یادداشت زینب سادات رضازاده
1402/6/11
4.3
20
وقتی پسرم پیش دبستان بود صبح ها همیشه از ندیدن من میگفت، بعد از چند روز، موقع خداحافظی یک بوس کف دستش کردم و گفتم هر وقت دلت تنگ شد دستت را بذار روی قلبت و اینگونه همیشه کنار هم بودیم. داستان نخ های نامرئی هم اینگونه هستند، عشق آنقدر قدرتمند است که از زمان و مکان میگذرد و هر چه عشق بیشتر باشد نخ های نامرئی هم بیشتر میشود. چه دنیای زیبایی هست که هر جا که باشی حتی در بهشت به آدمهای که دوستشان داری وصل هستی و خدا کند همه آدمها بفهمند که ما به هم وصل هستیم و اینگونه مواظب مهربانی هایمان باشیم. .
6
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.