یادداشت‌های Kosar (9)

Kosar

Kosar

1403/11/4

وقتی این ک
          وقتی این کتابو توی دستام گرفتم و سرمو میون صفحاتش فرو بردم تا از رایحه بی‌نظیر کاغذ نو لذت ببرم، هرگز فکرشم نمی‌کردم چنین سفر شگفت انگیزی رو باهاش تجربه کنم؛ سفری که از جایی ته کوچه پس کوچه های سئول و با بوی خون پیچیده توی هوا شروع شد و جایی میون شکوفه های گیلاس به پایان رسید. شاید روی زمین و شاید هم دورترین نقاط آسمون✨

همین اول کاری بگم: تجربه رنگی شدن صفحات سیاه و سفید زندگی رو در کنار یونجی از دست ندید! 🍓
راستش این کتاب نسبت به کتاب‌های مشابهی که من خونده بودم یه سروگردن بالاتر بود و بنظرم باید با همونا مقایسه بشه چون سبک خاص خودشو داره...
اول که شروعش کردم یه گارد عجیبی نسبت بهش داشتم که خب... چه خشک و عجیبه و انگار داره شبیه سوالای من چیستم امتحانا صحبت می‌کنه و داره کاملا ایده بی‌نظیر و خاصشو به فنا می‌ده اما این حالت چند صفحه بیشتر همراهم نبود! 
کتاب به شدت احساس برانگیز و تاثیرگذار بود و تونسته بود به زیبایی چالشای زندگی، احساسات، فجایع انسانی، جامعه و البته شیوه کنار اومدن آدمای خاص با مشکلات خاص خودشون رو به تصویر بکشه. فقط سعی کنید باهاش زندگی کنید تا در نهایت ببینید آوردش براتون خیلی بیشتر از صرفا آشنا شدن با یه بیماری جدیده🪐🌙
این کتاب شخصیت های جالب و خاصی داشت که به خوبی پرداخته شده بودن؛
از نظر زیبایی بیانی و عمق چیزی کم نداشت (خصوصا از یه جایی به بعد)؛ داستان پردازی عالی بود و همه اینها فقط بخشی از نکات مثبت این کتابه!
ترجمه روون، جذابیت و تعلیق های خوب در روند داستان چیزهای دیگه ای بود که نظر منو به خودشون جلب کردن⚡
و اما بهتون پیشنهاد می‌کنم سرسری از کنار چیزایی که کتاب درمورد مغز گفته بود رد نشید و حتما خودتون بیشتر درموردشون تحقیق کنید چون دنیای مغز و اعصاب واقعا یه دنیای پیچیده و جذاب و بی‌پایانه که تحقیق درموردش واقعا آدمو به وجد میاره خصوصا اینکه پی نوشتای کتاب اصلاااا خوب نبودن یعنی من تقریبا هیچ پی نوشتی درمورد چیزایی که فکر می‌کردم برای مخاطب عام باید توضیح داده بشه ندیدم که خب خودش یه نکته منفی بزرگه. نکته منفی دیگه ای که واقعا اذیتم کرد این بود که یه جاهایی وسط کتاب واقعا حس کردم نویسنده برای غافلگیر کردن خواننده و سریع تر پیش رفتن ریتم داستان داره مسیر داستانو از بین می‌بره و کندوکاو توی درون و زندگی شخصیت ها رو رها کرده و یه پرده بزرگ بین ما و اونا گذاشته که ما نتونیم به درون اونا راه پیدا کنیم که به نظرم خطای بدی بود. توصیفات واقعا قشنگ بودن اما جاشون یه جاهایی خیلی خالی می‌شد و بنظرم باید کمی بیشتر می‌شدن🌱🐚
و اما در نهایت اون بخشی که مربوط می‌شد به یونجی و دورا واقعا نمی‌دونم درموردش چی بگم... فقط من حس می‌کنم اونجا یه پرش خیلی عجیب داشت و یهو واردش شد و یهو کلا ولش کرد یا اینکه کلا تو ترجمه به فنا رفته، چون اگه برید تحقیق کنید می‌بینید مترجمش از کره ای به انگلیسی یه چیزی ته کتاب نوشته که...؟
در نهایت اینکه این کتاب واقعا همونطور که خود نویسنده می‌خواسته پنجره ای رو به قلب خانم وون پیونگ سون بوده:)
امیدوارم ازش لذت ببرید^^💖
(پ.ن: من این کتابو از نشر امید آینده خوندم ولی اینجا هرچی تلاش کردم پیداش نکردم)
        

2

Kosar

Kosar

1403/6/21

شاید بزرگ‌
          شاید بزرگ‌ترین موهبت الهی، قرار دادن جادوی قدرتمند کتاب در دستان رنج دیده بشر است. کسانی که کتاب می‌خوانند نه یکبار، بلکه هزاران بار فرصت زندگی کردن دارند و مهم تر از آن اینکه هربار قفس آهنین محدودیت های دنیا را می‌شکنند و با برداشتن یوغ سنگین این زندگی پردرد از شانه هایشان، تکیه زده بر اریکه ای زرین، غرق نمایش بی‌نظیر درهم آمیختن جملات و داستان های زیبا و ارزشمند، و احساسات و عواطف انسانی می‌شوند و درنهایت خود را درحالی میابند که حفره ای در روحشان پر شده و قدمی به سوی کمال انسانی برداشته‌اند.
مجموعه داس مرگ تجلی مسحورکننده ای از تمام این چیزهاست...
🤝🏻🔥

!Death must exist for life to have meaning
کتاب ابر تندر دقیقا از همون نقطه ای شروع می‌شه که جلد قبل توش تموم شد؛ جایی که سیترا تبدیل به داس آناستازیا و روئن تبدیل به داس لوسیفر شده و اون نوجوونای خاص، حالا رسما  با تفکراتی در تضاد با هم، روبروی هم قرار گرفتن😢
همه در تکاپوی دستگیر کردن داس لوسیفر هستن که با خوشه چینی داس های ناکارآمد، لرزه بر اندام داس شهر انداخته. داس آناستازیا هم به همراه داس کوری توی یه خونه دور از هیاهو زندگی می‌کنه به همه کسانی که می‌خواد خوشه چینی کنه یه ماه زمان برای زیستن و امیدی برای انتخاب شیوه مرگ هدیه می‌ده :)
🪐✨

وای وای وای...! اولش شاید فکر کنید راضی کننده نیست، ولی هی که می‌ره جلوتر مدام بهتر و بهتر می‌شه و بعدم بومممم! از وسط به بعد و خصوصا آخرش با چنان هیجان و اتفاقات غیرمنتظره ای روبرویین که نگم براتون🫠
کاملا ساختارشکنانه، به دور از کلیشه و فوق العاده جذاببب⚡🤌
تازه قلم نویسنده انقدر قشنگه و احساساتتون رو به بازی می‌گیره که تا جلد بعد قراره دیوونه شید و به عنوان جلد دوم اصلا از خوبیش کم نشده که هیچ، بهترم شده. 
این جلد جاییه که به همه نقصای جلد قبل پاسخ داده می‌شه و دیگه هیچ تناقضی تو ذهنتون باقی نمی‌مونه.
راستش فصلای اول ممکنه احساس کنید روندش کنده ولی واقعا بنظرم این کند بود لازم بود چون بیشتر این سرعت پایین بخاطر حرفای ابر تندر و شخصیت جدید کتاب یعنی گریسون بود که اتفاقا از عناصر عالی و کامل این جلده و باعث می‌شه تو یه نگاه دقیق به دنیای بیرون داس شهر و شیوه زندگی مردم بندازی. حرفای ابر تندر هم باعث عمیق شدن کتاب و توضیح بسیاری از نکات بود. شخصیت پردازیم که واقعا هی داره کامل تر و عالی تر می‌شه و نویسنده بدون اینکه خودت بفهمی یجوری کاراکترا رو برات عزیز می‌کنه که وقتی یه شخصیت فرعی نابود می‌شه خیلییی ناراحت بشی❤️🌱
نویسنده واقعا خوب بلده کجا داستانو تموم کنه که نتونی نری سراغ جلد بعد و چه گره هایی وارد داستان که خواننده رو زجرررر بده😂
🦋🌈

درمورد جلد قبل که نوشته بودم، درمورداشاره هاش به دین و سیاست صحبت کردم که اینجا می‌خوام بیشتر توضیح بدم. این کتاب یه جوریه که به هرکسی تلنگر می‌زنه و مباحث عمیقیو میاره وسط، حتی اگه شده در حد یه سوال یا یه دیالوگ. تو حوزه سیاست این جلد به شیوه اصلاح سیستم های اطراف پرداخته بود که خیلی جای حرف داره و میاد چند تا شخصیت و عملکردشون در این باره رو بررسی می‌کنه.
دیدگاهش نسبت به دین و ایمان هم قابل توجه بود: کاملا بیچاره انگارانه! یعنی چی؟ مصداقش اینه که به صراحت درمورد گذشته اونا که می‌شه حال ما، می‌گه که مردم بخاطر بیچارگی، رنج، نیاز و مرگ حس نیاز به خدا داشتن؛ خدایی که معلوم نبود کمکشون می‌کنه یا نه؟ گرچه ایمانشون هم چیز ارزشمندی بوده، ولی بشر هرگز درموردش به یه نتیجه یکسان نرسیده و در طول تاریخ مدام نظرش رو درمورد ماهیت این خالق عوض کرده🤔
حالا هم بعد این همه مدت یه عده که تو اون آشفته بازار دنبال معنای زندگین اومدن یه دین ترکیبی مزخرف ساختن که رسما چندش آوره و اونا هم کاملا آدمای طرد شده این و کارشونم مسخرست چون بشر به همچین چیزی اساسا نیاز نداره و همش از یه احساس نشأت می‌ گیره(دقیقا یه دیالوگ ابر تندره)
یه جایی که کاملا اینو با صحنه حمله یه گروه داس به یکی از این گروه ها و خوشه چینی دانش آموزای جوونی که به شدت باور دارن خداشون کمکشون می‌کنه بازسازی می‌کنه!
🪓🩹

در آخر اینکه به شدت پیشنهادش می‌کنم؛ از دستش ندید^^
        

12

Kosar

Kosar

1403/6/5

بنظر من آد
          بنظر من آدم باید دنبال کتابایی باشه که کلماتشون نه تنها هنرمندانه روی کاغذ جاری شده، بلکه واقعا آدمو به فکر فرو ببرن و بعد خوندنشون  برا آدم ملموس باشه که یه چیزی بهش اضافه شده یا به یه چیزی فکر می‌کنه که قبلا بهش اهمیت نمی‌داد و ساده از کنارش می‌گذشت. حدأقلش اینه که حس کنه بهتر می‌تونه احساسات یه طیف از آدما که تابه‌حال باهاشون رفتار خوبی نداشته یا نسبت بهشون بی‌تفاوت بوده رو درک کنه. دقیقا به همین خاطره که کتاب خوندن باعث می‌شه یه جهان قشنگ‌تر ساخته شه :)
بعله! داس مرگ هچنین کتابیه...

! Thou shalt kill
قضیه از جایی شروع می‌شه که مرگ دیگه تو جهان معنایی نداره و بشر به معنای واقعی کلمه دیگه هیچ مشکلی نداره جز  نیاز به مرگ! جمعیت مدام داره افزایش پیدا می‌کنه، پروژه زندگی تو مستعمره های ماه و مریخ هم با شکست مواجه شده و حالا این داس‌ها هستن که با گرفتن جون انسان‌ها کنترل جمعیتو به دست گرفتن؛ این وسط پای سیترا و روئن میاد وسط  که قراره کارآموز یه داس بشن ولی هیچ از اینکار خوششون نمیاد...

از همین اول بگم اگه از دستش بدید ضرر کردید، چون این کتاب از همه نظر یه رمان دیستوپیایی بی نظیرهههه✨
فوق العاده جذاب، عمیق و تأمل برانگیزه؛ با شخصیتای منحصر‌به‌فردش دیوونتون می‌کنه و اون آخراش با چندتا پلات توییست بی نظیر باعث می‌شه که دلتون بخواد کلتونو بکوبید به دیوار🥲
از ترجمشم نگم که چقدر روون و عالیه و قلم نویسنده  هم که بدجوری خواننده رو گیر میندازه و تا ته کتاب با خودش همراه می‌کنه🌈
ایده بی شک نابی هم داره که با داستان پردازی عالی نیل شوسترمن همراه شده و دیگه نگم براتون که چه اتفاقای هیجان انگیز و رگباری ای در انتظارتونه...
رابطه پیچیده و قشنگ توی  این کتاب هم بنظرم دوست داشتنی ولی تا حدودی یهویی بود🔥
البته درمورد دنیاسازیش یه چند تا نکته داره که بنظرم باید بهش اشاره بشه. در کل دنیایی که ساخته کاملا زنده و باورپذیره ولی یه جاهایی نمی‌تونه آدمو قانع کنه؛ مثلا اینکه تو روال داستان آدم متوجه می‌شد که واقعا یه مشکلایی هست و اون دنیا اونقدرا هم بی نقص نیست یا اینکه ابر تندر که قدرت حل همه مشکلات بشرو داشت چرا مهم ترین مسئله رو سپرد به خود آدما؟

و اما درمورد درون مایش...
چرا می‌گم عمیقه؟ چون یه سری دیدگاه خیلی جالب درمورد آینده جامعه، مرگ، زندگی و اخلاق واقعی داره و میاد شما رو تو یه سری موقعیت قرار می‌ده که واقعا وجدان آدمو بکار می‌گیرن و حسابی آدمو احساساتی می‌کنن و بعد هم ازش می‌خوان که جبهه خودشو در این مورد با خودش مشخص کنه🤝🏻
تازه یه جورایی به سیاستم ربط داشت و میومد یه سیستم کاملا سیاسیو بررسی می‌کرد؛ از نقش قدرت و فساد توش بگیر تا...
یه چیز قابل توجه دیگش هم ارائه نظرات کاملا متفاوت از کلی شخصیت متفاوت توی بخشای مختلف و خصوصا دفترچه خاطراتشون بود (که من خیلی از ایدش خوشم اومد) که هم به جذاب شدن داستان و هم دیدن موضوعات مختلف از دید آدمای مختلف کمک می‌کرد.
دیدگاهش درمورد دین و ایمان هم به نوبه خودش قابل توجه بود که دیگه اگه درمورد اونم بنویسم خیلی طولانی می‌شه😅

خلاصه اینکه اولین پنج امتیاز کامل من تو بهخوان با عشق تقدیم به این کتاب و در نهایت اینکه به شدت پیشنهادش می‌کنم^^
        

35

Kosar

Kosar

1403/6/1

          و بالاخره کتاب راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب...
وقتی برای اولین بار صفحاتش رو لمس کردم و سرمو لای ورقه هاش فرو بردم تا از بوی لذت بخش کاغذ نو لذت ببرم، هرگز فکرشو نمی‌کردم که قراره چنین لحظات رازآلود و دوست داشتنی‌ای رو با سطر سطرش تجربه کنم :)

1_ بذارید از همین اول روشنتون کنم که با یه داستان جذاب و پرکشش سروکار دارین که مدام با ذهنتون بازی می‌کنه و از لحاظ شخصیت پردازی و فضاسازی هم خوب عمل کرده. احساسات خیلی خوب به تصویر کشیده شدن و شخصیت‌ها هم کاملا ملموسن✨
2_ ژانرش برخلاف کتابایی مثل «بخشD» تریلر نیست و این شخصیت اصلیه نیست که تو عمق خطره، پس اونقدر انتظار هیجان بالا، استرس و صحنه های خطرناک نداشته باشید؛ با این حال  نویسنده تونسته یه هیجان ملایمی رو به خوبی توی داستان ایجاد کنه🌱
۳_ روند داستان می‌تونست یکم سریعتر پیش بره، ولی این کند بودن روند خیلی از کشش کتاب نکاسته بود⚡
۴_ مدل کتاب یه معمایی_جنایی کاملا نوجوانانه است و با نقد اجتماعی(مثلا موضع ضد نژادپرستی) و مسائل روانشماختی همراهه🪐
۵_ برعکس اکثر داستانای این مدلی که تو هیچی نمی‌دونی و تهش کارآگاه براساس دیده های خودش یه نتیجه گیری خفن می‌کنه؛ تو این کتاب ما کاملا با همه سرنخا، دیده ها، شنیده ها و حتی تحلیل دقیقه ای شخصیت اصلی همراه هستیم و پیچیدگی ماجرا، ایده جالب و پلات توییست خفنه که داستانو غیرقابل پیش‌بینی می‌کنه.
۶_ فضای کتاب اصلا دارک نیست و پر شخصیت، فضاهای مختلف و گستردگیه.

۷_ یکی از نکات منفیش این بود که همه درا به روی پیپا باز می‌شد، اکثر افراد مقابلش اعتراف می‌کردن و مغزشم تند تند روشن می‌شد که خیلی مسخره بود!
۸_ یه جاهایی کاملا دروغو عادی سازی می‌کرد که به دلیل داشتن مخاطب نوجوان خیلی جالب نبود.
۹_ گزارش کار پیپا بیشتر دفتر خاطرات بود تا گزارش و این جابجایی مداوم بین اول سخص و سوم شخص خواننده رو گیج می‌کرد.
۱۰_ خدایی چرا؟ چرا طرف باید انقدر به سگش وابسته باشه که چند تا انسانو بخاطرش رها کنه، همه تلاش‌هاشو کنار بذاره و انقدر بعد از دست دادنش بشکنه؟ خب این موضوع هم تو جامعه غربی، هم تو ایران خودمون وجود داره ولی آخه چرا انقدر شدید که مرگش تو یه دیالوگ با مرگ انسان غیرمستقیم یکی دونسته بشه؟

در نهایت اینکه کتاب قشنگی بود و بنظرم اگه کتابای این مدلی دوست دارید و نوجوون هم هستید (گرچه بنظرم برای بقیه هم خیلی جذابه ) از دستش ندید^^
        

14

Kosar

Kosar

1403/5/22

          یه کتاب جذاب، پرکشش، هیجان انگیز و شوکه کننده؛ با یه ایده خاص که تونسته احساسات و شرایط رو به خوبی به تصویر بکشه و ذهن خواننده رو به بازی بگیره!
انتقال احساسات تو این کتاب عالی صورت می‌گرفت و با توصیفات دقیقش تو  کاملا می‌تونستی خودتو تو اون شرایط تصور کنی و احساس کنی با همه این اتفاقات دیگه نمی‌تونی احساسیو که داشتی فراموش کنی...
اکثر بخشاش به جز یه جاهایی از فصل آخر و فصلای دیگه به شدت غیرقابل پیش‌بینی بود و پلات توییستای خیلی خوبی داشت. 
ایدش فوق العاده خفن و جدید بود و اینکه کاملا از لحاظ علمی_روانشناسی فکر شده و غنی بود؛ درضمن بنظرم فلش بکاش کاملا خوب و بجا بودن. 
ترجمه خوبی داشت و پانوشت های مترجم هم خیلی کمک کننده و کامل بود. 
شخصیت پردازی خوبی داشت ولی من دوست داشتم شخصیت پردازی یه سری شخصیتا عمیق‌تر و قوی‌تر می‌بود. 
بخاطر خدمتکار حدس می‌زدم ته این کتابم یه سری چیزا گنگ بمونه که خداروشکر نموند:)) 
و اما عیب و ایرادها: اول اینکه خدایی یه جاهایی داستان پردازی خیلی آبکی و مسخره می‌شد طوری که آدم با خودش می‌گفت بقیه کتاب کجا این بخشش کجا؟ یه جاهایی هم الکی کشش می‌داد که اونقدر آزار دهنده نبود.
در نهایت اینکه تو قراره توی این سبک داستان نویسی که در این کتاب بکاررفته شده حدأقل اون بخشی که در حال حاضر داره روایت می‌شه رو همون قدری که راوی می‌دونه بدونی و فکر می‌کنی همینطوره تا اینکه ته کتاب می‌فهمی یه جاهایی اینطوری نبوده و بجای اینکه خیلی هیجان انگیز و جذاب باشه برا من، این حسو القا می‌کرد که دیگه چیو نگفتی؟ و خب بیشتر ناراحت کنندس. 

🌿به‌هرحال اگه از ژانر معمایی_جنایی خوشتون میاد، کتاب بخشD رو از دست ندید، چون برای من که خوندنش تجربه خیلی لذت بخشی بود💚

(پ.ن: ببخشید اگه یادداشتم طولانی شد یا اینکه زیادی پر شوروشوق بود؛ چون من تازه سه تا از تابلوهای جدیدمو تموم کردم و خب خوشحالم🥲 اینجوری شده و الانم که این یادداشتو می‌نویسم دستام هنوز رنگیه...) 
        

32

Kosar

Kosar

1403/3/26

کتاب در قل
          کتاب در قلب اطلس، روایتی‌ست داستان گونه از یکی از هزاران تراژدی اتفاق اتفاق افتاده در جنگ جهانی دوم.
این کتاب به ما از یکی از صحنه‌های جنگی می‌گوید، که مانند بمبی از درد، غم، ترس، حسرت، جدایی و بیم و امید میان شهرها افتاد و همه را از کوچک و بزرگ و فقیر و ثروتمند درگیر خود کرد؛ جنگی که باعث شد مرگ و ویرانی مانند سایه همه جا دنبال افراد باشد، حتی در دورترین نقاط اقیانوس اطلس. 
اول از همه باید نویسنده را ستود که با پیگیری، تلاش و تبحر زیاد، تعداد بسیار زیادی کتاب، گزارش، نامه و مصاحبه‌های جدید و قدیمی را به شکل داستانی منسجم درآورده؛ در آن به جزئیات زیادی پرداخته؛ همه چیز را با دقت و ظرافت تعریف کرده و قلم ساده و روانی هم داشته.
با توجه به اینکه ما با یک رمان سر و کار داریم، هر چقدر هم که داستانش واقعی باشد، باید از لایه‌های حداقلی ادبی برخوردار باشد که می‌شد گفت اینطور نبود.
همچنین به شخصیت‌ها باید طوری پرداخته می‌شد که ما کاملاً با احساساتشان همراه و با مرگ متاثر کننده‌شان غمگین شویم که نمی‌گویم در همه موارد، ولی در اکثر موارد اینطور نبود.(شاید هم من چند وقتی‌ست که احساساتم را از دست داده‌ام)
شخصیت‌ها آنقدر زیاد بودند و درمورد پیشینه هایشان صحبت شده بود که من مدام قاطی می‌کردم. 
به نظر من نویسنده باید روی صحنه‌هایی که احساسات را بیشتر بر می‌انگیختند تمرکز بیشتری می‌کرد و روی بعضی موضوعات انقدر طولانی مانور نمی‌داد.
استفاده زیاد از حربه «ولی در آینده اینطور نخواهد شد» یا «ولی آنها نمی‌دانستند که» من را عصبی کرده بود. 
خلاصه که من در کل داستان فکر می‌کردم که اگر من نویسنده بودم، این موضوع را چطور توصیف می‌کردم که تاثیرگذارتر باشد، یا به کدام سوال‌های مخاطب جواب می‌دادم.
چندجا اشتباه تایپی و غلط‌های دیگر دیدم که نیاز به ویراستاری داشت اما نکته‌ای که در مورد ترجمه برایم سؤال برانگیز بود این است که وقتی نام یک کشتی «بنارس سیتی» است، چرا باید نامش به عنوان «شهر بنارس» ترجمه شود، در حالی که این موضوع ضرورت خاصی هم ندارد و نام کشتی بار معنای خاصی در داستان ندارد. 
نویسنده به طور واضح موضع ضد جنگ و مخالف نژادپرستی داشت و به این موضوع خیلی اشاره داشت که همه به نوعی در وجودشان انسانیت دارند، همچنین در خیلی از موارد به اینکه انگلیسی‌ انسان هایی قهرمان، سرسخت و شجاع هستند هم تأکید می‌کرد.
این کتاب را به نوجوانانی که به تاریخ جنگ جهانی دوم علاقه دارند توصیه می‌کنم. 
        

12

Kosar

Kosar

1403/3/13

کتاب هزارت
          کتاب هزارتوی پن، کتابیه که از لحاظ ادبی بسیار قویه، توصیفات بسیار زیبایی داره، افسانه هایی که در خلالش اورده شده افسون کنندست و شما میتونید در حین خوندنش، جملات و کلمات منحصر به فردی رو پیدا کنید که مشخصا با دقت و وسواس زیاد و به زیبایی انتخاب و نوشته شدن که مطمئنا بخش زیادی از اون بخاطر ترجمه خوب آقای اسماعیلیانه.
از نظر فانتزی هم کتاب قشنگی بود.  اونطور که از یه کتاب فانتزی انتظار می‌ره، پر از افسانه ها و قصه ها و شخصیت های پیچیده ایه که تو بخش های مختلف به هم مربوط می‌شن و خواننده رو به شگفتی وامی‌دارن. موجودات جادویی هم که یکی از عناصر اصلی داستان بود ولی نکته اینه که این کتاب اونقدرا هم جدا از دنیای ما نبود.
شخصیت پردازی خوبی داشت و هر شخصیت، ماجرا و داستان خاصی برای خودش داشت و جهان رو به دید خودش و در لحظه می‌دید و خلاصه که شخصیت ها قوی بودن، ولی بعضی وقتا همزادپنداری و درک برخی شخصیت ها واقعا سخت می‌شد.
طراحی جلد جذابی داشت ولی گهگاهی می‌شد که با دیدن تصاویر درون کتاب ناامید می‌شدم، خصوصا با وجود این نکته که تصور بعضی موقعیت ها و صحنه ها سخت بود.
در کل وایب عجیب و حال و هوای متفاوتی داشت و جذاب و پرکشش بود.
بنظرم درون مایه داستان بیشتر درمورد قدرت وجودی همه خانما و دخترا بود و اینکه نباید دست کم گرفته بشن یا بی ارزش تلقی بشن چون انقدر قدرتمند هستن که بهترین تصمیما رو بگیرن و بیشترین کمکا رو بکنن و همزمان بهترین همسر و دختر و خواهر جهان هم باشن.
با توجه به بعضی شخصیت های منفی داستان، به بزدلی عمیقی که در عمق غرور و جلال و جبروت بعضی افراد وجود داره هم اشاره داشت.
بعضی جاها هم خشونت شخصیت های منفی خیلی زیاد می‌شد. 
این کتاب رو به کسایی که به رمان هایی با سبک رئالیسم جادویی و فانتزی علاقه دارن و دنبال سطح ادبی قوی هستن پیشنهاد می‌کنم:) 
        

16

Kosar

Kosar

1402/11/26

          اریحا، فادیه یا هیام؛ هرکی هستی بدون باهات زندگی کردم... 
با تو قهوه خوردم و قهوه هام سرد شد. 
با تو خندیدم و با تو کامم تلخ شد. 
ضعف های داستان رو به هیچ وجه انکار نمی‌کنم ولی نمی‌تونم اینو هم نادیده بگیرم که نویسنده چقدر پیشرفت کرده بود یا شخصیت اصلی چقدر به دلم نشست :) 
راستش اگه جلدای قبلو خوندید خیلی حیفه که این جلدو نخونید. من که حسابی منتظر جلد بعدیم و همچنان امیدوار که بازم شاهد بهتر شدن کتاب و روند داستان باشم. 
از اونجایی که نظر چند نفر همیشه معتبرتر از نظر یه نفره می‌خوام از نظر چندنفر از دوستان که می‌شناسم و این سه جلد کتاب رو مشتاقانه خوندن براتون بگم؛ همشون واقعا با این کتاب حال کرده بودن و کتاب یکیشون طوری شده بود که انگار جویده شده:))
البته یه کتاب خون دوست داشتنی که چند روز باهاشون بودم، گفتن قشنگه ولی ممکنه برای همه مناسب نباشه و خب راستش منم باهاشون موافقم ولی بعضی کتابایی که تو ژانرایی شبیه به این نوشته شدن واقعا خیلی باعث ناامیدی آدم می‌شن و آدم واقعا می‌مونه که این کتاب اصلا چرا باید پرطرفدار بشه؟ 
راستی جلد اول این مجموعه یه رمان تلگرامی بوده که انتشارات پیشنهاد چاپشو داده و قصدم از گفتن این موضوع این بود که ایشون تو مصاحبه هاشون گفتن که انتشارات برا چاپ کتاب اصلا اذیتشون نکرده و از همینجا می‌خوام به اون انتشارات بگم دمتون گرم چون جدیدا نویسنده ها رو خیلی برا چاپ کتاباشون اذیت می‌کنن و این واقعا بده!
خلاصه که این سه گانه به کسایی که به ژانر امنیتی و عاشقانه علاقه دارن و اونقدر انتظارشون بالا نیست پیشنهاد می‌شه. 
        

6

Kosar

Kosar

1402/6/2

        داستان حول زندگی یک خانواده با فرزند سرطانی بود.
تصویر جلد رو خیلی دوست داشتم و بنظرم زیبا بود. 
جمله اول کتاب آدم رو به فکر فرو می برد.
ایده شیشه تایم جالب و خلاقانه بود.
یکی از پیام هاش این بود که هر موفقیتی با
درد و تلاش و شکست به دست میاد و
اینکه همه آدم ها لزوما اونجوری که ما فکر
می کنیم نیستن. به اهمیت و ارزش دوستی
 اشاره داشت و وفق دادن خودمون 
با شرایط جدید.عشق به خانواده و اینکه این عشق
ممکنه جلو دید مارو بگیره و انقدر زیاد باشه که
تصمیم های نسبتا درستی نگیریم رو هم به تصویر کشیده بود.
و دیگه اینکه ممکنه خواسته قلبیمون اون چیزی که فکر 
می کنیم نباشه و بعضی اوقات بعضی چیز ها از خواسته
های ما مهم تر ارزشمند تر باشن. چند تا از نکته های 
روانشناسیش این بود که نباید بزاریم احساساتمون روی
هم انباشته بشن و به خودمون حق بدیم و در موردش
با دیگران صحبت کنیم و اینکه هر کسی یه روشی برای 
سرگرم کردن ذهن خودش داره.قسمتی که تایم زمان
 هاش رو به برادرش هدیه کرد فوق العاده زیبا بود.
در کل کتاب رو خیلی دوست داشتم و پیشنهادش می کنم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

11