بریده کتابهای ما ایوب نبودیم نفیسه نوری 1403/10/4 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 79 شدهام کلکسیونر [] شکایتهای بامزهشان مثل «یازده تا درد داشتم که الآنم بهش اضافه شده» ، «توی دلم ترامپولین میشه» ، «چشمم تلخ میشه»، «شکلات سفت -شیاف- دوست ندارم»، «قورتم درد میکنه»، «استخونام خراب شده»، «کلهم سبز میشه» و «این گوشم گوش نمیکنه». 1 18 حامد حمایت کار 1403/10/11 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 17 اریک اریکسون، روانشناس شهیر، معتقد بود انسان در هر دوره از زندگیش با بحرانهایی روبروست که لاجرم با یکی از فضائل اخلاقی حل خواهند شد. 0 54 زینب سادات رضازاده 1403/10/3 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 10 در مراقبت، چیزهای ظریفی از دست میروند مثل همین سکوت یا کلمههای تازه و چیزهای ظریفی بدست می آیند که حتی اسم هم ندارند. بدست آمده ها و از دست رفتههای مراقبت بیشترشان نامرئی و دیریاب هستند و شبیه کانی های زیرزمینی، کند و ناملموس، در بستر سالیان شکل میگیرند. 0 22 حامد حمایت کار 1403/10/11 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 13 ما مراقبها یاد میگیریم صبورانه کارها را پیش ببریم. ما آهستگی را یاد میگیریم. ما گنجهای خودمان را داریم. 0 38 سامان 1403/10/13 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 130 اما من باز دلم برای رابطهای که دست کم گاهی دوطرفه باشد، پر میزد. 0 2 فهیمه پورمحمدی 1403/9/20 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 46 نکند این تکه از زیبایی جهان که به من چسبیده، روزی تصمیم بگیرد نرمنرم از تنم جدا شود؟ 0 71 سامان 1403/10/12 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 110 مراقب مترجم دردهاست. رنج و زندگی را هم ترجمه میکند و خودش نیز در این میانه میبالد و بالغ میشود. 0 5 سامان 1403/10/11 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 65 ما مجبور بودیم جای خودمان باشیم تا بفهمیم این احساس ناامنی و ترس یا آن استیصال و شرم، موهوم و خالی نیستند. نه ترس من با شنیدن جملهی « نترس» از بین میرود، نه شرم آن زنی که به لباس زیر نیاز دارد اما از گرفتنش سرباز میزند. 0 3 مریم شیخزاده 1403/10/1 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 53 ایستاده بودیم با بطریهای آب معدنی، کنسرو، باند و گاز استریل و میگفتیم «چیزی لازم نداری؟ اگه کمک خواستی، من این جا هستم.» مثل جوانترهایی که میخواهند در مراسم ختم کاری کنند و کمکی جز جفتکردن کفشها و گرداندن سینی خرما از دستشان بر نمیآید. چنین حضوری صادقانه است اما کافی نیست. چرا که هر مراسمی بالاخره بزرگتری میخواهد که به اندازه کافی مرگ دیده باشد و بداند هر کس دقیقاً باید چه کند. 0 18 سامان 1403/10/13 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 140 درمان من همین مرگ است........ 0 2 مونا نظری 1403/10/13 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 148 عصرها وقتی به خانه میرسیدم باید از مادر مراقبت میکردم. خواهرها هم بودند اما تجربه من بیشتر بود و انگار خود مادر هم ترجیح میداد بیشتر روی من حساب کند. واقعیت این است که فقط مادر به من وابسته نشده بود. من بیشتر به او و به آن حس زیبایی که تقلا برای مراقبت از او در من میساخت، نیازمند و وابسته شدهبودم. این خودش جنبه بامعنا و زیبایی از مراقبت بود. مراقبت برای آدم مثل سوختی عمل میکند که امیدهایش را برمی انگیزد و حتی وجود و حضورش در این دنیا را معنا میبخشد. مراقبت، بهخصوص مراقبت از دیگری، مثل نوری در آینه به ما باز میتابد. شاید مراقبت عملی یک طرفه نیست؛ یک جور بده بستان عاطفی و انسانی است. 0 5 Zahra Golzari 1403/9/21 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 46 این روزها وقتی توی ماشین نشستهایم، سرم را برمیگردانم عقب و میبینم زینب بدون کمک رضا دستش را گرفته به صندلی و نشسته. اینجور وقتها شوق و ترس با هم به سراغم میآیند. از دیدن این صحنه کیف میکنم اما جدایی برایم ترسناک است. یعنی ممکن است روزی برسد که دیگر نیازی به من نداشتهباشد؟ نکند این تکه از زیبایی جهان که به من چسبیده، روزی تصمیم بگیرد از تنم نرمنرم جدا شود؟ دلم برای کانگورو میسوزد. برای وقتی که مجبور است نوزادش را از کیسه روی شکمش بیندازد بیرون و بگوید « برو سراغ زندگیت، دیگه نیازی به مراقبت من نداری.» 1 33 نفیسه نوری 1403/10/4 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 81 گاهی هم بهترین راه مراقبت از چیزی رها کردنش است. شاید اینطوری بهتر باشد. اصلا خدا را چه دیدید؟ شاید از جایی به بعد، رفت و برای خودش مراقب بهتری پیدا کرد. 0 16
بریده کتابهای ما ایوب نبودیم نفیسه نوری 1403/10/4 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 79 شدهام کلکسیونر [] شکایتهای بامزهشان مثل «یازده تا درد داشتم که الآنم بهش اضافه شده» ، «توی دلم ترامپولین میشه» ، «چشمم تلخ میشه»، «شکلات سفت -شیاف- دوست ندارم»، «قورتم درد میکنه»، «استخونام خراب شده»، «کلهم سبز میشه» و «این گوشم گوش نمیکنه». 1 18 حامد حمایت کار 1403/10/11 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 17 اریک اریکسون، روانشناس شهیر، معتقد بود انسان در هر دوره از زندگیش با بحرانهایی روبروست که لاجرم با یکی از فضائل اخلاقی حل خواهند شد. 0 54 زینب سادات رضازاده 1403/10/3 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 10 در مراقبت، چیزهای ظریفی از دست میروند مثل همین سکوت یا کلمههای تازه و چیزهای ظریفی بدست می آیند که حتی اسم هم ندارند. بدست آمده ها و از دست رفتههای مراقبت بیشترشان نامرئی و دیریاب هستند و شبیه کانی های زیرزمینی، کند و ناملموس، در بستر سالیان شکل میگیرند. 0 22 حامد حمایت کار 1403/10/11 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 13 ما مراقبها یاد میگیریم صبورانه کارها را پیش ببریم. ما آهستگی را یاد میگیریم. ما گنجهای خودمان را داریم. 0 38 سامان 1403/10/13 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 130 اما من باز دلم برای رابطهای که دست کم گاهی دوطرفه باشد، پر میزد. 0 2 فهیمه پورمحمدی 1403/9/20 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 46 نکند این تکه از زیبایی جهان که به من چسبیده، روزی تصمیم بگیرد نرمنرم از تنم جدا شود؟ 0 71 سامان 1403/10/12 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 110 مراقب مترجم دردهاست. رنج و زندگی را هم ترجمه میکند و خودش نیز در این میانه میبالد و بالغ میشود. 0 5 سامان 1403/10/11 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 65 ما مجبور بودیم جای خودمان باشیم تا بفهمیم این احساس ناامنی و ترس یا آن استیصال و شرم، موهوم و خالی نیستند. نه ترس من با شنیدن جملهی « نترس» از بین میرود، نه شرم آن زنی که به لباس زیر نیاز دارد اما از گرفتنش سرباز میزند. 0 3 مریم شیخزاده 1403/10/1 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 53 ایستاده بودیم با بطریهای آب معدنی، کنسرو، باند و گاز استریل و میگفتیم «چیزی لازم نداری؟ اگه کمک خواستی، من این جا هستم.» مثل جوانترهایی که میخواهند در مراسم ختم کاری کنند و کمکی جز جفتکردن کفشها و گرداندن سینی خرما از دستشان بر نمیآید. چنین حضوری صادقانه است اما کافی نیست. چرا که هر مراسمی بالاخره بزرگتری میخواهد که به اندازه کافی مرگ دیده باشد و بداند هر کس دقیقاً باید چه کند. 0 18 سامان 1403/10/13 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 140 درمان من همین مرگ است........ 0 2 مونا نظری 1403/10/13 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 148 عصرها وقتی به خانه میرسیدم باید از مادر مراقبت میکردم. خواهرها هم بودند اما تجربه من بیشتر بود و انگار خود مادر هم ترجیح میداد بیشتر روی من حساب کند. واقعیت این است که فقط مادر به من وابسته نشده بود. من بیشتر به او و به آن حس زیبایی که تقلا برای مراقبت از او در من میساخت، نیازمند و وابسته شدهبودم. این خودش جنبه بامعنا و زیبایی از مراقبت بود. مراقبت برای آدم مثل سوختی عمل میکند که امیدهایش را برمی انگیزد و حتی وجود و حضورش در این دنیا را معنا میبخشد. مراقبت، بهخصوص مراقبت از دیگری، مثل نوری در آینه به ما باز میتابد. شاید مراقبت عملی یک طرفه نیست؛ یک جور بده بستان عاطفی و انسانی است. 0 5 Zahra Golzari 1403/9/21 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 46 این روزها وقتی توی ماشین نشستهایم، سرم را برمیگردانم عقب و میبینم زینب بدون کمک رضا دستش را گرفته به صندلی و نشسته. اینجور وقتها شوق و ترس با هم به سراغم میآیند. از دیدن این صحنه کیف میکنم اما جدایی برایم ترسناک است. یعنی ممکن است روزی برسد که دیگر نیازی به من نداشتهباشد؟ نکند این تکه از زیبایی جهان که به من چسبیده، روزی تصمیم بگیرد از تنم نرمنرم جدا شود؟ دلم برای کانگورو میسوزد. برای وقتی که مجبور است نوزادش را از کیسه روی شکمش بیندازد بیرون و بگوید « برو سراغ زندگیت، دیگه نیازی به مراقبت من نداری.» 1 33 نفیسه نوری 1403/10/4 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.3 13 صفحۀ 81 گاهی هم بهترین راه مراقبت از چیزی رها کردنش است. شاید اینطوری بهتر باشد. اصلا خدا را چه دیدید؟ شاید از جایی به بعد، رفت و برای خودش مراقب بهتری پیدا کرد. 0 16