طناب نامرئی

طناب نامرئی

طناب نامرئی

پاتریس کارست و 4 نفر دیگر
4.4
79 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

138

خواهم خواند

17

ناشر
مهرسا
شابک
9786009890729
تعداد صفحات
42
تاریخ انتشار
1399/2/4

توضیحات

        وقتی مامان به بچه های خود میگوید که همه ی آن ها به یک طناب نامرئی وصل هستند، برایشان عجیب است و میپرسند: «چه جور طنابی؟» جواب این سؤال، حقیقت ساده ای است که همه ی ما را به هم وصل میکند؛ «طنابی نامرئی» که از عشق ساخته شده، هر چند نمی توانید آن را ببینید ولی می توانید در اعماق قلبتان احساسش کنید و می دانید با آن همیشه به کسانی که دوستشان دارید وصل هستید.این کتاب، به خوانندگانِ کودک و بزرگسال بیشماری کمک کرده تا بتوانند با «اضطراب جدایی»، تنهایی و غم از دست دادن یک دوست یا عضوی از خانواده راحت تر کنار بیایند و در عین حال در پی کشف ارتباط  های جدا نشدنی و ناپیدایی باشند که بین همه ی ما وجود دارد.«تا زمانی که محبت و دوستی در قلبت جریان داشته باشد، طناب نامرئی همیشه همانجاست...»
      

لیست‌های مرتبط به طناب نامرئی

پست‌های مرتبط به طناب نامرئی

یادداشت‌ها

          تجربه دو تا بچه مدرسه ای مغرورم کرده بود. ته تغاری خوب رویم را کم کرد. با دل خجسته ای که از مدرسه رفتن پسرک و دخترک داشتم هیچ وقت فکر نمی کردم این طور اسیر ته تغاری شوم. روزهای شلوغ اول مهر و کارهای اداره با دماغ قرمز و گونه های خیس از اشک ته تغاری کمرم را شکست. هیچ وعده و وعیدی کارساز نبود. وسط هق هق های پر از بغض، حرفش این بود" اصلا چرا باید بریم مدرسه؟" و من هرچه توضیح منطقی که در آستین داشتم رو می‌کردم و جواب نمی‌داد. دلش برای مادرش که اینجانب باشم تنگ می‌شد. مادری که هر روز سر کار بوده است.حالا عذاب وجدان کمرم را شکسته بود. حس می‌کردم هزار سال است  ندیدمش. او هم همین را می‌گفت. جلوی در مدرسه این دلتنگی شکوفه می‌زد و دل من ریش می شد.  مربیان مدرسه  ترفندهایشان  را  خرج کردند  اما ته تغاری حرف خودش را می‌زد. بیشتر بچه های مدرسه شان ترس از جدایی داشتند. مریضی امروزه دختر و پسرها.آن روز غرهایم را پیش دوستانم در گروه رو کردم. زینب ، دوست ندیده ام، کتاب نخ نامرئی را معرفی کرد. همان موقع از طاقچه خریدمش. کلاس روایت نویسی که تمام شد ، ته تغاری را توی بغلم گرفتم و با هم کتاب را خواندیم. توی تخت ته تغاری و در آن نیمه شب ، نتیجه این بود: گریه نخ را نازک می‌کند. فردا صبح جلوی در مدرسه، بغضش را قورت داد. یکبار از ماشین پیاده شد و دوباره برگشت. همدیگر را بوسیدیم. نگران بود نخ نامرئی بینمان نازک شود. به دو قطره اشک بسنده کرد. از ماشین پیاده شد  و با پای خودش وارد مدرسه شد.
        

17