نان و شراب

نان و شراب

نان و شراب

3.9
27 نفر |
13 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

35

خواهم خواند

51

نان و شراب در سال 1937 میلادی انتشار یافت. این رمان در واقع حسب و حال سیلونه است. از انقلاب دل­زده­ای سخن می­گوید که احساس می­کرد در وجودش سر برمی­آورد. در واقع؛ در گفتگوهای این کتاب بعضی از دلایل تصمیم نویسنده به ترک حزب کمونیست در سال 1930 دیده می­شود. سیلونه بازگشت غیر قانونی پیترو سپینای مهاجر را به ایتالیا ترسیم می­کند که برای مخفی کردن خود به لباس کشیشی در آمده و نام دن پائولو را برای خود برگزیده است. پیترو به علت بیماری به زودی شهر رم را ترک می­گوید و در همان لباس کشیشی به روستای کوچکی می­آید تا مداوا شود. در آن­جا در تماس با دختر جوانی به نام کریستینا که می­خواهد راهبه شود، درمی­یابد که اعتقادش به انقلاب به دلیل وفاداری به جوهر اخلاقی مسیحیت است؛ مسیحیتی که او همچنان از پذیرفتن اسطوره آن امتناع می­ورزد. پس در عین حال که از درون متوجه بیهودگی مبارزه منحصرا واقع­گرایانه می­شود، به دیدن استاد قدیم خود دن بنه­دتو می­رود. و با دانشجویی به نام موریکا آشنا می­شود. هردو آن­ها به قتل می­رسند. او شناخته می­شود وچون پلیس در پی اوست به کوهستان می­گریزد. کتاب با مرگ دردناک کریستینا پایان می­گیرد که برای کمک رساندن به مرد مورد علاقه خود، سپینا در کوهستان گم می­شود و اما در مورد پیترو سپینا چیزی نمی­گوید: سیلونه دنباله آن را در دانه زیر برف حکایت می­کند.

یادداشت‌های مرتبط به نان و شراب

            قصه در زمان حکومت موسولینی در ایتالیا و از جایی شروع میشه که دو شاگرد قدیمی به خانه‌ی کشیش پیری که استادشون بوده میرن، کشیش پیری که به دلیل عدم حمایت از دولت و به بهانه‌های واهی خانه نشین شده. میان گفتگوهای این دو شاگرد و استاد، استاد از اوضاع و احوال شاگردان سابق خودش جویا میشه که هر کدوم به سرنوشتی دچار شدن، تا اینکه از بهترین و محبوبترین شاگرد خودش پیترو سپینا سراغ میگیره و متوجه میشه اون یک فرد سوسیالیست انقلابی شده و از کشور فرار کرده. اما در نهایت میفهمیم که سپینا به کشور برگشته و در جایی با هویت مبدل یک کشیش در جستجوی راهی برای مقابله با حکومته. داستان جالبی هست با دیالوگ‌های عمیق اما پر کشش نیست، شاید اگه به جای ۴۶۰ صفحه توی ۳۰۰ صفحه نوشته میشد نمره‌ی بیشتری بهش میدادم. کتاب در انتها تقریباً نیمه تمام رها میشه و احتمالاً بقیه‌ی ماجرا در آخرین کتاب از سه‌گانه‌ی سیلونه یعنی دانه‌ی زیر برف اومده. البته که اولین کتاب این سه‌گانه از نظر داستانی ربطی به این کتاب نداشت.ه
          
                جایی از کتاب ماجرای دهقانی را می‌گوید که با درشکه از دره‌ای می‌گذرد. ولی به ناگاه اسب وی رم می‌کند و در قعر دره‌ هلاک می‌شود. این ماجرای تک‌خطی کتاب پیش‌روست.
نویسنده با توصیفاتی لطیف و گفتگوهایی ماهرانه داستان را آغاز می‌کند ولی هرچه پیش‌تر می‌رود کمتر انتظارات خواننده را برآورده می‌کند. شخصیت‌های کتاب همه در حد تیپ یا کمتر از آن می‌مانند؛ از جمله شخصیت اصلی یا همان پیترو سپینا. خواننده تا آخر داستان قدرت پیش‌بینی رفتار و افکار سپینا را ندارد و حتی بعد از آنکه نویسنده اصرار دارد احساس یا فکر بخصوصی را به او تحمیل کند، برای خواننده قابل‌پذیرش نیست. سپس درحالی که سرتاسر کتاب مملو از وصف فقر و نداری و بازتابش در زندگی اجتماعی رعایا و دهاقین است، منبع درآمد سپینای مریض شفاف نمی‌شود تا بذل و ولخرجی وی توجیه شود. همینطور پیترو سپینا دل به عشق دختری می‌سپارد و صفحاتی بعد از وی آزرده می‌شود و تمام‌. به‌گونه‌ای که حتی حذف این صفحات خللی بر سیر روایت وارد نمی‌کند. گویی که غرض تنها زدن تیک یک تجربۀ عاشقانه برای قهرمان بوده، نه بیشتر. 
داستان پر از اصطلاحات تخصصی و پیش‌فرض‌های سیاسی‌ست که ذهن مخاطب را آشفته می‌سازد. کتاب تا صفحات انتهایی خویش کشش بخصوصی ندارد و حتی کشمکش واحدی را پی نمی‌گیرد. 
دن‌بنه‌دتو که نقش یک پیر فرزانه را دارد، در مخاطب انتظار یک مرگ ملکوتی و عروج روحانی را می‌پروراند. حال‌آنکه در داستان بسیار ناگهانی و مبهم ترور می‌شود. 
کتاب به صورتی چاپ شده که گویی تک جلد است و داستان مستقلی را روایت می‌کند اما در واقع پایان این چهارصد و شصت صفحه مخاطب را به هیچ نقطۀ ثباتی نمی‌رساند و او را برای خواندن جلد دوم معلق نگه دارد.
منتقدین در توصیف این رمان گفته‌اند که "سیلونه بیش از آنکه دغدغۀ روایت داشته باشد، در پی نقل آرا و نظرات سیاسی بوده‌ است." اما نتیجۀ کار نه یک داستان دلپذیر است و نه نوشتاری علمی و آموزنده.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

hatsumi

1402/03/04

            داستانی در مورد مبارزات انقلابی و سیاسی.داستان  از جایی شروع میشه که دن بنه دتو ،استاد(کشیش) شاگردهای خودش رو به منزلش دعوت کرده و اونجا از زندگی هر کدوم از شاگردها با خبر میشه،که خیلی از شاگردها حتی دیگه باورهای مذهبی سابق رو ندارند و در اون بین با خبر میشه که شاگرد محبوبش سپینا تحت تعقیب قرار گرفته،ادامه داستان در مورد سپینا و فعالیت های سیاسی و انقلابی اون هست ،سپینا که تحت تعقیب هست توی یک روستا و در مقام یک کشیش  با  اسم دن پائولو مخفی میشه و از اونجا داستان شکل می گیره ،از همراهی و همراهی نکردن آدم ها با اون و اینکه باورهای دینی که در زمان گذشته داشته چقدر هنوز در وجودش پایداره،خب کتاب در مورد ایتالیا در زمان موسیلینی هست و مبارزه سیاسی و انقلابی سپینا بر علیه حکومت و کلیسا.در حین کتاب متوجه میشیم که چقدر کلیسا ذهن آدم های عادی جامعه رو مسموم کرده و زجر کشیدن رو به عنوان یک مزیت جلوه داده و حکومت هم‌به چپاول مردم و ظلم بر اون ها مشغوله به طوری که لباس هماهنگ افسرها برای مردم منزجرکننده هست، اینکه وضع زندگی مردم خیلی بده و سپینا وقتی میخواد شعارهاش رو بنویسه میبینه که دیوارهای کلیسا بهترین و سالم ترین دیوارها برای نوشتن هستند .قسمت هایی از کتاب درون مایه زن ستیزانه داشت و حتی خیلی هم شدید بودش و من اینطوری بودم که نه دیگه واقعا نه،اما گفتگوهای سپینا با اون دختر(چندوقت از خوندنش گذشته و اسمش یادم نیست)و یادداشت کردن صحبت هاش نشون میده هرچقدر هم بخوای زن ها رو نادیده بگیری نمیشه و بودن یک زن قوی به داستانت قوت میده، پایان جلد یک رو خیلی دوست داشتم اون قدرت زنانه ♥️
قسمت هایی از کتاب که دوست داشتم:

.
 ما در اجتماعی زندگی می کنیم که جایی برای آزادمردان نیست.تنها کشیشانی درامانند که مذهب را به خدمت حکومت و بانک بگمارند و هنرمندانی که هنر خود بفروشند و حکیمانی که با دانش خود سوداگری کنند،بقیه هر قدر هم معدود باشند ،به زندان می افتند،تبعید می شوند و تحت نظر قرار می گیرند مشروط بر اینکه مامور حاکم بنا بر مقتضیات سرشان را بی صدا زیر آب نکند.

.
 یک مرد ،هرکه می خواهد باشد و هر قدر حقیر و ناچیز باشد.همین که با مغز خودش فکر کرد نظم عمومی را به خطر خواهد انداخت.خروارها کاغذ چاپ شده شعارهای رژیم حاکم را منتشر می کنند.هزارها بلندگو و صدها  هزار اعلامیه و اوراق تبلیغاتی که مجانا توزیع می شود.گروه گروه ناطق و واعظ که در میدان ها خطابه می خوانند،هزاران کشیش که از فراز منبرها همان شعارها را تکرار می کنند به حدی که همه سرسام می گیرند.در این میان کافی است یک مرد حقیر ،یک موجود تنها و ضعیف بگوید نه!و به گوش نفر پهلودستی خود زمزمه کند که نه! یا شب هنگام روی دیوار بنویسد نه! تا نظم عمومی به خطر افتد.
.

 دن پائولو می گوید: «شنیده ام در این کوه معدن هست ».   و بونیفاتسیو جواب می دهد:«خدا نکند معدن باشد».  دن پائولو نمی فهمد که چرا.چوپان توضیح می دهد: «مادام که کوه فقیر است از آن ما است اما همین که معلوم شد غنی است دولت آن را تصاحب  خواهد کرد .
دولت یک دست دراز دارد و یک دست کوتاه .دست دراز به همه جا می رسد و برای گرفتن است،دست کوتاه برای دادن است ولی فقط به کسانی می رسد که خیلی نزدیک اند
.

 دن بنه دتو که شاید ترجیح
«عزیزم ، تعجب کردن تو چه فایده ای دارد؟ شاید لازم نباشد منی که به کار سیاست علاقه ندارم به تو توضیح بدهم که لباس متحدالشکل تو برای بیچارگان و دهقانان فقیر (کافونها و چوپانان چه معنایی دارد. اگر اینها وقتی یک افسر ارتش را در یک جاده پرت و دورافتاده میبینند فقط اکتفا میکنند به اینکه خود را به کری و لالی بزنند تو باید خیلی هم ممنون باشی که از این بدتر نمیکنند روزی که گوش کرهای مصلحتی باز شود و زبان
لال های مصلحتی به سخن درآید آن روز آغاز لحظات بسی دردناکی خواهد بود که من آرزومندم تو را از آن نصیبی نباشد.»
.

میگوید: «شما را با چه چیز باید قیاس گرفت؟ نسل بدبخت شما راه چه چیز باید مانند کرد؟ شاید شما به بچه هایی میمانید که در یک میدان نشسته باشند و به بانگ بلند به رفقای خود بگویند ما نی لبک 
زدیم و شما نرقصیدید ما نغمه های رثایی خواندیم و شما نگریستید آخر  هیچ چیز بر مداری که به داده شما وعده بودند نگشته است.