ابراهیم شجاعت

ابراهیم شجاعت

پدیدآور
@IbrahimShojaat

73 دنبال شده

49 دنبال کننده

            دانشجوی کارشناسی ارشد معارف اسلامی و مدیریت صنعتی (گرایش استراتژی صنعتی) دانشگاه امام صادق علیه‌السلام 
علاقه‌مند به سیاست گذاری صنعتی و اقتصاد توسعه
پژوهشگر صنعت خودرو
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        همه‌ی ما قیصر امین‌پور را با شعر "بوی ماه مهر" می‌شناسیم. #قیصر_امین‌پور با آثار و کتاب‌های زیادی که برای بر جای گذاشته‌است، یکی از شعرای برجسته معاصر پارسی زبان به حساب می‌آید. شعرهایش را در کتاب‌های مختلفی همچون دستور زبان، گل‌ها همه آفتابگردانند، آینه‌های ناگهان، تنفس صبح، در کوچه آفتاب، به قول پرستوها و مثل چشمه، مثل رود برای ما باقی گذاشته است.
در زمان حیات قیصر یک مجموعه‌ی گزیده اشعار تحت نظر وی در #انتشارات_مروارید به چاپ رسید که تاکنون بیش‌ از سی بار تجدید چاپ شده‌ است. در این کتابِ گزیده اشعار سعی شده است که زیباترین اشعار قیصر جمع آوری شود و کتاب خوبی به دست مخاطب برسد. اشعار قیصر در این مجموعه زیبا و دلنشین بودند، هرچند که توقع بیشتری از قیصر داشتم. به‌نظر می‌رسد قیصر در اوایل جوانی بهتر از میان‌سالی‌اش شعر می‌گفته‌ است، چراکه هر چه به دهه هفتاد نزدیک‌تر می‌شویم، شعرهای او نیز دچار افت کیفی می‌شوند و این افت کیفیت بعضا چشمگیر است. درنهایت شما را به خواندن یکی از اشعار قیصر از کتاب "به قول پرستوها" ی او دعوت می‌کنم. 

در كتاب چار فصل زندگی
صفحه‌ها پشت سر هم می‌روند
هر یک از این صفحه‌ها، یک لحظه‌اند
لحظه‌ها با شادی و غم می‌روند

 آفتاب و ماه یک خط در میان
 گاه پیدا، گاه پنهان می‌شوند
 شادی و غم نیز هر یک لحظه‌ای
 بر سر این سفره مهمان می‌شوند

 گاه، اوج خنده ما گریه است
 گاه، اوج گریه ما خنده است
 گریه، دل را آبیاری می‌كند
 خنده، یعنی این كه دل‌ها زنده است

 زندگی تركیب شادی با غم است
 دوست می‌دارم من این پیوند را
 گر چه می‌گویند شادی بهتر است
 دوست دارم گریه با لبخند را
      

1

        سید رضا فاطمی امین پس از حدود یک سال از دومین استضیاحش در مجلس و جدایی‌ از میز وزارت صمت، کتابی را روانه بازار کرده است که در آن بصورت مفصل به عملکرد شخصی‌اش در مناصب مختلفی اداری که حدودا در بیست سال اخیر در شهرداری مشهد، سازمان هدفمندی یارانه‌ها، آستان قدس و نهایتا وزارت صمت دولت سیزدهم داشته پرداخته است. هرچند به محتوای کتاب و ابعاد عملکردی آقای فاطمی امین در وزارت صمت نقدهای جدی داشته و دارم اما فرای از این مسائل باید یک خداقوت به آقای فاطمی امین گفت که با انتشار این کتاب، دانش ضمنی خود در عرصه حکمرانی را با تمام علاقه مندان به اشتراک گذاشته است و از اشتباهات و سختی‌های مسیری که طی کرده است در این گفته است تا شاد در آینده تکرار نشود. 
هنگامی که یک فرد مسئول بعد از دوران مسئولیتش کتابی از آن دوران منتشر می‌کند، با این کار نشان می‌دهد که همچنان عملکرد خود را قابل دفاع می‌داند و دنبال فرار از کرده‌ها و عملکرد خودش نیست که این مهم امری قابل تحسین است.
امیدوارم که سایر مسئولین و کسانی که تجاربی گران سنگ و مهم در دوران خدمت خود دارند، این تجارب را با نسل آینده از طریق مکتوب کردن آن به اشتراک بگذارند.
      

1

        آقای احسان صفرزاده، ورودی ۸۲ دانشگاه امام صادق علیه‌السلام است و زاده مشهد. به گفته خودش، از کودکی علاقه‌مند به پژوهش و سفر در حوزه خراسان بزرگ بوده و این علاقه باعث شده است که اولین سفر خود به افغانستان را در تابستان سال اول دانشجویی داشته باشد!
این سفرهای دانشجویی به افغانستان و ماورالنهر در سال ۱۳۸۵ و با سفر به تاجیکستان تکمیل می‌شود. سفری چهل روزه که به صورت زمینی و با عبور از هرات، قندهار، غزنین، کابل و مزارشریف (افغانستان) انجام و به دوشنبه، پایتخت تاجیکستان ختم شده است. 
ده سال بعد و در تابستان سال ۱۳۹۵، نویسنده دوباره راهی تاجیکستان می‌شود اما اینبار به صورت هوایی خود را به دوشنبه می‌رساند. سفری که باز هم حدود یک ماه طول می‌کشد. نویسنده در این ‌دو سفر طولانی به دنبال نقاط اشتراک و افتراق زبانی، مذهبی، فرهنگی و سیاسی انسان حنفی تاجیک بعد از فروپاشی شوروی با انسان شیعی ایرانی است و در هر دو سفر، بیشتر در حال گفتگو با مردمان تاجیک است. این کتاب بیشتر از آنکه یک سفرنامه باشد، یادداشت‌هایی برآمده از دغدغه فردی است که به دنبال ایجاد فضایی همگرا میان دو ملت هم‌زبان ‌مسلمان است.
تلاش نویسنده قابل ستایش است اما ای کاش بیشتر به جزئیات سفر پرداخته می‌شد.
      

8

        کتاب #مرگ_ایوان_ایلیچ داستانی است که پیام آن ساده و روشن و تقریباً مانند همه نوشته‌های #لئون_تولستوی می‌باشد، یعنی درصدد القای این نکته است که آن نوع زندگانی که آدمیزاد در پیش گرفته‌ است، غلط است و شایسته این است که به #فطرت خویش باز گردد. وی در این داستان علاوه‌ بر هجو بیهودگی و رنگ و ریای زندگی عرفی، جداماندگی آدمی را به وقت مبارزه با مرگ و امید به رستاخیز را به وجه تمثیلی نمایان می‌کند. ایوان در عین این‌که یک قاضی و فرد صاحب‌منصب روسی است و متعلق به #بورژوازی مرفه زمان خویش است، در مواجهه با بیماری و سکرات موت نمونه‌ی مجسم آدمیزاد است و آدمی معمولی است که نه صاحب فضیلت است و نه هم خباثت دارد. در حرفه‌اش موفق است، اهل زندگی است و دو فرزند دارد، منتها راهش را از زنش جدا کرده‌است. در دوران بیماری که بر اثر حادثه پیش‌پاافتاده‌ای در کار پیش‌پاافتاده‌ی نصب پرده بر او عارض می‌شود، اندک‌ اندک به خود می‌آید و متوجه دروغین بودن زندگی و بلندپروازی‌هایش می‌شود. انزوایی که بیماری بر او تحمیل می‌کند، دیوار نیرنگی که خانواده و طبیبان معالجِ گرداگرد او برافراشته‌اند و همین‌طور هم رنج و درد آهسته و آهسته او را به این شناخت سوق می‌دهد که #فانی است. معرفتی که از مرحله نظر می‌گذرد و با تمام وجود آن را درمی‌یابد.
در آغاز دل به این خوش می‌دارد که به زندگی عادی دل‌پسنداش بازگردد اما در پایان و به وقت دست‌وپا زدن در گونی سیاهی که به درون آن هل داده می‌شود، روشنایی را در ته گونی می‌بیند و به خودش می‌گوید: مرگ تمام شد دیگر خبری از او نیست. 
جملگی آدم‌های دوروبرش خودخواه و ریاکارند؛ از زنش گرفته که جز رنج خودش در دوران عذاب جانکاه او چیز دیگری به یاد ندارد و دخترش که فکر دیگری جز عقب افتادن عروسی‌اش ندارد و همکارانش که فکر و ذکری جز این ندارند که مرگ او سبب ترفیعشان می‌شود و تا طبیبان معالجش که هم‌وغم جز نام مرض ندارند و ذره‌ای به فکر شخص بیمار نیستند. فقط واسیا، پسر محجوب و هراسناکش و گروسیم، وردست پیشخدمتش از خودخواهی و ریا عاری هستند. گراسیم روستازاده‌ی تندرستی است که به‌ سبب نزدیکی به طبیعت، از ریا عاری است و به‌ خاطر راحتی و آسایش اربابش از هیچ کاری دریغ نمی‌کند و درجایی که دیگران حقیقت مرگ را از ایوان پوشیده می‌دارند، نام مرگ را بر زبان می‌آورد. 
رهنمودهای طبیبان او دردی را دوا نمی‌کند و آنان نخست شبیه قاضی عمل می‌کنند، شبیه خود ایوان به وقت قضاوت در دادگاه که خلاصه گویی می‌کنند و سوال‌های اضافی بیمار را قطع می‌کنند و ... .
تولستوی هرگونه عنصر تعلیق را عمدا از دستان دریغ می‌کند و چنین کاری را گذشته از عنوان داستان در شیوه مخلص نویسی نیز نشان می‌دهد. ابتدا از مرگ ایوان ایلیچ می‌شنویم و واکنشی بیوه‌اش و دوستانش را می‌بینیم و پس‌ از آن است که به سرگذشتش گوش می‌دهیم. جزئیات به شیوه همیشگی تولستوی در آثارش عجیب ملموس و رئالیستی است. از بوی مرض، ضرورت استفاده از لگن یا صدای ضجه فروگذار نمی‌کند. جیرجیر مبل و مکرر شدن آن را مایه‌ای می‌سازد برای نشان‌دادن ریاکاری در مضحکه‌ای که نقش بازان آن بیوه ایوان و میهمان اوست. از دستش برمی‌آید که تصویر بی‌پایه گیرایی گونی سیاه یا پندار حرکت قطار را به شیوه‌ای جدی و تراژیک به کار ببرد. 
اما جملگی این جزئیات در خدمت یک هدف واحد است و آن این‌که ما را آگاه سازد، آنچنان که ایوان ایلیچ آگاه می‌شود که *گذشته از این‌که دیگران فانی هستند، من و شما هم فانی هستیم* ؛ و زندگی بسیاری از مردم متمدن دروغی بزرگ است چون پس‌زمینه تاریک آن یعنی #حقیقت_مرگ را می‌پوشاند و نادیده می‌انگارند.
      

2

9

        مجموعه کتاب‌های نسل‌های بازاریابی، تغییرات چشم‌انداز کسب‌وکار و تحول رویکرد بازاریابان را به بازاریابی مورد بررسی قرار می‌دهد. کتاب «نسل سوم بازاریابی: از محصول به مشتری تا روح انسانی» بررسی می‌کند که چگونه بازاریابی در فرآیند تکامل خود به خدمتی برای بشریت تبدیل شده است. در نسل سوم بازاریابی، مشتریان نه‌تنها به دنبال رضایت عملکردی و عاطفی هستند، بلکه به دنبال رضایت معنوی از برندهایی هستند که انتخاب می‌کنند. نسل چهارم بازاریابی از انقلاب صنعتی چهارم الهام گرفته است که نمادی از حرکت به سمت بازاریابی دیجیتال بود. نسل چهارم بازاریابی بر اهمیت تجربه بازاریابی دیجیتال برای تکمیل رویکرد سنتی در سفر مشتری تأکید می‌کند و اتخاذ استراتژی‌های دیجیتال مانند بازاریابی محتوا و بازاریابی همه‌کاناله را امری ضروری می‌داند.
نسل پنجم بازاریابی از نسل پنجم جامعه الهام گرفته است که استفاده از فناوری برای بشریت را معرفی می‌کند. نسل پنجم جامعه توسط دولت ژاپن در سال 2016 به عنوان پیشرفتی طبیعی از انقلاب صنعتی چهارم معرفی شد و جامعه‌ای را متصور شد که از فناوری‌های پیشرفته مانند هوش مصنوعی برای خیر و صلاح بشریت استفاده کند. بازاریابی در دنیای امروز دچار تغییرات چشمگیری شده است. فناوری‌های نوظهور مانند هوش مصنوعی، واقعیت مجازی، واقعیت افزوده، بلاکچین و غیره، بازاریابی را تحت تأثیر قرار داده‌اند. همچنین، متاورس به‌عنوان یک مفهوم جدید در دنیای فناوری، به‌تدریج مورد توجه بسیاری از افراد و شرکت‌ها قرار گرفته است.
یکی از تحولات قابل‌توجه، افزایش تعامل و غوطه‌ور شدن در قلمرو دیجیتال است. نمونه بارز آن، رواج ویدئوهای کوتاه در رسانه‌های اجتماعی است که مخاطبان را مجذوب خود می‌کند و منجر به پیمایش بی‌پایان و تجربه تماشای همه‌جانبه می‌شود. علاوه بر این، تجارت الکترونیک جذاب‌تر شده و مدل‌های نوآورانه‌ای را شامل می‌شود که مکالمه بین خریداران و فروشندگان را از طریق چت و پخش زنده تسهیل می‌کند.
کتاب «نسل ششم بازاریابی: آینده همه‌جانبه است» نوشته فیلیپ کاتلر، هرماوان کارتاجایا و ایوان ستیاوان به تفصیل به آینده بازاریابی می‌پردازد. در این کتاب، نویسندگان به تحلیل تغییرات جهانی، نیازهای مشتریان و فناوری‌های نوظهور می‌پردازند. این کتاب به تغییرات چشمگیری که در رفتار مصرف‌کنندگان در دهه‌ی گذشته به وجود آمده است، می‌پردازد. در این کتاب، موضوعاتی مانند نگرش نسل‌های جدید، استفاده از متاورس‌ها و واقعیت افزوده، چالش‌ها و راه‌حل‌های ایجاد تجربه تعاملی و همه‌جانبه برای مشتریان مورد بحث قرار می‌گیرند. بنابراین، این کتاب می‌تواند راهگشای بسیاری از تحقیقات دانشگاهی بوده و راهنمایی برای تدوین استراتژی‌های بازاریابی پیش‌دستانه قرار بگیرد.
      

0

        همیشه عادت داشتم که روایت مدیران عامل و توسعه دهندگان یک کسب و کار موفق را بخوانم. اما اینبار و به پیشنهاد یکی از دوستانم، با یک روایت متفاوت مواجه شدم. این کتاب از دو جهت از بسیاری از کتاب‌های دیگر تاریخ صنعت ایران متفاوت است. تفاوت اول آن را می‌شود در راوی اصلی این کتاب جست. راوی‌های این دست کتاب‌ها معمولا مردان مهندس، اقتصاددان و یا جامعه شناسی هستند که دنبال دلایل رشد و افول یک مجموعه هستند، اما راوی این کتاب یک خانم نسبتا جوان است که به حرفه عکاسی مشغول است و به دنبال تاریخ گم شده خانواده و شهر خود در میان خرابه‌های کارخانه *چیت سازی بهشهر* می‌گردد.
تفاوت دیگر این کتاب را خرده روایت‌هایی تشکیل می‌دهند که برگرفته از ده‌ها مصاحبه پیرزن‌ها و پیرمردهایی است که سال‌ها خاک این کارخانه را خورده است و با نان کارگری چندین نسل را به خوبی تربیت کرده‌اند. 
در قسمتی از کتاب، پیرزنی که در جوانی شوهر به زندان افتاده و نان آور خانه شده است این گونه می‌گوید:
"کارخونه سالی دو بار به ما پارچه می‌داد، آبی و مشکی. من با این پارچه برای آقام و پسرام شلوارکردی درست می‌کردم، چون کلفت بود. روتشکی و ملحفه هم می‌دوختیم. عیدها چهل متر سهمیه‌ی پارچه داشتیم. می‌تونستیم بریم فروشگاه چیت سازی و پارچه بگیریم. پولش هم توی چند ماه از حقوق‌مون کم می‌شد. من یه مقدار از این پارچه رو برای خودم برمی‌داشتم و بقیه رو سوغات می‌دادم به فامیل. اون موقع پارچه‌ی چیت خیلی هوادار داشت، محبوب بود. من اغلب به دیگران پارچه هدیه می‌دادم. برای تولد و عقد و هر مراسمی همیشه پارچه چیت می‌دادم.
_بیرون اومدن از کارخونه سخت بود؟
نه، براش ذوق داشتم. از یه نقطه شروع کرده بودم و حالا رسیده بودم به نقطه‌ی پایان. یه روز قبل اینکه از کارخونه بیرون بیام، همکارام که در واقع دوستای صمیمیم بودن، گفتن باید به ما شام بدی. آقایون هم گفتن باید سور بدی. یه دیگ به چه بزرگی گذاشتیم پشت وانت و بردیم کارخونه و آبگوشت بارگذاشتیم. شیفتم که تموم شد تموم قسمت رو شام دادم. همکارام هم تا دم در کارخونه بدرقه‌ام کردن. حلقه‌ی گل انداختن دور گردنم. *وقتی داشتم از کارخونه بیرون می‌اومدم، در و دیوارش رو بوسیدم. بهش گفتم من هر چی دارم از تو دارم، حلالم کن که دارم میرم.* به کارخونه گفتم تا زنده هستم از تو دارم. از در که بیرون می‌اومدم صلوات فرستادن. اشکام ریخت. کارخونه که بودم واقعاً به من خوش می‌گذشت. سختی هم داشت اما اون لحظه‌ای که با همکارت می‌شستی سر سفره، اون لحظه‌ای که کنارش چای می‌خوردی، خیلی شیرین بود. کار به زندگیت تنوع می‌داد. تازه احساس قدرت هم می‌کردی که کار می‌کنی و پول در میاری."
#خاک_کارخانه یک نگاه متفاوت به رابطه عاطفی میان زندگی انسان و کارخانه است. نگاهی متمایز که یک اثر قابل تقدیر را به دستان خوانندگان سپرده است.
      

30

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

نفحات نفت: جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی

3

شکار انسان

4

سفر به آن سوی دریاها
          مجموعه‌ی خوبی برای صوتی گوش دادن هست. به نظرم باید برای نوجوون‌ها جذاب‌تر و مفیدتر باشه. برای خود من این جوری نیست که بتونم سیر وقایع رو کاملا تو ذهنم نگه دارم و خب، حقیقت اینه که چندان هم برام مهم نیست. بیشتر یه جزئیات جالبی توی قصه هاشون داره که توجه م رو جلب می‌کنه و خب، این یعنی با یه کتاب صوتی خوب طرف هستیم برای وقتایی که قراره حیف بشن.

چند تا از قسمت هایی که برام جالب بود:
1- اینکه اولین بار ملوانان بدون اینکه بدونن کوپرنیک کیه، نظریه‌ش در مورد جلوزدن یا عقب افتادن از روزهای هفته در صورت دور زدن زمین رو به صورت تجربی اثبات کردن. ملوانا می‌بینن طبق محاسبات دقیق اونها، باید چهارشنبه باشه ولی توی اون جزیره ای که پیاده میشن پنج‌شنبه بوده. نکته چیه؟ اینکه هفته یه پدیده‌ی کاملاً اعتباری نیست. احتمالاً یه ریشه دینی داره که توی سرزمین هایی که هیچ وقت دست آدم بهش نرسیده هم وجود داره و دقیقاً هم با بقیه ی دنیا تطابق داره!

2- کریستف کلیپ و یه سری دیگه از کاشفانی که در واقع سردسته‌ی استعمارگران بودن، آخر عمرشون رو در فقر و بدبختی مردن. چون ملکه یا پادشاهشون خواسته اونا رو بپیچونه و سهمی که بهشون قول داده بود رو بهشون نده.

3- سرزمین‌هایی که طلا زیاد بوده، اونقدر طلا براشون ارزشمند و مهم نبوده. چون خوشکل بوده ازش استفاده میکردن ولی طمعی که اروپایی براش داشتن اصلا وجود نداشته.
        

9