شازده کوچولو
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
93
خواندهام
4,108
خواهم خواند
490
نسخههای دیگر
نمایش همهتوضیحات
یکی از روزهای پایانی بهار سال 1979 بود. روز یکشنبه ای بسیار گرم با هوایی شرجی و دم کرده. همه ی دانشجوها که شاید بیشتر از صد نفر بودیم روی نیمکت های چوبی محوطه ی اصلی دانشگاه نشسته بودیم. همگی یک مدل و یک دست لباس های بلند و گشاد آبی رنگ ساتن به تن داشتیم. با بی حوصلگی به سخنرانی طولانی مدیر دانشگاه گوش می دادیم. وقتی که حرف هایش تمام شد. همگی بلند شده و با جیغ و فریاد کلاه هایمان را به هوا پرت کردیم. این معنی فارغ التحصیلی از دانشکده آخرین ترم دانشگاه براندیس در ولتهام ماساچوست. برای خیلی از ما واقعا رسیدن به این لحظه در زندگی یعنی بزرگ شدن و تا قبل از آن هم چنان در عالم کودکی خود غرق بودن.
بریدۀ کتابهای مرتبط به شازده کوچولو
نمایش همهپستهای مرتبط به شازده کوچولو
یادداشتها