آن فرانک، خاطرات یک دختر جوان

آن فرانک، خاطرات یک دختر جوان

آن فرانک، خاطرات یک دختر جوان

آنه فرانک و 1 نفر دیگر
3.5
25 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

40

خواهم خواند

54

شابک
9786002533234
تعداد صفحات
352
تاریخ انتشار
1399/4/11

توضیحات

        
آن فرانک پانزده ساله، مظهر تعقیب و آزار یهودیان از سوی نازی­ها به شمار می­آید و خاطرات او را در ردیف خاطرات تاریخی مانند خاطرات کاترین منسفیلد، آنایس نین و لیف تالستوی دانسته­اند.
خاطرات آن فرانک نخستین بار در سال 1947 در آمستردام به چاپ رسید. سپس ترجمه انگلیسی آن با نام خاطرات یک دختر جوان در ایالات متحده و بریتانیا انتشار یافت و در 1955 نمایشنامه­ای با همین نام از آن تهیه شد که طرفدار بسیار یافت و جایزه پولیتزر به آنتعلق گرفت. تا امروز فیلم­ها و سریال­هایی گوناگون و روایت­ها و شرح­هایی مختلف بر اساس این کتاب تهیه شده است.

      

لیست‌های مرتبط به آن فرانک، خاطرات یک دختر جوان

یادداشت‌ها

          اولین بار با دیدن فیلم اشکال ستاره بخت ما یا همان The fault in our stars با آن فرانک آشنا شدم و کمی در ویکیپدیا و اینور آنور خواندم تا بشناسمش، و رهایش کردم تا یک سال پیش که دفتر خاطراتش را مطالعه کردم.
نمیتوانم بگویم دلگیر نبود. کتاب به نحوی برایم اسپویل شده بود، و هر صفحه کتاب را که میخواندم فکر به سرنوشت او و خانواده اش اذیتم میکرد و دردی توی سینه ام می‌پیچید. اینکه چطور این زندگی میگردد و میچرخد و در یک آن، میتواند همه چیز را... بگذارید بیشتر نگویم.
ولی بهرحال این کتاب را هیچوقت به کسی توصیه نکردم چون همچنان جایی ته دلم نمیتوانم به روایت های مظلومیت یهود اعتماد کنم، همچنان حقیقت داستان هلوکاست و راست بودن اینهمه فیلم و کتاب نفیس ساخته و پرداخته شده بعد از این روایت برای من و خیلی های دیگر توی این دنیا مبهم مانده است
و دوست نداشته ام که به رواج بیشتر دروغ احتمالی ای کمک کنم.
ولی اگر داستان زندگی آن فرانک راست باشد...غم انگیز است و ددمنشانه.
        

7

          خیلی سال پیش، نمی‌دونم تو شبکه وان تی‌وی بود یا ام‌بی‌سی ۴ عربا، یه سینمایی دیدم از معلمی که تو یه مدرسه پایین‌شهری آمریکا با کلی دانش‌آموز مشکل‌دار، رنگین‌پوست، مهاجر مشغول به کار میشه. خانم معلم خیلی صبوری می‌کنه در برابر اون بچه‌های تخس و کاری می‌کنه که همه‌شون آینده‌ای درخشان رو رقم می‌زنن. اما این معلم صبور یه جا حسابی قاطی می‌کنه: یکی از بچه‌ها کاریکاتوری از یکی از سیاهپوستای کلاسشون کشیده بود یا لب‌های کلفت اغراق‌شده. معلم نقاشی رو می‌گیره بالا و علیه این نژادپرستی سخنرانی می‌کنه براشون. از ماجرای موش گفتن به یهودی‌ها تو اروپای پیش از جنگ جهانی دوم گفت و اینکه اون نفرت‌پراکنی‌ها آخرش منجر به چه فاجعه‌ای علیه یهودی‌ها شد. بعد هم کتاب آنه فرانک رو معرفی کرد.
این اولین باری بود که اسم آنه فرانک و کمی از داستانش رو شنیدم. بیست سال گذشت تا کتابش رو بخونم. به نظرم تو سن و حتی شرایط زمانی خوبی خوندم. وقتی که صد روز از جنگ غزه گذشته و جلوی چشم دنیا چند ده هزار نفر سلاخی شدن اما آب از آب تکون نخورد.
همین موضوع و همه چیزایی که از پدرسوخته‌بازیای صهیونیسم و بخشی از یهودی‌ها خوندم، باعث شد همدردی آنچنانی با آنه نداشته باشم. این یه اعتراف بود! آنه سه سال آخر عمرش بسیار شرایط سختی داشت اما در مقایسه با کسانی که بعدها به دست هم‌کیشانش کشته شدن، شرایطش خیلی هم درخشان بود. حتی در مقایسه با یهودی‌های پنهان‌شده یا اسیر دوران جنگ جهانی هم اوضاع بهتری داشته. خیلی بی‌رحمانه دارم نظر میدم می‌دونم. اسارت در هر حال سخته. ولی من اصلا حس خوبی به این کتاب نداشتم. 
حتی گاهی وقتا به این شک می‌کردم که آیا کل داستان راسته؟ آیا واقعا خانواده فرانکی در کار بوده؟ واقعا برای دستگاه تبلیغاتی صهیونیسم کاری داره این شخصیت‌ها رو با همه آثار باقیمانده و موزه آنه فرانک تو هلند بسازن و به ما قالب کنن؟ اونا حتی در حال کشتار کودکان و زنان فلسطینی به طرق مختلف داد میزنن ما داریم از خودمون دفاع می‌کنیم و یه زمانی به ما ظلم شده!!!

اما ظاهرا آنه فرانک راست بوده. کلیت کتاب حوصله‌سربر بود. خیلی جاهاش رو تندخوانی کردم تا ببینم چی میشه. متاسفم برای همه انسان‌هایی که به خاطر حرص و ولع و نفهمی مثلا بزرگترها زندگی‌شون نابود شد.
        

7

          کتاب رو خیلی وقت پیش خواندم و برای یهودی ها اشک ریختم،چه در فیلم ها چه در کتاب ها اما اکنون:به چیزی که از رنج یهودی ها حرف بزنه اعتماد ندارم،از هولوکاست تا این چیزها همه بزرگ شده هستند!جدا از اون الان  تجار برجسته یهود و... با دست آمریکایی ها دارند جهان را به اتش میکشند، بنابراین احساس دلسوزی برای این حیوانات درنده اصلا جایز نیست!جدا ازینکه در تورات اینها در بخش استر آمده که در زمان هخامنشیان و در دوره ی خشایارشاه 70 هزار ایرانی را کشته اند با اینکه کوروش نجاتشان داده بود از دست بخت النصر.در دین مسیحی هم که عیسی رو کشتن...و پیامبر کش تشریف دارند...در اروپای قبل از جنگ جهانی یهود ستیزی بین اروپایی ها بسیار باب بوده...یک مشکلی داشتن و دارن که اینقدر مردم عادی با اینها بدند(در بین اروپایی ها نقل واقعه ای قدیمی است که درست یا غلط میگویند که در اروپا طاعون پخش کردن یهودی ها و اروپایی و مسیحی ها میمردن ولی از یهود عده کمی..حالا میگن یهودیان بهداشت بهتری داشتن و...برداشت با شما ولی در قضیه یازده سپتامبر ..میدونید که نیویورک شهر یهودی هاست یا معروفه به این در برج دوقلو یهودیان بسیاری کار میکردن اما در روز واقعه یازدهم سپتامبر یهودی ای کشته نشده و هیچکدام در ساختمان حضور نداشته ان ..احتمالا یهوه بهشان خبر داده)...در قران هم بزرگترین دشمنان مومنان رو یهود و مشرکین نام بردن...در مورد دروغ هایی که اینها میگن این رو بدونید که میگن حضرت موسی چندین متر قدش بوده :))(عده ی کمی از اینها خوبند ولی مارانوس ها و انهایی که هویتشان را پنهان میکنند بسیار خطرناکند(برای خواص چون نزدیک میشوند و با عملیات روانی انسان رو از راه مستقیم دور میکنند)،حتی انهایی که مسلمان شده اند نیز بمحض یافتن فرصت به وحوش تبدیل میشوند.و به دین و نفع گروه اجدادی خودشان عمل میکنند.و تو و مصلحت و خدا و حقیقت را دور میاندازند.
        

14

رها

1401/2/31

          اگر یه روزی معلوم بشه که "ساراماگو" ایده ی کتاب "کوری" رو از این کتاب گرفته من یکی اصلا تعجب نمیکنم. واقعا این دو کتاب شباهت های زیادی به هم داشتن.از قرنطینه شدن عده ای در یک مکان در بسته(حالا یا به بهانه ی نژادشون یا به خاطر ابتلا به بیماری کوری) تا شروع دعوا و کشمکش برای بدست اوردن غذا و فضای بیشتر و تغییر رفتاری شخصیت های داستان تحت شرایط سخت و طاقت فرسا و غیره و غیره
-------------
سال  1942 و با شروع جنگ جهانی دوم، "آن فرانک" دختر چهارده ساله ی یهودی که به همراه خانواده اش از ترس نازی ها در مخفیگاهی پنهان شده ، شروع به نوشتن خاطراتش می کند. "آن" در آغاز این خاطرات را فقط برای خود می نویسد اما در سال 1944 به پیشنهاد یکی از اعضای تبیعدی هلند که در یک برنامه رادیویی، ابراز امیدواری میکند که بتوان در پایان جنگ نوشته های شاهدان عینی درباره درد و رنجی که یهودیان زیر یوغ ارتش هیتلری متحمل شده اند گرداوری و منتشر شود، تصمیم می گیرد تا در پایان جنگ خاطراتش را به صورت یک کتاب منتشر کند
دفترچه ی پاره شده ی خاطرات "آن فرانک" بعدها توسط یکی از دوستان خانوادگیشان پیدا و به پدر "آن" که تنها عضو باقی مانده از خانواده ی چهار نفره ی آنهاست داده می شود
----
تا حالا براتون پیش اومده؟
که وقتی شروع به خوندن کتابی می کنید که می دونید قراره در پایان، چه سرنوشت غم انگیزی در انتظار شخصیت های داستان باشه، بازم از صمیم قلب دعا می کنید و آرزو می کنید که معجزه ای اتفاق بیوفته و داستان به شکل دیگه ای تموم بشه
:((

شخصیت "آن" رو با تمام آرزوها و دردهاش، با تمام غم ها و شادی هاش و با تمام روح بلند پرواز و جسورش دوست داشتم. دغدغه های "آن"، به عنوان یک نوجوان 14 ساله و باور به اینکه هیچکس اونو جوری که باید درک نمیکنه و نمی فهمه برام یاد اور خاطرات دوری بود که در همین سن و سال گریبانم رو گرفته بود و منو وادار به رفتارها و برخوردهای عجیبی می کرد که برای هیچ کس حتی خودم قابل درک نبود^^. دلایل زیادی برای محبوبیت و اهمیت این کتاب ذکر شده و قطعا یکی از اونها صداقت و معصومیتی هست که در تمام طول کتاب موج می زنه و خواننده رو مجذوب خودش میکنه
----
داشتم فکر می کردم که واقعا چی میشه که بعضی از "آدم ها" به این نتیجه می رسن که خودشون بیشتر از سایر "آدم ها" حق زندگی کردن دارن!؟ اینکه بعضی ها به این نتیجه می رسن که "تویی که از نظر ما حق زندگی کردن نداری، پس لطفا یا خودت بمیر یا به دست ما کشته شو!!" واقعا چه نوع باور و تفکری، به انسانها چنین ایده ی ترسناک و وحشتناکی میده!؟

هر دفعه که با این حجم از وحشی گری انسان ها، در حق هم، رو به رو می شم، از خودم سوال می کنم که اون آدمهایی که حق پایمال شده ای دارن، واقعا چقدر اجازه دارن که حقشون رو با گرفتن "انتقام" بازپس بگیرن و همونطور که مورد قضاوت قرار گرفتن، دیگران رو قضاوت کنن!؟
گاهی اوقات فکر میکنم اینکه یهودی ها دراین زمانه این همه به ریختن خون دیگران تشنه هستن به این خاطره که چون خودشون در گذشته قربانی بودن و اینجوری سرشون اومده دلیلی نمی بینن که سر بقیه هم نیاد
به هر حال تنفر چیزی به جز تنفر به همراه نمی اره و این چرخه ی باطل و بیهوده تا روزی که انسانها ازش عبرت نگیره همچنان ادامه خواهد داشت 
-----
حقیقتا یک باره مردن و آسوده خاطر شدن بهتر از زندگی در ترسی دائمی و انتظار کشیدن برای مرگ نیست!؟
خدا کند هر چه زودتر فرجی حاصل شود، حتی اگر قرار باشد بمب روی سرمان بریزند.هیچ چیز خردکننده تر از این تشویش و نگرانی دائمی نیست. خدا کند آخر این انتظار به سر برسد حتی اگر پایانی سخت در انتظارمان باشد. لااقل خواهیم فهمید که پیروز شده ایم یا شکست خورده ایم
آن م. فرانک
جمعه 26 مه 1944
        

2