یادداشت
1403/5/30
4.3
104
کتاب خیلی قشنگی بود . خوشم اومد. ولی در همین حد، یه سری ضعف ها هم داشت که میگمشون ، اگه ریویو های دیگه ی منو خونده باشید میدونید که حسابی طولانی توصیف میکنم و نظرمو کامل میگم ✅ *این ریویو اسپویل داره و اگه کتابو نخوندید، از این بگذرید، چون اسپویلا ناجوره و کلا همه چی رو میفهمین*زخم خوردم خودم ازین قضیه 💀 سنگدل، کتاب جذابی بود و بنظرم مهم ترین و قشنگ و در عین حال درد ناک ترین نکتش روند تبدیل کاترین از یه دختر عاشق اشپزی و مهربون، به ملکه ی سنگدل دل ها بود، و شاید هم اموزنده ترین نکته. جوری که ارزو هاش تک تک رفت زیر خاک و امیدی که بهش داده شده بود خیلی یهویی ازش گرفته شد . کتاب دردناکی بود ، ولی بنظرم، شاید بهترین پایان و عقلانی ترین پایان برای سنگدل همین میشد، اگه یه پایان خوش داشت، بنظرم مزخرف بود ✅ یه کتاب با حس و حال سرزمین عجایب راجع به یه دختر شیرینی پز که پادشاه دوستش داره ولی اون پادشاهو دوست نداره و توی داستان به راحتی به عشق خودش میرسه رو توی فیلمای دیزنی هم میشه پیدا کرد، ولی چنین داستانی؟ هرگز. در کل پایان رو دوست داشتم، بعدش کتاب رو بستم و زار زدم و میشه گفت بیشترین چیزی که واسش گریه کردم اگه مرگ جست نبود، قطعا سرنوشت کاترین بود. یه نکته ی دیگه ای که راجع به کتاب دوستش داشتم، شخصیت پردازیش بود. بنظرم شخصیت پردازی خوبی داشت و راحت می شد شخصیت کاراکتر هارو درک کرد و فهمید. و یه نکته ای که خیلی دوست داشتم، توی این کتاب واقعا هیچکس گناهکار نبود، یعنی اگه بخوای به دید دیگه ای به این کتاب نگاه کنی، مقصر تمام ماجرا فقط رفتار ها و عمل های اشتباه شخصیت ها بود، بعضی جاها کارایی رو کردن که اگه نمیکردن داستان به کل تغییر میکرد. مثلا اگه کاترین به جای تحریک و جنگ و دعوا با اقای پیتر فقط سعی میکرد باهاش صحبت کنه همه چیز بهتر میشد، چون اول و اخر تنها چیزی که پیتر بیچاره میخواست زنش بود . و حالا میخوام نقاط ضعف رو بگم که بنظرم کم نیستن. کتاب خیلی سریع جمع و جور شد ، یعنی اصلا نفهمیدیم کی اینا عاشق هم شدن، با چندتا ملاقات توی مهمونی و بانو پینکرتون صدا زدن جست؟؟؟ بنظرم اگه سنگدل یه مجموعه ی حدودا دو یا سه جلدی بود خیلی بهتر میتونست خودش رو نشون بده و قطعا جذاب تر بود . یعنی حرفی که میخوام بزنم اینه که، سکانس های بی مورد زیاد داشت، و در عین حال سکانس های واقعا مهمش سریع و عجولانه بود . مثلا بعضی جاها توی کتاب واقعا بنظرم لازم نبود . و نقطه ی ضعف دیگش واسه من، این بود که به راحتی تونستم حدس بزنم پشت سر همه ی داستان ها کی بوده، میدونین چرا؟ از تجربه ی کتابخوانیم فهمیدم که هر موقع شخصیتی که نقشی توی زندگی کاراکتر نداره، توی یه مهمونی یا حالا هرجایی پررنگ میشه و اسمش میاد و شخصیت باهاش برخورد داره، قراره یه کار مهمی بکنه، یا به احتمال زیاد شخصیت منفیه، چه بسا که از بقیه ی شخصیت های اونجا مرموز تر و متفاوت تر باشه. و جدا از اون ، از یه جایی به بعد کاملا ضایع بود. و حالا وقت صحبت از شخصیت هاست! جست، رفتار جست رو واقعا دوست داشتم، یه کاراکتر کاملا ایده ال بود. کاراکتری که گناهی نداشت و ناحق مجازات شد، شاید تنها گناهش عاشق کاترین شدن بود؟ تک دختر دوک و معشوق پادشاه. جدا از اون، نوع رفتار جست کاملا محترمانه و عالی بود، از اون شخصیت هایی بود که کم میشه جایی دیدتش. ابراز علاقش محترمانه ، و کلماتش درست انتخاب می شد و به قولی یه جنتلمن واقعی بود! کلا جست یکی از کاراکتر های مورد علاقم تا ابده! حالا، هاتا، واقعا نظری راجع به هاتا ندارم، ولی بنظرم اصلا کلا وجود شخصیت هاتا بی مورد بود چون کار و عمل خاصی توی کل داستان منو جذبش نکرد و باعث نشد فکر کنم که *عه، این شخصیت اصلیه! * حضور ریون که یه کلاغ بود از اون بیشتر حس میشد و. واسم پررنگ تر بود 🤣 فقط یه کار کرد و اونم گند زدن توی ماجرا با ریختن اون بذرا توی مزرعه ی پیتر بود 💀 و ریون، یه رفیق وفادار و دوست داشتنی که درست مثل کاترین، دلم واسش سوخت . یعنی میدونین؟ اون اول با توجه به کلمات *قاتل، مقتول ، ملکه، دیوانه * فکر کردم که ریون ممکنه خیانتکار باشه و جست رو بکشه، ولی وقتی معنی واقعی قاتل رو این وسط فهمیدم، فقط تونستم با درد و رنج به خوندن ادامه بدم.. در کل ، حرف های زیادی راجع به سنگدل هست که حالا که دو ی شبه یادم نمیاد و توی ذهنم نیستن، ولی بعدا، قطعا به ریویو اضافه میشن..
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.