معرفی کتاب The Shadow of the Wind اثر کارلوس روئیس ثافون مترجم لوسیا گریوز

The Shadow of the Wind

The Shadow of the Wind

4.3
121 نفر |
62 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

30

خوانده‌ام

190

خواهم خواند

176

ناشر
شابک
9781429513692
تعداد صفحات
495
تاریخ انتشار
1379/10/11

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        کارلوس روئیث تافون (1964)نویسنده اسپانیایی، متولد بارسلون، اولین رمانش را در چهارده سالگی نوشت و از نوزده سالگی به یک نویسنده ی حرفه ای بدل شد. سال 1993 با رمان «شاهزاده مه» برنده ی جایزه ی ادبی شد و این رمان جلد اول از سه گانه ی «مه» بود که تافون را به نویسنده ای جهانی تبدیل کرد. آثار او به بیش از پنجاه زبان ترجمه شده اند و جوایز متعددی را برایش به ارمغان آورده اند. او علاوه بر جلب نظر منتقدان ادبیات، یکی از پر خواننده ترین نویسنده های اسپانیولی زبان است که تقریبا همه ی آثارش با تیراژی بالغ بر بیست میلیون نسخه در جهان به فروش رفته اند. کارلوس روئیث ثافون فیلم نامه هم مینویسد و امروزه در کالیفرنیا ساکن است. «سایه ی باد» پدیده ادبیات اسپانیا در سال 2001 بود که خیلی زود به زبان های دیگر ترجمه شد و ظرف سه سال بیش از 12 میلیون نسخه از آن به فروش رفت. ترجمه فرانسوی این رمان، سال 2004، به عنوان بهترین رمان خارجی سال انتخاب شد.«گابریل گارسیا مارکز، امبرتو اکو و خورخه لوئیس بورخس در این رمان با یکدیگر تلاقی پیدا میکنند...روئیث ثافون ما را با شخصیت های بکر  و داستان تمام عیارش شیفته ی خود میکند. داستانی لایه لایه که عشق و شور، انتقام و رمز و راز در آن موج میزند و مانند پیاز با شکافته شدن هر پوسته، لایه ای جدید هویدا میشود...با خواندن این رمان به یک سواری تند و وحشیانه می روید که عبور از هر پیچ نفس گیرش تمام وجودتان را به لرزه خواهد انداخت.»هرگز نام  این کتاب را نشنیده بودم و نویسنده اش را هم نمیشناختم اما هیچ اهمیتی نداشت. تصمیم خودم را گرفته بودم. با دقت کتاب را از درون قفسه بیرون کشیدم و با سرعت ورق زدم. صفحات، درست مثل این که از قفس آزاد شده بشاند زیر انگشتانم بال بال میزدند و همراه با جابه جا شدن شان طوفانی به پا میکردند و گرد و غبار سالیان دست نخورده ماندن شان را از دل خود بیرون میریختند. من، شادمان از انتخابی که کرده بودم، لبخند بر لب، کتاب را زیر بغلم گذاشتم و از همان مسیری که آمده بودم برگشتم تا از هزار توی کتابخانه خارج شوم. شاید فضای افسونگر آن کتابخانه همواره پذیرای افرادی بسیار لایق تر و بهتر از من بود. اما در آن لحظات کاملا اطمینان داشتم که سایه ی باد سال ها انتظارم را میکشیده تا به سراغش بروم، شاید حتی مدت ها پیش از آن که متولد شده باشم. درباره این کتاب بیشتر بخوانید
      

لیست‌های مرتبط به The Shadow of the Wind

یادداشت‌ها

          سایه‌ی باد کارلوس روئیث ثافون، نخستین کتاب از مجوعه گورستان کتاب‌های فراموش شده است. پسری در بارسلون دهه ۴۰ میلادی قدم به کتابخانه‌ای افسونگر می‌گذارد و باقی زندگی‌اش تغییر می‌کند.  داستانی کاملا سرگرم‌کننده که نثری ساده، در فضایی تیره و رازآمیز (بسیار شبیه طرح روی جلد کتاب، عمدتاً نوآر، گاه با رگه‌هایی از فضای گوتیک) و درگیری‌های پلیسی و معمایی دارد اما نه شگفتی حاصل از گشایش نبوغ‌آمیز رازها و معماها که همین فضای کلی‌اش است که خواننده را تا به انتها می‌کشاند: شهری قدیمی با پس‌کوچه‌های تاریک، آدم‌های مرموز، عمارت‌های کهنه و هزارتو و البته عشق‌های ممنوعه و آتشین مجموعه‌ای از جذابیت‌هایی است که این رمان بلند ۷۴۴ صفحه‌ای را خواندنی می‌کند. 

شخصیت‌های ظاهرا بدبخت اما عمیق و طناز و جذابی مثل فرمین، شخصیت‌های مرموزی مثل لین کوبرت و شخصیتی سیاه و خبیث همچون فومرو و سرگذشت‌های پرپیچ و خمشان که به هر ترفندی شده همه با هم گره می‌خورد، از دیگر تلاش‌های نویسنده برای جذاب کردن بوده است. 

پیداست که کتاب سرشار از صحنه‌های داغ و اتشینی هم بوده که به طور کامل در ترجمه حذف شده اما محصولات همین صحنه‌های حذف شده، حلقه‌هایی مهم در زنجیره علی داستان را تشکیل می‌دهند! 

داستان در صفحات آغازین وعده کتابی بسیار جذاب و خیال‌انگیز را می‌دهد، آرام ارام با رازها و معماها و حسرت‌هایی شکل می‌گیرد اما در بدنه، اندکی کند و طولانی می‌شود و سرانجام در صفحات نزدیک به پایان تنها راهی که نویسنده برای گره‌گشایی می‌یابد نقل قولی ۱۳۰ صفحه‌ای از یادداشت‌هایی است که یک شخصیت داستان برای راوی به جا گذاشته است. و وقتی همه گره‌ها و رازهای داستان در این روایت جانبی گشوده می‌شود در می‌یابیم همه چیز دقیقاً همان بوده که از آرام آرام در طول داستان حدس زده‌ایم! با این همه هیچ یک از این‌ها مانع به پایان رساندن این کتاب جذاب نمی‌شود.

آیا کتاب ورق‌برگردان است؟ بله! اما به نظرم بسیاری از مسائل فنی داستان به دم‌دستی‌ترین شیوه ممکن حل شده و گاهی توصیفات ادبی یا ذهن‌نویسی‌های طولانی بی‌موردی هم دارد که به زبان کلی داستان نمی‌خورد. داستان برای کسی که بخواهد در یک فضای نوآر دهه ۴۰ اروپا غوطه بخورد و ساعات و روزهایی طولانی را در جهان یک رمان سرگرم‌کننده غرق باشد گزینه بسیار مناسبی است اما برای کسی که به دنبال حل نبوغ‌آمیز معماهای بغرنج یا سویه‌های عمیق ادبی و فرم  خلاق و سنجیده باشد احتمالا گزینه چندان مناسبی به شمار نمی‌رود.

سایه‌ی باد کارلوس روئیث ثافون را علی صنعوی به فارسی ترجمه کرده و نشر نیماژ منتشر کرده است.
        

14

          مهمترین ویژگی این کتاب به نظرم جذابیت آن است که علاوه بر ماجرامحوری، دلیل دیگر آن را شیوه روایت کتاب می‌دانم.

 یک رخداد مرکزی در داستان وجود دارد که لایه‌های متعددی آن را احاطه کرده است؛ نویسنده از دورترین نقطه، داستان را آغاز می‌کند و کم کم لایه‌های مختلف را کنار می‌زند و مخاطب را با اشخاص و رخدادهای جدید آشنا می‌کند، به این ترتیب، مخاطب را به هسته‌ی اصلی نزدیک می کند و  در نهایت شاهدیم که آن نقطه‌ی دور، پیوندی نزدیک  و موثر  با رخداد مرکزی پیدا می‌کند. 
در تمامی این مسیر تعلیق ناشی از ابهام رخداد مرکزی برای مخاطب انگیزه ای برای خواندن ادامه داستان است. 

در پس زمینه داستان اصلی، جامعه اسپانیا در دهه های 30 تا 50 ترسیم شده؛ جامعه ای در حال تغییر که گرفتار جنگ داخلی است، وضعیت اقتصادی خانواده ها، تغییرات نهاد دین و باورهای گوناگون دیندارانه مردم، وضعیت خانواده و اشکال روابط زنان و مردان در جامعه  و شاید از همه مهمتر وضعیت فرهنگی و نشر کتاب و نویسندگی مورد اشاره نویسنده است.

این داستان جذاب بود اما مرا عمیقا درگیر خود نکرد؛ اینطور نبود که نتوانم آن را زمین بگذارم. بارها خواندن آن را متوقف کردم  و همزمان با آن کتابهای دیگری خواندم. با هیچکدام از شخصیت‌ها همذات پنداری خاصی نداشتم، نگرانشان نبودم و می دانستم که به هر حال از پس مشکلاتشان بر می آیند و اتفاق خیلی بدی برایشان رخ نمی دهد.
        

18

          "جنایی‌ نوشتن کار هر بی‌پدری نیست"
احتمالا کارلوس رئیس ثافون با پدر مادر ترین جنایی‌نویسِ حالِ حاضر اسپانیاست. نویسنده‌ای که هم درام می‌فهمد، هم تعلیق می‌فهمد و هم روایت خوب و درستی دارد. چهارصد صفحه نخستِ این رمانِ دراز و طویل، در ظاهر درام ساده و بی‌پیرنگی بود، حتی شاید خسته کننده، اما آنقدر تعریفش را از این و آن شنیده بودم که نمی‌شد نیمه‌کاره رهایش کنم. از صفحه چهارصد به بعد را تقریبا توی ۸ ساعت تمام کردم درحالی که خواندن ۴۰۰ صفحه نخست ۳ ماه طول کشید. جنایی‌نوشتن برخلاف اینکه برای بسیاریی از به‌ظاهر نویسنده‌های تازه به دوران رسیده، ژانر راحت و آسانی است اما برای غول‌های ادبیات که شاهکار خلق می‌کنند کار بسیار سختی است. از دیکنز گرفته تا داستایفسکی همه به نوعی دستی بر جنایی‌نوشتن داشته‌اند. ژانری که بیشتر از هرچیزی یک ذهن مریض می‌خواهد، ذهنی که بدون لو رفتن و رو شدن، ورق بازی را برگرداند.  ژانر جنایی اصیل باید طوری سیلی بزند به مخاطب که برق از سه‌فازش بپرد. این ماهیت جنایت است وگرنه اینکه بنویسیم فلانی، فلانی را کشت و برای اینکه اثبات کنیم غول ادبیات هستم آخر کار بیاریم که شخصیت اصلی   تهش از خواب بیدار شد، فاضلابی بیش در ادبیات نیست و با این حساب ما یک مشت سوسک‌های بالدار هستیم تا نویسنده! جنایی نوشتن نیازمند هزار مرتبه معما ساختن و حل کردن است. معماهایی که سرشان به تن‌شان می‌ارزد و پدر مادر دارند. جنایی نوشتن خلاقیت، استمرار، تجربه، هوش و قلمِ خوب می‌خواهد و هرکسی نمی‌تواند از پس‌ش بر بیاید. اینکه این روزها می‌بینم هربی‌پدری فکر می‌کند می‌تواند با جنایی‌نوشتن نویسنده شود غم‌انگیز است برایم. اولین باری که یک جنایی خوب خواندم، دختری در قطار بود، آخرین بارش هم  "فعلا" شد سایه باد! نویسنده ایرانیِ جنایی‌نویس خوب هم تا به حال ندیده‌ام. نویسنده ایرانی جنایی نویس بد هم اندازه ملخ در عربستان زیاد است. البته به استثناء حمیدرضا شاه‌ آبادی که چند کار جنایی خوب دارد مثل "کافه خیابان گوته" که آنقدر ها که باید و شاید هم دیده نشد. اتفاقا چند روز پیش که یک مشتری آمد کافه‌کتاب، تا کتاب را بهش معرفی کردم خرید. آخرش هم گفت چون چاپ قدیم است و قیمتش مفت است بر می‌دارد. با این حساب خیلی امیدی به این ژانر توی ادبیات ایران ندارم اما زنده باد کارلوس رئیس ثافون! زنده باد ادبیات اسپانیا و جنایی‌نویسی!
        

45

پارسا

پارسا

1402/4/14

          بذارید یه نفسی چاق کنم اول . هنوز  ذهنم در سکرات داستان باده نوشه و مست. لذتی داشت خواندن این کتاب . همه چیز مهیا شده بود تا در یک بزم داستانی مهیج شرکت کنی و یه نفس تا انتهای مجلس  ، چشمانم در بین سطر سطر داستان برقصند و حض کنند .  ذهنم هم برای چیدن قطعات پازل هر چی سلول خاکستری داشت مصرف کرد و خلاصه همه چیز طوری پیش رفت که  آدم کیفور شود. کتاب را در دست دوستی دیدم و او برای رهایی از شیطنت گاه به گاه من گفت  بیا یه نگاهی بهش بنداز تا به ایستگاه برسیم و من از سر تفرج خواندم و فقط شنیدم صدای خانومی را‌ که "ایستگاه پایانی  میباشد و ...."دوستم پیاده شده بود و مرا نه باد که  سایه ی آن با خود به اسپانیای فرانکو برده بود و در کوچه پس کوچه های   آن در پی کشف حقیقت ماجرا می گشتم.
ابتدا فکر میکنی  با دنیایی فانتزی روبرو خواهی شد از آن  فضاهای هری پاتری اما بعد  میبینی نه  همه چیز  بهم ریخته و در جادوی ر‌وایت نویسنده،  مسحور شده ای   و  وقایع آنقدر شتاب می گیرد که اجازه نمیدهد نفسی بکشی .  در  صفحات کتاب می دوی و با قهرمان داستان به همه جا سرک میکشی گذشته ،حال و هر جا نویسنده بخواهد . گاهی در خط  سیر یک داستان همه چیز درست  در کنار هم قرار می گیرد و خواننده را با خود همراه میکند در فراز و فرودها و .‌.. مانند اینکه در رودخانه ی  خروشان کلمات و فضا سازی های خاکستری و نیمه روشن  ترسیمی نویسنده ،  مشغول قایق سواری هستی و بر روی موجها  بالا و پایین می شوی. از آبشارهای غافلگیر کننده ی داستان سقوط میکنی ... کمی آرامش و بعد ادامه ی ماجرا.
شور و شعف  حاصل از این کتاب زیاد است و اجازه بدید همینقدر بسنده کنم و شما را دعوت کنم به خواندن این کتاب اگر نخوانده اید و تورق دوباره اش برای کسانی که خوانده اند و دلشان برای یک روایت مهیج معمایی تنگ‌شده. 
        

26

          #کتاب_خواندم 
#سایه‌ی_باد

می‌خواستم راجع به این کتاب اصلاً چیزی ننویسم اما به‌هرحال چون وقت گذاشته‌ام و کتاب را خوانده‌ام فکر کردم بد نیست یادداشت کوتاهی راجع بهش بنویسم.

*سایه‌ی باد* رمان ماجراجویانه و معمایی جالب و خواندنی بود؛ از آن‌ها که وقتی دستت می‌گیری دیگر زمین نمی‌گذاریش.

پسر نوجوانی که داستان زندگی‌اش را از ۱۱ سالگی تا ۱۸ سالگی و بعد در میان‌سالی تعریف می‌کند، قهرمان قصه‌ی ماست. 
ماجراهای اسرارآمیزی که یکی پس از دیگری اتفاق می‌افتد و خواننده را میخ‌کوب می‌کند، عامل اصلی جلو بردن رمان است.

ماجراهای داستان در اسپانیای زمان جنگ داخلی و دوران حکومت ژنرال فرانکو می‌گذرد. زمانی که آشوب و ترور و وحشت بر جامعه حکم‌فرماست و مردم در ابراز عقیده آزاد نیستند.

تمام ماجراها با یک کتاب آغاز می‌شود. *دنیل* به همراه پدرش سر از یک گورستان کتاب درمی‌آورد و آن‌جا کتاب سایه‌ی باد را پیدا می‌کند. نویسنده‌ی کتاب آدم مرموزی بوده که زندگی‌اش در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. به‌محض این‌که کتاب در دستان دنیل قرار می‌گیرد، ماجراهای عجیب و غریب و حوادث خطرناکی برایش اتفاق می‌افتد که نیاز به رمزگشایی دارد. 

دنیل مانند یک کارآگاه وظیفه‌شناس و کنج‌کاو به کندوکاو گذشته و رازهای زندگی نویسنده‌ی کتاب می‌پردازد اما خودش هم درگیر ماجراهای خطرناکی می‌شود.
داستان آن‌قدر نفس‌گیر هست که تا آخرین صفحه را با تپش قلب بخوانی.

نویسنده زاویه‌ی دید را طوری انتخاب کرده که تو از بسیاری از اتفاقات بی‌خبر هستی و به‌تدریج سر از معما‌ها درمی‌آوری.

گاهی حرف‌هایی فلسفی از زبان فِرمین در داستان ادا می‌شود اما درنهایت اگر از من بپرسند پیام رمان چه بود؟ من شخصاً پاسخ خاصی ندارم.
نکته‌ی مهم: با این‌که قهرمان داستان نوجوان است، کتاب را مناسب نوجوان نمی‌دانم.
        

2

          این یادداشت را برای خولین مینویسم به امید آنکه روزی آن را بخواند: 

خولین عزیزم 
بعضی انسان ها در قبال فرزندی که هم از روی شوق و علاقه به دنیا می آورند هم بی مسئولیت هستند تا چه برسد فرزندی ناخوانده و نامشروع .
گاهی فکر میکنم اگر سوفی همان زمان پولی را که پدرواقعیت به او داده بود تا تورا به دنیا نیاورد قبول می‌کرد شاید امروز من هم با خواندن کتاب سایه باد این غم سنگینی را که بر قلبم  نشسته ، تجربه نمیکردم وقتی به زندگیت فکر میکنم تمام وجودم می‌خواهد برای تو فریاد بکشد.
ای کاش عاشق نمی شدی ای کاش به پنه لوپه دل نمی بستی اینگونه شاید زندگیت آسان تر بود و این همه رنج را تحمل نمیکردی . 
خوش حالم که آخرین راز زندگیت را نفهمیدی خوش حالم که ثافون آن راز برای تو آشکار نکرد و تو نفهمیدی که چه گناه عظیمی در قبال نزدیک ترین فرد زندگیت انجام دادی میدانم اگر راز را بر تو آشکار می‌کرد هیچ کس نمی توانست تو را از نابودی مطلق نجات دهد حتی پنه لوپه ...


دلم به حال تمام کودکانی که اینگونه به دنیا می آیند و رنج سهل انگاری والدینشان را تا آخر عمر تحمل می‌کند می‌سوزد .


        

4

Elias

Elias

1403/7/5

          کتاب:#سایه_باد
نویسنده:#کارلوس_روئیث_ثافون
مترجم: 
تعداد صفحات: ۷۴۰ص نشر نیماژ 
⚠️نوشته های داخل()نظر شخصی خودمه 🖤🙏
خلاصه داستان: کتاب روایت زندگی دنیل، از ده ساله تا بیست سالگی‌ش هست. داستان از گورستان کتابهای فراموش شده (اخربن جا برای کتابهایی که دیگه سر پناهی ندارند)شروع میشه، دنیل کتابی به اسم سایه باد رو پیدا میکنه و متوجه میشه شخصی داره تمام کتابهای نویسنده رو اتش میزنه. شروع میکنه به تحقیق و درگیر مسائلی میشه که اینده‌اش رو تحت تاثیر قرار میده.

کتاب سایه باد با جملات طولانی و تشبیه‌های زیبا و جذاب، از دل یکی از شبهای بارسلونای تیره‌ی بعد از جنگ و مردمی که درحال دست و پازدن برای بقا هستند، با پدر و پسری که به گورستان کتابهای فراموش شده میرن، شروع میشه. 
در کتاب با دوجهان طرفیم، جهانی بعد از جنگ که زندگی دنیل که به دنبال جواب سوالهاش فضایی گوتیک وار برای خواننده خلق میکنه و یکی جهان قبل از جنگ که همه چیز براساس اشراف و اشرافیت پیش میرفته.
شخصیت‌های زیادی داخل کتاب هستند،
دنیل و خولین شخصیت های شبیه هم با سرنوشتی متفاوت
فرمین فردی جنگ زده و نجات یافته برای بقا 
بئاتریس دختری سردرگم در میان ماندن و رفتن عشق و خیانت
پدر دانیل فردی درونگرا و پایبند به قولی که به عشق از دست رفته اش داده و نگهدار پسرش 
و فومرو مردی سادیسم در پی انتقام چیزی که اصلا مال خودش نبوده.
همه‌ی این شخصیت‌ها با گذشته اسرار امیز و تلخ و شیرین به هم پیوند میخورند تا دنیل راز نویسنده کتاب سایه باد رو کشف کنه. 
اشارات مستقیم سیاسی، مذهبی به سالهای ۱۹۳۳تا ۱۹۶۵ به مکرر داخل کتاب هست و مترجم در خیلی از موار با پانوشتهای دقیق و خوب به یاری خواننده میاد تا بهتر بفهمه و درک کنه.قلم نویسنده که یاد اور قلم مارکز و بورخس و آمبرتواکو و  به حدی قویه که انگار در کنار شخصیت‌ها زاده شدید و رشد میکنید با ناراحتی و غمشون، غمگین و با خوشحالی‌شون، خوشحال میشید.
فضای تاریک اون دوران بارسلونا به شدت قابل لمسه برای خواننده.
سایه باد کتابی پر از عشق و دلدادگی، مثلث های عشقی، انتقام از خود، سیاست و دسیسه و سرنوشت غمناک افرادی که گیر اشراف و سیاستهای قدرت طلبان و بی عدالتی حاکمیت شدن.
        

11