هانیه مرادی

@HaniehMoradi

1 دنبال شده

1 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

ویدئو در بهخوان
                مروری بر کتاب نیلوفر و مرداب
نویسنده: تیچ نات هان | مترجم: علی امیر آبادی | نشر بیدگل

"برای روئیدن نیلوفر،به گِل و لای نیاز است.اگرچه آن گِل و لای بدبوست،اما رایحه نیلوفر،بسیار دلنشین است...این گُل بدن گِل و لای نمی تواند شکوفا شود.
گاهی ما انسان ها هم در گل و لای زندگی فرو می رویم.در این شرایط دشوارترین کار این است که تسلیم ناامیدی نشویم."
نیلوفر و مرداب،از هنر دگرگون کردن رنج ها و راه رسیدن به شادی می گوید،آن هم به زبانی بسیار ساده و قابل فهم برای تمام انسان ها!
تیچ نات هان معتقد است،هر جا که رنج نباشد،شادی هم وجود ندارد.همانقدر که تصور سمت چپ بدون سمت راست اشتباه است.تصور زندگی خالی از رنج هم اشتباه است.چون اگر سمت راست نباشد،سمت چپ هم در کار نخواهد بود،.راست وچپ در کنار هم معنا میابند.
هم چنین ،رنج و شادی،هر دو ناپایدارند.یعنی نه رنج تا ابد می ماند و نه شادی.
به اعتقاد بودا،هیچ چیزی بدون غذا زنده نمی ماند...اگر رنج هایمان دوام می آورند و زنده می مانند،به این دلیل است که خوراکشان را تامین می کنیم.همان کاری را می کنیم که حیوانات نشخوار کننده با غذایشان می کنند.جویدن،بلعیدن،بالا آوردن و سپس دوباره خوردن آن ها.
اگر بتوانیم رنج هایمان را بپذیریم،ریشه هایشان را شناسایی کنیم ومانند مادری که با پناه دادن کودک در میان بازوانش بدون قضاوت و سرکوب،موجب تسکین رنج های کودکش می شود،رنج هایمان را در آغوش بگیریم،در نهایت می توانیم،گل شادی را شکوفا کنیم.
به نیلوفرها نگاه کنید که چگونه در عمیق ترین لجنزارها می شکفند!
راه حل چیست؟ ذهن آگاهی!
ذهن آگاهی؛یعنی،زیستن در لحظه حال،در اکنون.مثلاً اگر دستمان را بالا می آوریم،آگاه باشیم که اکنون در حال بالا آوردن دستمان هستیم.
کافیست دو تا سه تنفس عمیق(منظور،همان دم و بازدم در مدیتیشن) انجام دهیم تا ذهن آگاهی خلق شود.
اگر در حالت ذهن آگاهی عمیقاً به درونمان بنگریم،به نکات زیادی درباره رنج هایمان پی می‌بریم.مثلا متوجه می شویم یکسری از رنج ها ریشه در نیاکان ما دارند.مثل بد رفتاری پدر ومادر.که اگر ما این رنج را درمان کنیم چرخه انتقال آن به فرزندمان و نسل های بعد را متوقف می کنیم.یا رنج ناشی از ترس.مثل ترس از مرگ.یا رنج آرزوهای راستین.به این معنی که ما نمی‌دانیم از زندگی واقعا چه می خواهیم.اکنون بسیار تلاش می کنیم تا درآینده طعم خوشبختی را بچشیم و شاد بودن را به آینده موکول می کنیم.
اگر عمیقاً به رنج هایمان بنگریم و از آنها مراقبت کنیم،آن ها به درک و شفقت تبدیل می شوند.درک آسیب های خودمان،فرصت درک رنج های دیگران را به  ما نیزمی‌دهد.به این درک می‌رسیم که شخصی که به ما آسیب می‌زند ،در درونش پراز رنج است.رنج هایی که نمی‌داند چطور مدیریت کند وبه همین خاطر هم به ما آسیب می رساند،هم به خودش.نویسنده معتقد است،در این مواقع به جای مقابله یا تنبیه فرد،بهتراست با تمرین تنفس و تمرکز،شفقت درونمان را بیدار کنیم،و به او فرصت دهیم بی پرده حرف بزند ،حتی اگر کلامش تندو تلخ بود،کلامش را قطع یا تصحیح نکنیم و با این کار اجازه دهیم اوکمتر رنج بکشد.
بعد از شناسایی ریشه رنج ها،باید آنها را مدیریت کنیم.
تیچ نات هان می گوید: ما باید بدبختی های کوچک را رها کنیم و توان خودمان را صرف تسکین دردهای عظیم مثل بیماری ها و از دست دادن عزیزانمان که اجتناب ناپذیرند کنیم.
او اتفاقات بد زندگی را به تیری تشبیه می کند که از کمان رها می‌شود و به ما برخورد می کند و بابت شان درد می کشیم.می گوید:تصور کنید تیر دیگری دقیقاً به همان نقطه قبلی برخورد کند.درد آن نه دوبرابر بلکه چندین برابر می شود.تیر دوم همان افکار منفی،بال و پر دادن به اتفاقات،ترس،خشم و واکنش های ما هستند.این ما هستیم که تیر دوم را به سمت خودمان پرتاب می کنیم.
تیچ نات هان از شیوه های آبیاری بذر های شادی می گوید.از رها کردن.رها کردن هرآنچه که فکر می کنیم برای داشتن زندگی خوب به آنها نیاز داریم.
از پرورش بذرهای مثبت می گوید.او معتقد است هیچ چیز بدون متضادش وجود ندارد.ما باید بذری را شکوفا کنیم که سرشتش متضاد با رنج باشد..همانقدر که درونمان بذر تکبر هست،بذرشفقت هم هست.رشد دادن یکی باعث خشک و ضعیف شدن دیگری می شود.
ذهن آگاهی بر پایه لذت شیوه دیگر رسیدن به شادی است.در زمانه ای که خیلی از ما،با عجله بی پایان زندگی می کنیم ،لذت دیدن این همه زیبایی که در اطرافمان وجود دارد را از دست میدهیم.کافی است لحظه ای درنگ کنیم و با توجه نفس بکشیم.همانطور که در زندگی غم های کوچک بسیاری داریم،لحظات شاد بسیاری هم داریم.می توانیم با ذهن آگاهی آن غم ها را رها کنیم و شادی را در هر لحظه خلق کنیم.چه در حال نوشیدن یک فنجان چای باشیم،چه در حال راه رفتن.این همان هنر شاد بودن است.چشیدن و لذت بردن از شادی های کوچک زندگی هر روزه مان.
او از بصیرت می گوید برای رسیدن به شادی.بصیرت داشتن یعنی آگاهانه ،تجربه تلخ گذشته را به یاد بیاوریم تا قدر لحظه هایی که دیگر در آن شرایط  نیستیم را بیشتر بدانیم و بابت آن شاد باشیم.
تیچ نات هان،شادی را مسئله ای جمعی می‌داند و عقیده دارد،حتی تصمیم های به ظاهر کوچک ما بر آگاهی جمعی و عواقب آن اثر می گذارد.
و در پایان،به ما یاد می دهد چگونه با یکسری تمرین ساده،تنفس و مانترا ،رنج هایمان را رها کنیم و به شادی برسیم.
        
                مروری بر بندها
داستانی درباره عشق،مفهمومی که زیر سوال می رود،پس زده می شود،عزیز می شود وبدنام می شود.

بندها،روایت زندگی پرفراز و نشیب خانواده ای چهار نفره است.زن و شوهری به نام واندا و آلدو،که در اوج جوانی  ازدواج می کنندوبعداز ۱۲ سال زندگی بی عیب و نقص و با وجود دو فرزند،مرد داستان که دلزده از سبک زندگی ای که از نظرش دوره اش سرآمده و نگران از اینکه جامعه به او برچسب عقب ماندگی نزنه،خانه خودش رو ترک می کنه و در آپارتمان معشوقه اش زندگی جدیدی رو شروع می کنه.

ما بندها رو از دید سه راوی می‌خونیم:واندا( زن داستان)،آلدو(مرد داستان) و دخترشون آنا 

بخش اول؛حاوی نامه های واندا به همسرش بعد از ترک خونه است.و اینطور شروع میشه:
"اگر یادت رفته آقای عزیز،بگذار یادت بیندازم:من  زنت هستم.می دانم که زمانی از این بابت خوشحال بودی ولی حالا شده اسباب ناراحتی ات.می دانم خودت را به آن راه میزنی انگار که وجود ندارم و هیچ وقت هم وجود نداشته ام،چون که نمی خواهی وجهه ات جلو آدم های با کلاسی که باهاشان نشست و برخاست می کنی خراب شود..."

این نامه ها،سراسر،خشم و درماندگی و ناامیدی "واندا "رو فریاد میزنه!

بندها،از تاوان  رسیدن به آزادی و بی بندوباری میگه.نتیجه کارهایی که ما در زندگی عاطفی و خانوادگی خودمون انجام میدیم رو بی رحمانه پیش چشم مون میذاره.

جایی از این نامه  ها می خونیم:"...می گویی که می خواهی رابطه ات را با بچه ها حفظ کنی...میخوایی سایه ای باشی که گه گاهی روی سرشان باشدوبعد بگذاری آنها را پیش من و بروی؟ من فقط می توانم بگویم که تو چیزی را که به نظرشان مال آنها بوده،قاپیده ای و این برایشان خیلی دردناک است.تومرکز دنیای ساندرو بودی و حالا رفتنت چنان ضربه ای به او زده که از پا افتاده.آنا نمی‌داند چه خطایی کرده و خیال می کند قضیه آنقدر جدی بوده که با رفتنت تنبیه اش کرده ای...ساندرو الان ۱۳ سالش است و آنا ۹ سالش.زیر بار بلاتکلیفی و ترس له شده اند."
البته،در بخش سوم که آنا روایت گر داستانه،آسیب های روحی ای که دو فرزند خانواده دیدند رو عمیق تر حس می کنیم.
آنا یه جا میگه"...ولی مامان همیشه حواسش پی پول بود.پس انداز می کرد.پول روی پول می گذاشت.ارزش هر پول خردی را توی کله مان می کرد.عشق به فرزند در قالب عشق به پول تجسم پیدا کرده بود...هدفش این بود ما دوتا در لحظه حال خوب زندگی کنیم و در آینده امنیت داشته باشیم.به جای اینکه بگوید دوستتان دارم،حساب بانکی را پُر می کرد...مادرمان انگار هر روز به ما میگفت چون دوست تان دارم برای خودم خرج نمی کنم...نتیجه اش  برای من چه بوده؟ هر وقت پول ندارم حس می کنم کسی دوستم ندارد."!!!

مسئله ای که در بندها به وفور تکرار میشه،فریب خوردن و خیانت دیدن هست.شخصیت ها مکرر گول می خورند،اغفال میشن و دروغ میگن !

بخش دوم، راوی، مرد قصه است،"آلدو".این قسمت طولانی ترین بخشه داستانه.در این بخش،آلدو به سوالی که سال ها از جواب دادن به اون طفره می رفت،که چرابی هیچ توضیحی ترکشون کرد؟،پاسخ میده!
سوالی که واندا بارها پرسید و بی جواب موند!

بندها تفسیری  موشکافانه در باره انقلاب جنسی و آزادی خواهی زن ها درباب امیال منطقی و غیر منطقی هم هست.
یک طرف داستان زندگی زنی رو به تصویر می کشه،متاهل،با دغدغه های همسری و مادری وترس از دست دادن و درطرف دیگه درباره زنی حرف زده میشه که، رابطه های آزاد و رها داره،مستقله و ترسی برای از دست دادن نداره!


▫️بندها رمانی از: دومنیکو استارنونه،نویسنده سرشناس ایتالیایی و برنده جایزه معتبر ادبی اِسترِگا
▫️مترجم ایتالیایی به انگلیسی اثر:جومپا لاهیری
▫️مترجم انگلیسی به فارسی اثر: امیر مهدی حقیقت
▫️ناشر: نشر چشمه

جومپا لاهیری ،چه زیبا کتاب رو وصف کردند:
" بخوانیدش،و دوباره بخوانیدش.نثروصدا و زبردستی این نویسنده درخشان را کشف کنید."


حقیقتا دومنیکو استارنونه به هنرمندی تمام وبا ریزبینی ای که فقط ازیک ذهن خلاق برمیاد،چنین چینشی ازآدم ها و روابط و حتی اشیایی مثل بند کفش،پاکت های نامه،قوطی فلزی،عکس هاو... که نقش کلیدی در داستان دارندرو  به تصویر می کشه.


▫️از این کتاب فیلمی همنام با نام ایتالیایی آن " lacci " اقتباس شده.
▫️و با صدای خانم فاطمه معتمد آریا می تونید کتاب رو بشنوید. 
        

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            " بیاید از بالزاک حرف بزنیم ، حال آدم رو خوب میکنه ".

این جمله ، در ابتدای شروع کتاب زندگینامه بالزاک نوشته آندره موروا اومده. درسته ، از بالزاک حرف زدن ، حال آدم رو خوب میکنه... اما کدوم آدم؟ مثلا من برم با یک راننده کامیون باری از بالزاک حرف بزنم به احتمال ۹۹ درصد شاید حتی اسم بالزاک رو هم نشنیده باشه و چقد باید خوش شانس باشی که ۱ درصد اون هم بالزاک رو بشناسه . 
درباره بالزاک ، باید با کسی صحبت کرد که عاشق بالزاک باشه یا حداقل بالزاک رو زیست کرده باشه تا حال هر دومون خوب بشه.
این کتاب هم مخاطبش کسی یه که عاشق کتابه. با کتاب زندگی کرده. کتاب خریده . کتاب فروخته.  کتابخونه داره. عاشق پیدا کردن تصادفی کتاب هاست... تو بازار کتاب و جمعه بازارهای کتاب گشته و کتاب جزئی از وجودشه...
این کتاب برای کسی که نسبتی با کتاب نداره جذاب نیست... خسته کننده ست و شاید چیز چرتی به نظر برسه. اما برای ما که به ورق زدن و خوندن و دست گرفتن و داشتن این بهترین اختراع بشریت عادت داریم و با شنیدن اسمش یا دیدن یک کتابفروشی قلبمون تند تند میزنه،  یه لذت ماورایی داره.
کتاب از خاطرات نویسنده در ارتباط با کتاب نوشته... از خاطراتش با کتاب ها... از خوندن فلان کتاب... از حاشیه نویسی روی کتاب ها... از خریدن کتاب های دست دوم و...
همچنین چند ترجمه از خاطرات کتابی آدم های بزرگی مثل ویرجینیا وولف ، بورخس ، والتر بنیامین هم توی این کتاب وجود داره.

خلاصه اگر عاشق کتاب و کتاب خونی هستید... این کتاب مخاطبش شمایید.
          
ویدئو در بهخوان
            مروری بر کتاب نیلوفر و مرداب
نویسنده: تیچ نات هان | مترجم: علی امیر آبادی | نشر بیدگل

"برای روئیدن نیلوفر،به گِل و لای نیاز است.اگرچه آن گِل و لای بدبوست،اما رایحه نیلوفر،بسیار دلنشین است...این گُل بدن گِل و لای نمی تواند شکوفا شود.
گاهی ما انسان ها هم در گل و لای زندگی فرو می رویم.در این شرایط دشوارترین کار این است که تسلیم ناامیدی نشویم."
نیلوفر و مرداب،از هنر دگرگون کردن رنج ها و راه رسیدن به شادی می گوید،آن هم به زبانی بسیار ساده و قابل فهم برای تمام انسان ها!
تیچ نات هان معتقد است،هر جا که رنج نباشد،شادی هم وجود ندارد.همانقدر که تصور سمت چپ بدون سمت راست اشتباه است.تصور زندگی خالی از رنج هم اشتباه است.چون اگر سمت راست نباشد،سمت چپ هم در کار نخواهد بود،.راست وچپ در کنار هم معنا میابند.
هم چنین ،رنج و شادی،هر دو ناپایدارند.یعنی نه رنج تا ابد می ماند و نه شادی.
به اعتقاد بودا،هیچ چیزی بدون غذا زنده نمی ماند...اگر رنج هایمان دوام می آورند و زنده می مانند،به این دلیل است که خوراکشان را تامین می کنیم.همان کاری را می کنیم که حیوانات نشخوار کننده با غذایشان می کنند.جویدن،بلعیدن،بالا آوردن و سپس دوباره خوردن آن ها.
اگر بتوانیم رنج هایمان را بپذیریم،ریشه هایشان را شناسایی کنیم ومانند مادری که با پناه دادن کودک در میان بازوانش بدون قضاوت و سرکوب،موجب تسکین رنج های کودکش می شود،رنج هایمان را در آغوش بگیریم،در نهایت می توانیم،گل شادی را شکوفا کنیم.
به نیلوفرها نگاه کنید که چگونه در عمیق ترین لجنزارها می شکفند!
راه حل چیست؟ ذهن آگاهی!
ذهن آگاهی؛یعنی،زیستن در لحظه حال،در اکنون.مثلاً اگر دستمان را بالا می آوریم،آگاه باشیم که اکنون در حال بالا آوردن دستمان هستیم.
کافیست دو تا سه تنفس عمیق(منظور،همان دم و بازدم در مدیتیشن) انجام دهیم تا ذهن آگاهی خلق شود.
اگر در حالت ذهن آگاهی عمیقاً به درونمان بنگریم،به نکات زیادی درباره رنج هایمان پی می‌بریم.مثلا متوجه می شویم یکسری از رنج ها ریشه در نیاکان ما دارند.مثل بد رفتاری پدر ومادر.که اگر ما این رنج را درمان کنیم چرخه انتقال آن به فرزندمان و نسل های بعد را متوقف می کنیم.یا رنج ناشی از ترس.مثل ترس از مرگ.یا رنج آرزوهای راستین.به این معنی که ما نمی‌دانیم از زندگی واقعا چه می خواهیم.اکنون بسیار تلاش می کنیم تا درآینده طعم خوشبختی را بچشیم و شاد بودن را به آینده موکول می کنیم.
اگر عمیقاً به رنج هایمان بنگریم و از آنها مراقبت کنیم،آن ها به درک و شفقت تبدیل می شوند.درک آسیب های خودمان،فرصت درک رنج های دیگران را به  ما نیزمی‌دهد.به این درک می‌رسیم که شخصی که به ما آسیب می‌زند ،در درونش پراز رنج است.رنج هایی که نمی‌داند چطور مدیریت کند وبه همین خاطر هم به ما آسیب می رساند،هم به خودش.نویسنده معتقد است،در این مواقع به جای مقابله یا تنبیه فرد،بهتراست با تمرین تنفس و تمرکز،شفقت درونمان را بیدار کنیم،و به او فرصت دهیم بی پرده حرف بزند ،حتی اگر کلامش تندو تلخ بود،کلامش را قطع یا تصحیح نکنیم و با این کار اجازه دهیم اوکمتر رنج بکشد.
بعد از شناسایی ریشه رنج ها،باید آنها را مدیریت کنیم.
تیچ نات هان می گوید: ما باید بدبختی های کوچک را رها کنیم و توان خودمان را صرف تسکین دردهای عظیم مثل بیماری ها و از دست دادن عزیزانمان که اجتناب ناپذیرند کنیم.
او اتفاقات بد زندگی را به تیری تشبیه می کند که از کمان رها می‌شود و به ما برخورد می کند و بابت شان درد می کشیم.می گوید:تصور کنید تیر دیگری دقیقاً به همان نقطه قبلی برخورد کند.درد آن نه دوبرابر بلکه چندین برابر می شود.تیر دوم همان افکار منفی،بال و پر دادن به اتفاقات،ترس،خشم و واکنش های ما هستند.این ما هستیم که تیر دوم را به سمت خودمان پرتاب می کنیم.
تیچ نات هان از شیوه های آبیاری بذر های شادی می گوید.از رها کردن.رها کردن هرآنچه که فکر می کنیم برای داشتن زندگی خوب به آنها نیاز داریم.
از پرورش بذرهای مثبت می گوید.او معتقد است هیچ چیز بدون متضادش وجود ندارد.ما باید بذری را شکوفا کنیم که سرشتش متضاد با رنج باشد..همانقدر که درونمان بذر تکبر هست،بذرشفقت هم هست.رشد دادن یکی باعث خشک و ضعیف شدن دیگری می شود.
ذهن آگاهی بر پایه لذت شیوه دیگر رسیدن به شادی است.در زمانه ای که خیلی از ما،با عجله بی پایان زندگی می کنیم ،لذت دیدن این همه زیبایی که در اطرافمان وجود دارد را از دست میدهیم.کافی است لحظه ای درنگ کنیم و با توجه نفس بکشیم.همانطور که در زندگی غم های کوچک بسیاری داریم،لحظات شاد بسیاری هم داریم.می توانیم با ذهن آگاهی آن غم ها را رها کنیم و شادی را در هر لحظه خلق کنیم.چه در حال نوشیدن یک فنجان چای باشیم،چه در حال راه رفتن.این همان هنر شاد بودن است.چشیدن و لذت بردن از شادی های کوچک زندگی هر روزه مان.
او از بصیرت می گوید برای رسیدن به شادی.بصیرت داشتن یعنی آگاهانه ،تجربه تلخ گذشته را به یاد بیاوریم تا قدر لحظه هایی که دیگر در آن شرایط  نیستیم را بیشتر بدانیم و بابت آن شاد باشیم.
تیچ نات هان،شادی را مسئله ای جمعی می‌داند و عقیده دارد،حتی تصمیم های به ظاهر کوچک ما بر آگاهی جمعی و عواقب آن اثر می گذارد.
و در پایان،به ما یاد می دهد چگونه با یکسری تمرین ساده،تنفس و مانترا ،رنج هایمان را رها کنیم و به شادی برسیم.
          
            تصویر روی جلد کتاب یکی از نقاشی‌های مونه نقاش امپرسیونیست از مرداب و نیلوفرهای آبی موجود در حیاط منزلش است. انتخاب نام کتاب نیز از روی همین نقاشی‌ها است. رنج و شادی، مانند نیلوفر و مرداب، هردو ماهیتی طبیعی دارند. به این معنا که ناپایدار هستند و مدام تغییر می‌کنند.
تیچ نات هان در این کتاب نحوه کنار آمدن با رنج را گوشزد می‌کند و راه‌هایی را به ما پیشنهاد می‌دهد که مانع از رنج کشیدن مدام می‌شود. او به ما می‌آموزد که برای شاد زیستن ضروری است که از چگونگی درست رنج بردن آگاه شویم.
وی در جایی از کتاب تاکید می‌کند رنج و شادی از هم جدا نیستند. هرجا که رنج نباشد شادی هم وجود ندارد و برعکس. بنابراین اگر یاد بگیریم ماهرانه از حضور همزمان رنج و شادی بهره ببریم، بیش از پیش در مسیر لذت از زندگی گام خواهیم برداشت.
نویسنده کتاب در جایی می‌گوید: "اگر بدانید چگونه از گل و لای به درستی بهره ببرید، می‌توانید نیلوفرهایی بس زیبا برویانید. به همین شیوه، اگر بدانید چگونه از رنج‌ها به‌درستی بهره ببرید، می‌توانید شادی را پدید آورید."
کتاب "نیلوفر و مرداب" برای هر کدام از شما مخاطبان که در خود فرو رفتن را تنها راه فرار از رنج‌ها یافته‌اید و در رنج‌های خود گیر افتاده‌اید پیشنهاد می‌شود.
          
            #تصویر_دوریان_گری

دیروز کتابی را گوش دادم که مرا به روزهای دانشجویی دوره کارشناسی برد.سر کلاس های استاد اخوان.یاد هنر برای هنر و art for the sake of art و مکاتب ادبی و…همه برایم زنده شد.اسکار وایلد با آن موهای فرق از وسط و دست زیر چانه اش جلوی چشمانم آمد.تمام مدتی که داستان را گوش میدادم دلم برای کلاس ۲۰۷ دانشگاه الزهرا پر میکشید.

کتاب با صدای آرمان سلطان زاده خوانش میشد و همین برای لذت بردن از یک کتاب صوتی کافیست.جالب اینجاست که آقای سلطان زاده اگر شنگول و منگول را هم بخوانند تا آخر داستان نمیشود بیخیال شنیدن شد.

داستان در مورد پسر جوان زیبایی است که روح خود را به شیطان می فروشد تا جوان بماند.بیشتر از این اگر بگویم داستان تمامش لو میرود.من قبلا فیلمش را دیده بودم و سر کلاس ها ماجرا را به صورت خلاصه به  زبان اصلی خوانده بودم.امشب دوباره فیلم را هم دیدیم،نسخه سال ۲۰۰۹.یعنی وقتی فیلم کتاب هایی که خوانده ام را میبینم دلم میخواهد کارگردان ها را به چند قسمت نامساوی تقسیم کنم.خب آخر برادر من،کارگردان محترم،آقای دایرکتور، بیچاره اسکار وایلد فلک زده کلی فحش خورده داستان را نوشته،خب همان را بساز دیگر.مثلا چه فضیلتی دارد داستان از قبل نوشته شده و معروف دنیای ادبیات را با سلیقه بی مزه ات تغییر می دهی؟شده است روال همیشگی،هر بار بعد از دیدن فیلم های کتاب ها باید از دست این کارگردان ها کلی حرص بخورم🤦🏻‍♀️.

اسکار وایلد در این کتاب بر خلاف عقیده اش که هنر نباید درس بدهد و فقط زیبایی را نشان میدهد درس های زیادی به خواننده اش میدهد.
▫️اینکه چقدر انتخاب همنشین در سعادت یا بدبختی انسان موثر است و معاشرت با افراد ناپاک روحمان را به سمت پلیدی سوق میدهد.
▫️اینکه گناه بر جسم و ظاهر اثر نمیگذارد و اثرش بر روح آدمی است.اگر هر گناه مانند داستان کتاب بر ظاهر و صورت مان اثر می گذاشت چه بسا دیگر کسی برای فرار از رسوا شدن هرگز عمل زشتی مرتکب نمیشد.
▫️اینکه نظر و رای دیگران درباره فرد میتواند باعث زوال فرد یا بروز و شکوفایی استعدادهایش شود.
▫️اینکه هر فرد برای ادامه مسیر زندگی اش مخیر است بین خیر و شر انتخاب کند.
▫️اینکه در نهایت انسان از بین میرود اما آثارش باقی می مانند.مانند آثار هنری و حتی تصویر خود دوریان گری که بعد از مرگش باقی ماند.
▫️اینکه یک کتاب بد چقدر میتواند روح را به وادی تاریکی و گناه بکشاند و اثری ماندگار بر روح بگذارد.کتاب زرد و لرد هنری نماد شیطان و الگوی بد بودند.
▫️اینکه پرداختن به لذت ها روح را به تباهی میکشاند.شاید در لحظه از لذت گناه سرمست شویم اما روحمان در آرامش و خوشحالی نخواهد بود.

نقاشی نماد روح و وجدان دوریان گری و نقاش نماد فرد دلسوزی که میخواهد راهنما باشد .

اسکار وایلد نویسنده ای ایرلندی(۱۸۵۴) که گرایشات منحرف جنسی داشت و به این علت دو سال هم در زندان بود و البته طبق گفته ها فراماسون هم تشریف داشتند در سال ۱۹۰۰ در ۴۶ سالگی به علت مننژیت از دنیا رفت.آثارش بعد از مرگش شهرت زیادی پیدا کردند.


#تصویر_دوریان_گری
#اسکاروایلد
#آرمان_سلطانزاده
#کتاب_صوتی
#استاد_اخوان🥰
#هفدهم_فروردین_۴۰۲
#سه



🌸سایه🌸


@sayeh_sayeh