بریده‌ای از کتاب ما ایوب نبودیم اثر فاطمه ستوده

بریدۀ کتاب

صفحۀ 148

عصرها وقتی به خانه می‌رسیدم باید از مادر مراقبت میکردم. خواهرها هم بودند اما تجربه من بیشتر بود و انگار خود مادر هم ترجیح میداد بیشتر روی من حساب کند. واقعیت این است که فقط مادر به من وابسته نشده بود. من بیشتر به او و به آن حس زیبایی که تقلا برای مراقبت از او در من می‌ساخت، نیازمند و وابسته شده‌بودم. این خودش جنبه بامعنا و زیبایی از مراقبت بود. مراقبت برای آدم مثل سوختی عمل می‌کند که امیدهایش را برمی انگیزد و حتی وجود و حضورش در این دنیا را معنا می‌بخشد. مراقبت، به‌خصوص مراقبت از دیگری، مثل نوری در آینه به ما باز می‌تابد. شاید مراقبت عملی یک طرفه نیست؛ یک جور بده بستان عاطفی و انسانی است.

عصرها وقتی به خانه می‌رسیدم باید از مادر مراقبت میکردم. خواهرها هم بودند اما تجربه من بیشتر بود و انگار خود مادر هم ترجیح میداد بیشتر روی من حساب کند. واقعیت این است که فقط مادر به من وابسته نشده بود. من بیشتر به او و به آن حس زیبایی که تقلا برای مراقبت از او در من می‌ساخت، نیازمند و وابسته شده‌بودم. این خودش جنبه بامعنا و زیبایی از مراقبت بود. مراقبت برای آدم مثل سوختی عمل می‌کند که امیدهایش را برمی انگیزد و حتی وجود و حضورش در این دنیا را معنا می‌بخشد. مراقبت، به‌خصوص مراقبت از دیگری، مثل نوری در آینه به ما باز می‌تابد. شاید مراقبت عملی یک طرفه نیست؛ یک جور بده بستان عاطفی و انسانی است.

59

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.