بریده کتابهای مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران الف. موسوی 1402/11/29 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 108 اسم امام حسین را که آوردم و به استنادفرهنگ لغات ژاپنی از حادثه کربلا این مختصر را گفتم، آقا بغض کرد و اشک توی چشمانش نشست. اگرچه فهم این موضوع که گریه بر حادثهای که 1400سال از آن گذشته برایم گنگ و نامفهوم بود. 0 14 اَمیرْرِضا|Amirreza 2 روز پیش مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 154 مردم، از زن و مرد، برای مقابله با اینگونه وادث احساس وظیفه میکردند. چون امام خمینی از مردم بهویژه جوانان خواسته بود برای مقابله با بحران «بسیج» شوند. برای عضویت در بسیج، فراگیری آموزشهای نظامی ضروری بود. من هم با تعدادی از خانمها برای آموزش نظامی در سوم اردیبهشت ۱۳۵۹ عازم اردوگاهی در منطقه لشکرک شدم. چند پاسدار جوان مربیمان بودند. اول از نظامجمع شروع کردند، بعد سینه خیز رفتیم. از زیر سیمخاردارهایی که به فاصله نیممتری زمین فرش شده بودند با چادر یا مانتو عبور کردیم. سختی کار به اینجا ختم نمیشد؛ پاسداران بیکار نمیماندند. بالای سرمان تیر مشقی میزدند؛ صدایش رعبآور بود. سعی میکردم کم نیاورم. حتی حاضر نبودم چادر را کنار بگذارم و با مانتو سینهخیز بروم. مربیان میگفتند:« چادر گیر میکند به سیمخاردار و جلوی دست و پایت را میگیرد، با مانتو سینهخیز برو.» اما برای من چادر با همه سختیاش آرامشبخش بود. چادر را از عمق باور و اعتقادم دوست داشتم. 0 0 عارفه سامی 🧕🏻💍 1403/6/31 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 123 وقتی پدرش از سرکار آمد، چشمش به هلو های زخمی افتاد و پرسید:«کی این کار را کرده؟» بلقیس بدون ترس گفت :«من!» آقا اولش عصبانی شد، بعد گفت:«چون راستش را گفتی، تنبیهات نمی کنم.» از آن موقع در ذهن بلقیس ماند که اگر همیشه حرف راست بزند، اتفاقی برایش نمی افتد. 0 12 عارفه سامی 🧕🏻💍 1403/7/1 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 183 وقتی آقای خامنهای را دیدم، آرزو کردم کاش یک روز امام خمینی را هم ببینم. این آرزو را در مدرسه رفاه برای یکی از همکاران مطرح کردم. او هم با ارتباطی که داشت، برای من نوبت ملاقات گرفت. باورم نمی شد به دیدن امام می روم. آنچه از دین فهمیده بودم به تمامی در شخصیت امام جمع شده بود. اعمال و رفتار او شبیه پیامبران خدا در قرآن بود که توصیفش را خوانده بودم. 0 10 فاطمه عباسی 🇵🇸 1403/2/26 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 37 0 9 آیوی 1403/5/16 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 151 ایرانی نبودم.از خاور دور،از سرزمین خورشید تابان،آمده بودم.اما غرور شکسته شده ام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجا_هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین مادری ام_بازیافتم. 0 3 عارفه سامی 🧕🏻💍 1403/6/31 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 151 خبر رسید پادگان جمشیدیه سقوط کرده است. مراکز نظامی یکی یکی به دست جوانان انقلابی می افتاد و من احساس غرور می کردم. ایرانی نبودم. از خاور دور، از سرزمین خورشید تابان، آمده بودم. اما غرور شکستهام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجا _هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین مادریام_ بازیافتم. 0 12 آیوی 1403/5/16 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 201 غربی ها ایران را به یک اتهام ناروا به ساختن سلاح های هسته ای متهم می کردند؛همان ها که برای اولین بار بمب اتم را روی دو شهر هیروشیما و ناکازاکی انداختند قطع نامه در محکومیت ایران صادر می کردند.ایرانی که خود قربانی سلاح های کشتار جمعی شیمیایی بود. 0 9 آیوی 1403/5/15 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 116 این ظلم پایدار نخواهد بود،چون آقای خمینی فرمود:سربازان من در گهواره ها هستند 0 2 مهدی حسنوند 1403/9/27 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 151 مراکز نظامی یکییکی به دست جوانان انقلابی میافتاد و من احساس غرور میکردم. ایرانی نبودم. از خاور دور، از سرزمین خورشید تابان، آمده بودم. اما غرور شکسته شدهام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجا- هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین مادریام- بازیافتم! 0 1 صـآدْ 1403/5/3 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 144 روز دوازدهم بهمن، در زمستانی که بوی بهار داشت، هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد نشست. من از عمق جان مشتاق دیدن سیمای امام بودم او را از تلویزیون در فرودگاه مهرآباد وقتی از پله های هواپیما پایین میآمد دیدم، نورانیت، وقار و آرامش او مجذوبم کرد. 0 5 عارفه سامی 🧕🏻💍 1403/6/30 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 37 فحشا ارمغان اجتماعی غربی بود که در شهر های ما عادی شد. 0 19 صـآدْ 1403/5/3 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 79 گفت «چشمها هم مثل بادامها طعمهای متفاوتی دارند؛ بعضی از بادامها تلخ و بعضی شیرین.. اند بعضی از چشمها هم شورند اما چشم شما نه شور است نه تلخ این تفاوت شما با بقیه است که من در نگاه اول به چشم تو فهمیدم خانم جان. 0 5 عارفه سامی 🧕🏻💍 1403/7/1 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 192 در کوچه مردم سیاه پوش را می دیدم که سر روی شانه های هم می گذاشتند و در آغوش هم گریه می کردند. گویی تمام ملت یتیم شده بودند. امام خمینی نه امپراتور بود و نه شاه. او رهبری الهی بود که بر دل ها حکومت می کرد و هیچ کس باور نمی کرد روزی در میان ما نباشد. 0 5 گُمشُـده در حَـرم 1403/5/18 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 79 جان یعنی چی؟ : : جان یعنی همه ی دلخوشی من، همه ی دارایی من، همه ی زندگی من. 0 5 ابراهیم شجاعت 1403/1/5 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 191 جنگ تحمیلی بیهیچ دستاوردی برای متجاوزان بعثی تابستان ۱۳۶۷ به پایان رسید و احساس من به عنوان مادر شهید، سرشار از سربلندی و افتخار بود. بیشتر هفتهها به بهشت زهرا میرفتم و سر مزار محمد مینشستم و به عکس بالای مزار، که معصومانه نگاهم میکرد خیره میشدم. گاهی با او درد دل میکردم. وقتی به خانه برمیگشتم انتظار میکشیدم هفتۀ دیگری برسد و به زیارت او بروم. صبح چهاردهم خرداد خبر غیرمنتظرهای از رادیو و تلویزیون پخش شد. حال امام خوب نیست. برای شفای ایشان دعا کنید. با شنیدن این خبر با آقا به مسجد رفتیم و دعای توسل خواندیم. با چشمانی اشکبار و قلبی امیدوار به خانه برگشتم. آقا همانجا ماند و تا صبح خواب به چشمانم نیامد. آقا بعد از نماز جماعت صبح برگشت و دیدم چشمانش از گریه سرخ شده و دنبال پیراهن سیاهش میگردد. دلم ریخت. تلویزیون را روشن کردم. هر سه شبکه فقط قرآن پخش میکردند. آقا سرش را توی زانو گرفت و یک گوشه نشست. ساعت هفت صبح اولین خبر را گوینده آقای حیاتی با صدایی لرزان و بغض آلود گفت: روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر مسلمین جهان به ملکوت اعلی پیوست. دیگر نتوانستم بقیۀ خبر را گوش کنم. این تلخترین خبری بود که در تمام عمرم شنیده بودم. حتی خبر شهادت محمد این اندازه زیرورویم نکرده بود. بلقیس هم گریه کنان با زینب آمد. در کوچه مردم سیاه پوش را میدیدم که سر روی شانه هم میگذاشتند و در آغوش هم گریه میکردند. گویی تمام ملت یتیم شده بودند. امام خمینی نه امپراتور بود نه شاه. او رهبری الهی بود که بر دلها حکومت میکرد و هیچکس باور نمیکرد روزی در میان ما نباشد. آن شب با بقیه به مصلای تهران رفتیم. پیکر امام را روی یک بلندی داخل یک تابوت شیشهای گذاشته بودند و انبوه مردم دور شمع خاموش وجود او حلقه زده بودند. اطراف مصلی تا چشم کار میکرد پُر از فانوس و شمع بود و مردم تا صبح کنار او به دعا، نماز، یا عزاداری مشغول بودند و روز بعد این سیل عظیم جمعیت میلیونی به سمت بهشت زهرا روانه شدند. من و بلقيس مسافت زیادی را پیاده رفتیم و این صحنه چقدر شبيیه روزی بود که امام آمد. آن روز از سر خوشحالی اشک میریختیم و امروز از سر غم! 0 4 سارا بجلی 1402/12/18 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 151 مراکز نظامی یکی یکی به دست جوانان انقلابی می افتاد و من احساس غرور میکردم . ایرانی نبودم. از خاور دور،از سرزمین خورشید تابان ، آمده بودم .اما غرور شکسته شده ام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجا _ هزاران کیلومتر دور تر از سرزمین مادری ام_بازیافتم. 0 15 نِگـار(: 1403/1/9 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 151 ایرانی نبودم. از خاور دور از سرزمین خورشید تابان،ژاپن آمده بودم اما غرور شکسته شده ام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجا، هزار کیلومتر دور تر از سرزمین مادری ام بازیافتم.. 0 4 مائده ذوقی 1403/5/11 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 174 گفت روی سنگ قبر محمد بنویسید: «نام مادر: کونیکو یامامورا». تا آن زمان هیچ گاه من را با نام ژاپنی ام صدا نکرده بود. حتم داشتم که میخواهد بگوید تو تنها زن ژاپنی در ایران هستی که مادر شهید شدی و این همان جملهٔ آخر محمد در دیدار آخر بود...🍃 0 4 اݪـسـآداٺ مـیم 1403/4/31 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 167 بغضی راه نفسم را بسته بود.هم نوازشش میکردم هم موهایش را با قیچی کوتاه میکردم. تمام که شد،گفت:( برای سلامتی تنها مادر شهیدِ ژاپنی صلوات.) و خودش بلند صلوات فرستاد ... 0 7
بریده کتابهای مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران الف. موسوی 1402/11/29 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 108 اسم امام حسین را که آوردم و به استنادفرهنگ لغات ژاپنی از حادثه کربلا این مختصر را گفتم، آقا بغض کرد و اشک توی چشمانش نشست. اگرچه فهم این موضوع که گریه بر حادثهای که 1400سال از آن گذشته برایم گنگ و نامفهوم بود. 0 14 اَمیرْرِضا|Amirreza 2 روز پیش مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 154 مردم، از زن و مرد، برای مقابله با اینگونه وادث احساس وظیفه میکردند. چون امام خمینی از مردم بهویژه جوانان خواسته بود برای مقابله با بحران «بسیج» شوند. برای عضویت در بسیج، فراگیری آموزشهای نظامی ضروری بود. من هم با تعدادی از خانمها برای آموزش نظامی در سوم اردیبهشت ۱۳۵۹ عازم اردوگاهی در منطقه لشکرک شدم. چند پاسدار جوان مربیمان بودند. اول از نظامجمع شروع کردند، بعد سینه خیز رفتیم. از زیر سیمخاردارهایی که به فاصله نیممتری زمین فرش شده بودند با چادر یا مانتو عبور کردیم. سختی کار به اینجا ختم نمیشد؛ پاسداران بیکار نمیماندند. بالای سرمان تیر مشقی میزدند؛ صدایش رعبآور بود. سعی میکردم کم نیاورم. حتی حاضر نبودم چادر را کنار بگذارم و با مانتو سینهخیز بروم. مربیان میگفتند:« چادر گیر میکند به سیمخاردار و جلوی دست و پایت را میگیرد، با مانتو سینهخیز برو.» اما برای من چادر با همه سختیاش آرامشبخش بود. چادر را از عمق باور و اعتقادم دوست داشتم. 0 0 عارفه سامی 🧕🏻💍 1403/6/31 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 123 وقتی پدرش از سرکار آمد، چشمش به هلو های زخمی افتاد و پرسید:«کی این کار را کرده؟» بلقیس بدون ترس گفت :«من!» آقا اولش عصبانی شد، بعد گفت:«چون راستش را گفتی، تنبیهات نمی کنم.» از آن موقع در ذهن بلقیس ماند که اگر همیشه حرف راست بزند، اتفاقی برایش نمی افتد. 0 12 عارفه سامی 🧕🏻💍 1403/7/1 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 183 وقتی آقای خامنهای را دیدم، آرزو کردم کاش یک روز امام خمینی را هم ببینم. این آرزو را در مدرسه رفاه برای یکی از همکاران مطرح کردم. او هم با ارتباطی که داشت، برای من نوبت ملاقات گرفت. باورم نمی شد به دیدن امام می روم. آنچه از دین فهمیده بودم به تمامی در شخصیت امام جمع شده بود. اعمال و رفتار او شبیه پیامبران خدا در قرآن بود که توصیفش را خوانده بودم. 0 10 فاطمه عباسی 🇵🇸 1403/2/26 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 37 0 9 آیوی 1403/5/16 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 151 ایرانی نبودم.از خاور دور،از سرزمین خورشید تابان،آمده بودم.اما غرور شکسته شده ام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجا_هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین مادری ام_بازیافتم. 0 3 عارفه سامی 🧕🏻💍 1403/6/31 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 151 خبر رسید پادگان جمشیدیه سقوط کرده است. مراکز نظامی یکی یکی به دست جوانان انقلابی می افتاد و من احساس غرور می کردم. ایرانی نبودم. از خاور دور، از سرزمین خورشید تابان، آمده بودم. اما غرور شکستهام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجا _هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین مادریام_ بازیافتم. 0 12 آیوی 1403/5/16 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 201 غربی ها ایران را به یک اتهام ناروا به ساختن سلاح های هسته ای متهم می کردند؛همان ها که برای اولین بار بمب اتم را روی دو شهر هیروشیما و ناکازاکی انداختند قطع نامه در محکومیت ایران صادر می کردند.ایرانی که خود قربانی سلاح های کشتار جمعی شیمیایی بود. 0 9 آیوی 1403/5/15 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 116 این ظلم پایدار نخواهد بود،چون آقای خمینی فرمود:سربازان من در گهواره ها هستند 0 2 مهدی حسنوند 1403/9/27 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 151 مراکز نظامی یکییکی به دست جوانان انقلابی میافتاد و من احساس غرور میکردم. ایرانی نبودم. از خاور دور، از سرزمین خورشید تابان، آمده بودم. اما غرور شکسته شدهام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجا- هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین مادریام- بازیافتم! 0 1 صـآدْ 1403/5/3 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 144 روز دوازدهم بهمن، در زمستانی که بوی بهار داشت، هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد نشست. من از عمق جان مشتاق دیدن سیمای امام بودم او را از تلویزیون در فرودگاه مهرآباد وقتی از پله های هواپیما پایین میآمد دیدم، نورانیت، وقار و آرامش او مجذوبم کرد. 0 5 عارفه سامی 🧕🏻💍 1403/6/30 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 37 فحشا ارمغان اجتماعی غربی بود که در شهر های ما عادی شد. 0 19 صـآدْ 1403/5/3 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 79 گفت «چشمها هم مثل بادامها طعمهای متفاوتی دارند؛ بعضی از بادامها تلخ و بعضی شیرین.. اند بعضی از چشمها هم شورند اما چشم شما نه شور است نه تلخ این تفاوت شما با بقیه است که من در نگاه اول به چشم تو فهمیدم خانم جان. 0 5 عارفه سامی 🧕🏻💍 1403/7/1 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 192 در کوچه مردم سیاه پوش را می دیدم که سر روی شانه های هم می گذاشتند و در آغوش هم گریه می کردند. گویی تمام ملت یتیم شده بودند. امام خمینی نه امپراتور بود و نه شاه. او رهبری الهی بود که بر دل ها حکومت می کرد و هیچ کس باور نمی کرد روزی در میان ما نباشد. 0 5 گُمشُـده در حَـرم 1403/5/18 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 79 جان یعنی چی؟ : : جان یعنی همه ی دلخوشی من، همه ی دارایی من، همه ی زندگی من. 0 5 ابراهیم شجاعت 1403/1/5 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 191 جنگ تحمیلی بیهیچ دستاوردی برای متجاوزان بعثی تابستان ۱۳۶۷ به پایان رسید و احساس من به عنوان مادر شهید، سرشار از سربلندی و افتخار بود. بیشتر هفتهها به بهشت زهرا میرفتم و سر مزار محمد مینشستم و به عکس بالای مزار، که معصومانه نگاهم میکرد خیره میشدم. گاهی با او درد دل میکردم. وقتی به خانه برمیگشتم انتظار میکشیدم هفتۀ دیگری برسد و به زیارت او بروم. صبح چهاردهم خرداد خبر غیرمنتظرهای از رادیو و تلویزیون پخش شد. حال امام خوب نیست. برای شفای ایشان دعا کنید. با شنیدن این خبر با آقا به مسجد رفتیم و دعای توسل خواندیم. با چشمانی اشکبار و قلبی امیدوار به خانه برگشتم. آقا همانجا ماند و تا صبح خواب به چشمانم نیامد. آقا بعد از نماز جماعت صبح برگشت و دیدم چشمانش از گریه سرخ شده و دنبال پیراهن سیاهش میگردد. دلم ریخت. تلویزیون را روشن کردم. هر سه شبکه فقط قرآن پخش میکردند. آقا سرش را توی زانو گرفت و یک گوشه نشست. ساعت هفت صبح اولین خبر را گوینده آقای حیاتی با صدایی لرزان و بغض آلود گفت: روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر مسلمین جهان به ملکوت اعلی پیوست. دیگر نتوانستم بقیۀ خبر را گوش کنم. این تلخترین خبری بود که در تمام عمرم شنیده بودم. حتی خبر شهادت محمد این اندازه زیرورویم نکرده بود. بلقیس هم گریه کنان با زینب آمد. در کوچه مردم سیاه پوش را میدیدم که سر روی شانه هم میگذاشتند و در آغوش هم گریه میکردند. گویی تمام ملت یتیم شده بودند. امام خمینی نه امپراتور بود نه شاه. او رهبری الهی بود که بر دلها حکومت میکرد و هیچکس باور نمیکرد روزی در میان ما نباشد. آن شب با بقیه به مصلای تهران رفتیم. پیکر امام را روی یک بلندی داخل یک تابوت شیشهای گذاشته بودند و انبوه مردم دور شمع خاموش وجود او حلقه زده بودند. اطراف مصلی تا چشم کار میکرد پُر از فانوس و شمع بود و مردم تا صبح کنار او به دعا، نماز، یا عزاداری مشغول بودند و روز بعد این سیل عظیم جمعیت میلیونی به سمت بهشت زهرا روانه شدند. من و بلقيس مسافت زیادی را پیاده رفتیم و این صحنه چقدر شبيیه روزی بود که امام آمد. آن روز از سر خوشحالی اشک میریختیم و امروز از سر غم! 0 4 سارا بجلی 1402/12/18 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 151 مراکز نظامی یکی یکی به دست جوانان انقلابی می افتاد و من احساس غرور میکردم . ایرانی نبودم. از خاور دور،از سرزمین خورشید تابان ، آمده بودم .اما غرور شکسته شده ام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجا _ هزاران کیلومتر دور تر از سرزمین مادری ام_بازیافتم. 0 15 نِگـار(: 1403/1/9 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 151 ایرانی نبودم. از خاور دور از سرزمین خورشید تابان،ژاپن آمده بودم اما غرور شکسته شده ام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجا، هزار کیلومتر دور تر از سرزمین مادری ام بازیافتم.. 0 4 مائده ذوقی 1403/5/11 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 174 گفت روی سنگ قبر محمد بنویسید: «نام مادر: کونیکو یامامورا». تا آن زمان هیچ گاه من را با نام ژاپنی ام صدا نکرده بود. حتم داشتم که میخواهد بگوید تو تنها زن ژاپنی در ایران هستی که مادر شهید شدی و این همان جملهٔ آخر محمد در دیدار آخر بود...🍃 0 4 اݪـسـآداٺ مـیم 1403/4/31 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 124 صفحۀ 167 بغضی راه نفسم را بسته بود.هم نوازشش میکردم هم موهایش را با قیچی کوتاه میکردم. تمام که شد،گفت:( برای سلامتی تنها مادر شهیدِ ژاپنی صلوات.) و خودش بلند صلوات فرستاد ... 0 7