بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

زندگی جای دیگری است

زندگی جای دیگری است

زندگی جای دیگری است

میلان کوندرا و 1 نفر دیگر
3.8
16 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

29

خواهم خواند

14

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

رمان زندگی جای دیگری است حماسه طنز آمیزی در وصف دوران جوانی است که مفاهیم جاافتاده ای همچون کودکی جوانی مادری و شاعری را به چالش می‌کشد میلان کوندرا در این رمان در قالب زندگی نامه شاعری جوان به بررسی یک فاجعه می‌پردازد این که شعر چگونه به یاری نیروهای اهریمنی دراجتماع می آید و هنر بر ضد آزادی و بر ضد جوهر خود به کار گرفته می‌شود یارومیل شاعری واقعی است باشخصیتی مضحک و حساس هراس انگیز و و البته به کلی بی گناه او را مادرش شاعر بارآورده و هم او تا بستر عشق و مرگ همراهی اش می‌کند...

یادداشت‌های مرتبط به زندگی جای دیگری است

            این #کتاب متحیرم کرده است و تا تحیرم فروکش نکرده است باید از آن بنویسم. چون نوشتن از کتابی که خیلی خوب است، دشوار است و تنها زمانی می‌شود از آن نوشت که هنوز درونش باشی.
این اولین تجربه‌ی من از کوندراخوانی بود و به‌نظر کتاب مناسبی از او را در زمانی مناسب خواندم. کتابی که در خودش همه چیز داشت و با زبانی طعنه‌آمیز هرچیز مقدسی را مورد حمله قرار داده بود. حمله‌ای آرام و غزل‌گونه که خواننده با آن همراه می‌شود و از آن دفاع می‌کند. #کوندرا سعی کرده است که در این کتاب مضامین #فلسفی، #سیاسی و #روان‌شناسی را جای بدهد و تسلط او بر تمام این مضامین خواننده را دچار شک می‌کند که آیا کوندرا #سیاستمدار بوده یا #فیلسوف و یا #روان‌شناس؟ که باید گفت همه‌ی این‌ها به‌علاوه‌ی #شاعر ! اما بُعد روان‌شناسی این کتاب برای من پررنگ‌تر از تمام ابعاد آن بود. مادری که به‌دلیل کمبود یا فقدان محبت در کودکی، در بزرگسالی خود را در چاهی می‌اندازد که به گمانش می‌تواند از آن چاه #عشق بنوشد اما آن چاه او را هرروز تشنه‌تر می‌کند و درنهایت فرزندی روی دستش می‌گذارد. مادر تمام عشق داشته و نداشته‌ی خود را به سمت پسرش می‌ریزد و گمان می‌کند مادرانگی می‌کند. اما واقعیت این است که او پدرانگی، مادرانگی، همسرانگی و حتی دوستی‌های گمشده‌ی خود را در پسرش جست‌وجو و از او طلب می‌کند. به هرشکلی. با هرترفندی.
شخصیت‌های 《زندگی جای دیگری است》 در پی #آزادی هستند اما تمامشان در بند یکدیگرند و زندانی هم.
#میلان_کوندرا بی‌رحمانه و رُک آن قسمتی از مادربودن را به تصویر می‌کشد که فاقد ارزش‌هایی است که تاکنون دیده یا شنیده‌ایم. او شخصیت «یارومیل» را بهانه می‌کند تا به خواننده زخم‌ها و خلاءهای عمیقی را نشان دهد که مقصری ندارند و دارند.
نکته‌ی چشم‌گیر دیگری که این رمان دارد، برجسته‌سازی ویژگی‌های تنانه است. «بدن» در این رمان به اندازه‌ی «روان» موثر است. فرار کردن مادر از بدن خودش و پس زدن خودش از بدنش شروع می‌شود. کوندرا زیرکانه رابطه‌ی تن و روان را به‌هم پیچانده است و در قسمت‌هایی خواننده خودش را می‌خواند. خودی که یک عمر زیربار روان، بدنش را نادیده انگاشته یا با تنش قهر کرده است. و درست است آقای کوندرا: «وقتی زنی به‌طور کامل با بدنش زندگی نکند، آن بدن برایش به‌صورت دشمن درمی‌آید.»
کوندرا به‌سادگی تمام پیچیدگی‌های روانی انسان را نشان می‌دهد. آن چنان حرفه‌ای و دقیق که نوشتن و گفتن از این کتاب خام و ناقص است.
          
            میلان کوندرا برای من بی‌نهایت عزیز است. از ۱۶ سالگی که با «آهستگی» عاشقش شدم ۱۷ سال می‌گذرد و من همچنان بارها و بارها به آثارش برمی‌گردم و دوباره و سه‌باره و چندباره می‌خوانم‌شان. این بار برای «رویش» دوباره به سراغ این اثر رفتم. چقدر بامزه است گاهی این دوباره‌خوانی‌ها و دیدن جملات و عبارت‌هایی که در ابتدای دهۀ ۲۰ سالگی برایت جالب بوده‌اند و دیگر شاید نباشند؛ جملاتی که حالا برایت معنادارند و آن موقع سرسری از رویشان گذشته بودی. و این جادوی کوندراست که هر بار خواندنش باز چیز تازه‌ای در چنته دارد.

اعتراف می‌کنم اگر حسم بعد از اولین خوانشش درست به‌خاطرم باقی مانده باشد، این بار خیلی خیلی خیلی بیشتر این کتاب را دوست داشتم و حتی احساس می‌کنم دفعۀ قبل به‌خاطر تجربۀ زیستۀ لاغر و ناچیزم چیز زیادی هم ازش سردرنیاورده بودم. چقدر در آن روزها شبیه یارومیل بودم؛ شاعرک لاغر و ناچیزی که فکر می‌کرد لابد چه افکار و احساسات ژرفی هم دارد.

این کتاب خیلی مهم است و نمی‌دانم در میان آثار کوندرا چرا زیاد انگار بهش توجهی نشده است. به‌ویژه فکر می‌کنم خواندنش برای والدین و حتی معلم‌‌ها می‌تواند خیلی روشنگر و راه‌گشا باشد. تمام چیزی را که فروید و ملانی کلاین و امثالهم سعی می‌کنند با زبان تئوری به ما بفهماند، کوندرا در روایتی آیرونیک، جالب، غبارآلود، تلخ و گاهی آزاردهنده، اما به‌طرز شگفتی اعتیادآورگنجانده است. تجربۀ یارومیل، آلتراگویش زاویه، ماگدا و رابطۀ مادر-فرزندی غریب یارومیل و مادرش و حتی غیاب پدر که حتی در غیاب انگار خود یک کاراکتر است، همه و همه روایتی را ساخته‌اند که خواندنش خیلی سخت است و آدم را تا مغز استخوان اذیت می‌کند، اما جوری است که نمی‌شود کتاب را هم زمین بگذاری. مثل زل زدن در حقیقت عریان است. عریانی زشتش می‌کند، اما نمی‌توانی هم از آن روی گردانی. همیشه گفته‌ام کوندرا انسان را عریان می‌کند، پوستش را می‌کند و ما را با زشتی حیرت‌آورش بدون رودربایستی مواجه می‌کند. من به این مواجهه با عریانی معتادم. متأسفانه.
          
            کتاب فوق‌العاده‌ای بود، خیلی زیبا بود و بیخیال این شدم که جمله‌های قشنگشو بنویسم. یارومیل در سایه نقاش، یارومیل زیر سایه مامان، یارومیل و زاویه، اینکه یارومیل کجاها تحت تاثیر کدوم شخصیت‌ها بود، باعث شد که خودم به زندگی خودم نگاه کنم و درمورد ادمای مختلف زندگیم فکر کنم. توصیفات اول کتاب درمورد عشق مامان به فرزندش، محافظه‌کاریاش در اواسط کتاب، حسادتاش و پنهان کردن ضعف‌هاش پشت این نقش خیلی قوی بود. درمورد یارومیل هم همین قضیه صدق میکنه، مخصوصا در بخشی از کتاب کوندرا اینو با طنزی مطرح میکنه.
بخشی از داستان هست که یارومیل به خاطر دغدغه‌ی خیلی بامزه‌ی زیر شلواریش نمیتونه با زن مورد پسندش باشه، و اونجا دوست دخترشو بهونه میکنه و از یگانگی و منحصر به فرد بودن عشق حرف میزنه، و حرفاش پیرمرد شاعرو تحت تاثیر قرار میده!
و جدای این ارتباط بین یارومیل‌ و زن‌ها و مادرش، لحن و دید شاعرانه نسبت به مرگ، فوق‌العاده قابل ستایش بود. مرگ، که برای یارومیل واقعیت نبود، رویا بود. بی‌نهایت بود. با شکوه بود. همانطور که «حضور دختری جوان، پیش پا افتاده بود اما غیبت مسلمش بی‌نهایت باشکوه؛»