بریدهای از کتاب مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران اثر مسعود امیرخانی
4 روز پیش
صفحۀ 154
مردم، از زن و مرد، برای مقابله با اینگونه وادث احساس وظیفه میکردند. چون امام خمینی از مردم بهویژه جوانان خواسته بود برای مقابله با بحران «بسیج» شوند. برای عضویت در بسیج، فراگیری آموزشهای نظامی ضروری بود. من هم با تعدادی از خانمها برای آموزش نظامی در سوم اردیبهشت ۱۳۵۹ عازم اردوگاهی در منطقه لشکرک شدم. چند پاسدار جوان مربیمان بودند. اول از نظامجمع شروع کردند، بعد سینه خیز رفتیم. از زیر سیمخاردارهایی که به فاصله نیممتری زمین فرش شده بودند با چادر یا مانتو عبور کردیم. سختی کار به اینجا ختم نمیشد؛ پاسداران بیکار نمیماندند. بالای سرمان تیر مشقی میزدند؛ صدایش رعبآور بود. سعی میکردم کم نیاورم. حتی حاضر نبودم چادر را کنار بگذارم و با مانتو سینهخیز بروم. مربیان میگفتند:« چادر گیر میکند به سیمخاردار و جلوی دست و پایت را میگیرد، با مانتو سینهخیز برو.» اما برای من چادر با همه سختیاش آرامشبخش بود. چادر را از عمق باور و اعتقادم دوست داشتم.
مردم، از زن و مرد، برای مقابله با اینگونه وادث احساس وظیفه میکردند. چون امام خمینی از مردم بهویژه جوانان خواسته بود برای مقابله با بحران «بسیج» شوند. برای عضویت در بسیج، فراگیری آموزشهای نظامی ضروری بود. من هم با تعدادی از خانمها برای آموزش نظامی در سوم اردیبهشت ۱۳۵۹ عازم اردوگاهی در منطقه لشکرک شدم. چند پاسدار جوان مربیمان بودند. اول از نظامجمع شروع کردند، بعد سینه خیز رفتیم. از زیر سیمخاردارهایی که به فاصله نیممتری زمین فرش شده بودند با چادر یا مانتو عبور کردیم. سختی کار به اینجا ختم نمیشد؛ پاسداران بیکار نمیماندند. بالای سرمان تیر مشقی میزدند؛ صدایش رعبآور بود. سعی میکردم کم نیاورم. حتی حاضر نبودم چادر را کنار بگذارم و با مانتو سینهخیز بروم. مربیان میگفتند:« چادر گیر میکند به سیمخاردار و جلوی دست و پایت را میگیرد، با مانتو سینهخیز برو.» اما برای من چادر با همه سختیاش آرامشبخش بود. چادر را از عمق باور و اعتقادم دوست داشتم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.