بریدهای از کتاب مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران اثر مسعود امیرخانی
1403/6/31
صفحۀ 123
وقتی پدرش از سرکار آمد، چشمش به هلو های زخمی افتاد و پرسید:«کی این کار را کرده؟» بلقیس بدون ترس گفت :«من!» آقا اولش عصبانی شد، بعد گفت:«چون راستش را گفتی، تنبیهات نمی کنم.» از آن موقع در ذهن بلقیس ماند که اگر همیشه حرف راست بزند، اتفاقی برایش نمی افتد.
وقتی پدرش از سرکار آمد، چشمش به هلو های زخمی افتاد و پرسید:«کی این کار را کرده؟» بلقیس بدون ترس گفت :«من!» آقا اولش عصبانی شد، بعد گفت:«چون راستش را گفتی، تنبیهات نمی کنم.» از آن موقع در ذهن بلقیس ماند که اگر همیشه حرف راست بزند، اتفاقی برایش نمی افتد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.