در ابتدا اجازه بدهید موضع خودم را مشخص کنم: دوستش داشتم ولی خب باز هم بنظرم توی بعضی نظرات زیادی هایپ شده بود؛ به افرادی که به ژانر مهیج و روانشناختی علاقه دارند توصیه میکنم.
خط داستانی و پروسهای که تا به انتها طی میشد جذاب و پر کشش بود، و شما را وادار به حدس زدن تا پایان ماجرا میکرد.
یک سری از خوانندهها از قابل پیشبینی بودن و حدس درستشان درمورد محرک قتل صحبت میکردند، آن هم نه در نیمهی اول کتاب بلکه در یک پنجم پایانی! یعنی زمانی که کتاب تقریبا تمام شده بود؛ بنظر میاد هدف هم همین باشد، اینکه خواننده منفعل نبوده و بتواند با کنار هم چیدن سرنخها، کنجکاویش را به حدس بکشاند (مثلا من فکر میکردم شبیه به فیلم شاتر ایلند باشه که...=|)
از بازی با احساساتش خوشم آمد (عصبی هم شدم) شما همراه راوی با تک تک شخصیتها برخورد میکنید، از ظاهر قضاوت میکنید، گاها سادهلوحانه برخورد میکنید و هر شخصیت تبدیل به کاراکتر منفور و یا مورد علاقهتان میشود، اما در انتها ورق بر میگردد، و شخصیتی که احتمالا دوستش داشتید و با او همدلی میکردید را به دیوار میکوبید که "انقدر خودت و بقیه رو گول نزن! تو واقعا گناهکاری! با اون توجیههای مسخرهت!" (کمی هم یاد وانیل و شکلات افتادم، اون هم توجیه میکرد و انگار نویسنده مردسالار بود!)
مورد دیگهای که درمورد شخصیتها دوست داشتم، معمولی بودنشان بود، و احتمالا حداقل در یکی از واکنشها تجربه مشترک داشتید. "مثلا انکار تئو"
و امتیاز منفی، بخاطر پلاتتوییستی بود که در پایان رمان اتفاق افتاد و بعد از روشن شدن ماجرا خیلی سریع پیش رفت که هرچه زودتر تمامش کند؛ انگار که نویسنده قصد خسته کردن خواننده را نداشت اما این کمی کلافهکننده بود چرا که در طی خواندن رمان بهقدری به همه چیز و همه کس بیاعتماد میشدید که تا زمانی که شخص مذکور به صندلی الکتریکی بسته نمیشد و جزغاله شدنش را ندیده بودید، خیالتان راحت نمیشد!
هرچند... آیا واقعا گناهکار بود؟!
دررابطه با ترجمه هم نمیدونم ترجمه کدام بزرگوار رو مطالعه کردم چون نسخه فیزیکیش نبود، که به جز دو سه نیمخط حذفیات دیگهای نداشت (همون نیم خط هم نمیدونم چرا حذف کرده بود)
-داستانهایی در بطن داستان: شمشیر داموکلس_آلکستیس و آدمتوس
-به صدای ساز Oboe هم علاقهمند شدم و بنظرم زبان لاتویایی جالب اومد
-من رو به یاد موزیک Murder Song (5, 4, 3, 2, 1) از Aurora میانداخت.
-حقیقت اینه، من اون رو نکشتم بلکه اون کسی بود که من رو کشت؛
تنها کاری که من انجام دادم کشیدن ماشه بود.