی بود که میخواستی کتاب رو ببندی بالا پایین بپری. ، تا جایی که فهمیدم به گفته ی خود هالی بلک. توی اواخر جلد دو، کاردن گول ترین رو خورد و نفهمید که اون ترینه، چون ترین گوشواره های ماه و خورشید رو انداخته بود، ولی توی جلد سه فهمید که کسی که جلوی روش وایساده ترین نیست و در واقع جوده، چون میدونست ترین نمیتونه به اندازه ای که جود هست براش زیبا باشه :)))))))
وای اصلا، این کتاب محشره، هرچقدر بگم کم گفتم. 
الان چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه. ولی در اینده حتما به این ریویو چیزای دیگه ای هم اضافه میکنم.. 


      
32

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.