کافه ی خیابان گوته

کافه ی خیابان گوته

کافه ی خیابان گوته

3.8
27 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

53

خواهم خواند

31

ناشر
افق
شابک
9786003531703
تعداد صفحات
256
تاریخ انتشار
1396/11/7

توضیحات

        
گفتم ببینم اگر یه شب آخرهای شب تو یه اتئبان در حال رانندگی باشید و یه مرتبه ببینید دو تا یحچال دارن از وسط اتوبان رد میشن چی فکر میکنید؟
پرسیدم دوتا چی از اتوبان رد میشن؟
گفت درست شنیدید
حمید رضا شاه آبادی تاریخ خوانده و دغدغه ی تاریخ دارد.این نویسنده با رمان قبلی اش دیلماج نشان داد که چگونه از روایت های تاریخی داستان ی سازد .او در رمان کافه ی خیابان گوته دوره ای تاریخی و آشنا را همراه با سرگذشت نسلی از جوانان آرمان خواه آندوره به ساخت داستانی احضار میکند.

      

لیست‌های مرتبط به کافه ی خیابان گوته

پیش رویجامعه های ماقبل صنعتی: کالبدشکافی جهان پیشامدرنبرج سکوت

سیاهه‌ی دوصد

100 کتاب

15 سال پیش «سیاهه‌ی صدتایی رمان» را نوشتم. در این فاصله‌ی پانزده ساله بیش از هزار کتاب جدی خوانده‌ام که 920 تا را شماره زده‌ام و یادداشتی ولو کوتاه نوشته‌ام درباره‌شان. بارها از من خواسته‌اند که افزونه‌ای بزنم بر سیاهه‌ی صدتایی و مثلاً سیاهه‌ی دوم را بنویسم و من همیشه بهانه آورده‌ام که هر که صد رمان بخواند، خود در رمان قریب‌الاجتهاد است و ادامه را به سلیقه‌ی تربیت‌یافته‌ی خودش انتخاب خواهد کرد. فرار از مصاحبه با همشهری جوان و پیگیری‌های مداوم خانم حورا نژادصداقت باعث شد تا قبول کنم سیاهه‌ی جدیدی بنویسم. اما این سیاهه، سیاهه‌ی دوم نیست. حتا سیاهه‌ی رمان هم نیست. در حقیقت انتخابی‌ست از به‌ترین کتاب‌هایی که در این پانزده سال خوانده‌ام. می‌خواستم به ترتیب اهمیت باشند که این ترتیب هم رعایت نشد. بیش از بیست ساعت کار مفید و پنجاه ساعت کار غیرمفید به انتخاب آثار گذراندم و حاصل‌ش شد همین «سیاهه‌ی دو صد». اما توضیحی مهم راجع به «سیاهه‌ی دو صد». تنها به رمان نپرداخته‌ام، اما به یقین می‌گویم که هیچ عنوانی هرگز از مفهوم ادبیات تهی نیست در این سیاهه. اگر دقیق‌تر بنگریم و رمان را ادبیات تعلیق بدانیم، می‌توان گفت که آن‌چه در این سیاهه آمده است حتا در سرزمین‌های دوردست از مرزهای کشور رمان، تنه می‌زند به رمان. یعنی کتاب تاریخی و مقاله‌ی بلند و حتا متن‌نامه‌های مذهبی در این سیاهه تعلیق دارند و از منظر ادبیات به آن نگاه شده است. اصح و ادق این که رمان‌نویس ام‌روز نیاز به متونی دارد که پیکره‌ی داستان را نشان بگیرد؛ پیکره‌ای که دیگر نه شخصیت است و نه فضا و نه حتا درام؛ پیکره‌ای که ذات مفهومی رمان است... همه‌ی عناوین انتخاب شده با این پیکره هم‌راستاست. «سیاهه‌ی دوصد» سیاهه‌ای است از جنس ادبیات برای رمان‌نویس... ثلث‌ش حتما سلیقه‌ی من نگارنده است اما یحتمل دوسوم‌ش مشترک است در بسیاری نگاه‌ها... خوش‌حالی دیگری دارم که نمی‌توانم پنهان‌ش کنم. پانزده سال پیش وقتی سیاهه‌ی صدتایی رمان را می‌نوشتم، دربه‌در می‌گشتم دنبال مولف فارسی‌زبان و رمان فارسی و داستان ایرانی... کم از ده درصد، رمان و داستان داخلی یافتم... تازه آن هم با اغماض... و حالا نویسنده‌گان نیمی از آثار «سیاهه‌ی دو صد» فارسی‌زبان‌ند... رضا امیرخانی، 15 اردیبهشت 1397

108

یادداشت‌ها

گنجوندنِ ت
          گنجوندنِ تاریخ در دل قصه‌ها نبوغ خاصی می‌خواد و من، بی‌نهایت، از خوندنِ این قصه لذت بردم‌.
اشاره به تفکر سرمایه‌داری و مفاهیمِ سندیکای کارگری اون هم در جای درست، در یک کارخانه.
نشون دادنِ طرز تفکر طبقه‌ی پرولتاریا که میتونه دلیلی بر سلطه‌گریِ طبقه‌ی بورژوازی بشه.
نام بردن از حیدر خانِ عم‌اوغلی که فرد تاثیرگذاری در تشکیلات بلشویکی بوده.
خلاصه از حمیدرضا شاه‌آبادی ممنونم بابت ساده‌سازی این مفاهیمِ سخت در دل روایت‌ها.

این کتاب، اشاراتی به هاینریش هافمن هم کرده.
آدم جالبی‌ه.
دندون‌پزشکی که به نظرم افکار سادیسمی برای تربیت کودک داشته🤷🏻‍♀
(البته شعرهای کودکش اصلا جالب و مناسب کودکان نیست!!!)
این‌جا بخونید ازش.
https://kufti.de/fa/einrichtung/%D9%85%D9%88%D8%B2%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%B1%D9%88%D9%88%D9%84%D9%BE%DB%8C%D8%AA%D8%B1/

و اینکه خیلی خوشم میاد ارتباط بین آدم‌ها رو کشف کنم
گاهی می‌بینیم هنرمندها از همدیگه الهام می‌گیرند و شاهکار خلق میشه.
شخصیت «ادوارد دست قیچی» الهام گرفته از یکی از شعرهای هاینریش هافمن‌ه که توی همین کتاب هم حمیدرضا شاه‌آبادی ترجمه‌ش رو آورده.

شبیه خون‌خورده کتابیه که باعث شد قلبم از سرنوشتِ کاراکتر اصلی به درد بیاد و این هنر شخصیت پردازی نویسنده رو می‌رسونه.
        

5

{می‌شود هم
          {می‌شود هم تاریخ گفت و هم نگفت}
کافه خیابان گوته
آخرهای قصه می‌خواستم از روی صندلی بلند شوم و تک تک صفحاتش را به آتش بکشم، همان طور که آن دیوانه، زندگی کیانوش مستوفی را به آتش کشید و عشقش را از او دزدید.
کافه خیابان گوته، من را خوب با خودش همراه می‌کرد و از حق نگذریم تعلیق عجیبی داشت. گرچه گاهی حرصم را در می‌آورد، نثرش قوی بود و پیرنگش را هضم می‌کردم. فضا سازی‌اش درست مخاطب را به تاریخ می‌برد. همذات پنداری می‌کردم با شخصیت های داستانش. شش سال نوشتن این کار زمان برد از شاه‌آبادی. دائما از تاریخ می‌گفت و برگه‌های گم شده یک جنایت را کنارهم می‌چسباند. دقیقا همان کاری که پل‌استر همیشه در همه اثر هایش می‌کرد و باعث می‌شد تا مخاطب از جایش تکان نخورد. 
به‌قول معروف: خرده نان‌ها را دنبال کنید!
گرچه به نظرم کتاب پر از نقاط قوت بود اما نقاط ضعف‌هم کم و بیش‌ داشت، مثل بعضی از دیالوگ‌هایش که نمی‌چسبید به من و از فرمش بیرون. مثل تمام کردن بد موقع بعضی از روایت‌ها.
در نهایت،  دوست دارم یک قهوه در کافه خیابان گوته بنوشم و با کمونیست ها بحث کنم یا بخواهم کار ناتمام کیانوش مستوفی را به اتمام برسانم و آن گلوله‌ای را که شلیک نکرد شلیک کنم. دقیقا وسط پیشانی‌اش ...
کافه خیابان گوته بر خلاف کتاب قبلی شاه‌آبادی (دیلماج)، پخته است. ارزش خواندن دارد گرچه یک‌جورهایی ادامه آن حساب می‌شود اما اگر دیلماج را نخواندیدش هم نخواندید. چیزی زیادی از دست ندادید!
        

22