تشریفتشریفعلیاصغر عزتیپاک و 1 نفر دیگر3.616 نفر |6 یادداشتخواهم خواندنوشتن یادداشتبا انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.در حال خواندن3خواندهام28خواهم خواند13توضیحاتمشخصاتنسخههای دیگرکتاب تشریف، ویراستار ندا ابن علی.برگزیدهی جایزه ادبی جلال آل احمد جایزه ی ادبی جلال آل احمدیادداشتهای مرتبط به تشریفسعیده شبرنگ1400/11/23 #تشریف #علی_اصغر_عزتی_پاک از چند جهت رمانی تحسین برانگیز است داستانی با پیرنگ #انتظار و ظلمستیزی که شخصیت اصلی قصه را با سفری آفاقی، به رهیافتی در باطن میرساند. اشاره به زمینههای شکلگیری نطفهی #انقلاب در حوادث و وقایع سال سیودو، نگاه فرادینی به مسالهی #منجیگرایی و انتظار #ظهور، و ضرورت وجود رهبری دینی در طاغوتستیزی، از رئوس مطالبی هستند که نویسنده در رمان تشریف به شکلی دراماتیک به آن پرداخته است. همهی این موارد باعث شده تا التزام و ارتباط وثیق و عمیق میان مبانی عقیدتی انقلاب با اصول، مبادی و غایات #اسلام_ناب، به خوبی در این رمان در کنار هم چفت و بست یابند. چنانچه هنوز تشریف را نخواندهاید، توصیه میکنم در #سالگرد_پیروزی_انقلاب، لطف مطالعهاش را دوچندان کنید . . شاید بتوان در نگاهی جداگانه، درمورد نامگذاریها، کارکرد آیات و اشعار در رمان، نقد مبارزه مسلحانه، پیرنگ معماگونه، ضرورت گفتمان بین نسلی و.... هم مفصلا صحبت کرد. . پ.ن: شخصا از شخصیت #موسیعیسی که یه جورایی، مدخلی برای فهم #مصطفی بود خوشم اومد 02علیرضا فتاح1402/02/25 کلیشهای، دمدستی، تکراری، بی هیچ نوآوری و خلاقیت. 00محمدکاظم حقانی فضل1401/09/20 دو سه روز اول سال ۱۴۰۱ را مشغول خواندن تشریف شدم. کتابی که به حساب خودم باید زودتر میخواندم. قصهای شهری-روستایی که با پیرنگی مذهبی گرد پیروزی انقلاب ۵۷ میگردد. تشریف قصهای کوتاه با ماجرایی بلند دارد. قصه از آنجا شروع میشود که دامادی درست شب دامادیاش رازی را از عروسش میشنود که دیگر نمیتواند در خانه بماند. قصه در آبان ۵۷ در همدان آغاز و سه روز بعد در حاشیه همان شهر تمام میشود. نویسنده برای گشودن آن راز با کمک آدمهای قصهاش ماجرا را به دو سال پیش میکشاند. تشریف قصه دارد. و با این که پیدرپی در ذهن و زبان آدمهایش به گذشتههای دور حتی تا ۱۶ آذر ۱۳۳۲ برمیگردد، ولی آنقدر شیرازه و کشش دارد که وادارت میکند با شتاب بیشتری کتاب را بخوانی. ورود شخصیتها به داستان حسابشده است. نویسنده شخصیتها را به آرامی گزارش میکند و خواننده کمکم با آنها خو میگیرد، شهریار، مصطفی، مهری، موسیعیسی و بقیه. با این حال در بخشی از داستان از چند نفر بهسرعت و با انباشت اطلاعات پردهبرداری میشود. به نظرم این اشکال میتوانست نباشد. دستکم درویش نصرالله زودتر از وقتی که شهریار او را دید میتوانست وارد ماجرا شده باشد. نویسنده با دلبستگیای که به همدان دارد، هزااااار تا اشاره به همه چیز همدان دارد. آدمها، کوچهها، مسجدها، بازارها و راستهها، گاراژها، خیابانخاکی، سینما الوند و بالاخره میدان و مجسمه وسط آن، همه برای یک خواننده همدانی ملموس است. عزتیپاک حتی پای مرحوم آخوند ملاعلی معصومی مرجع بزرگ همدان در آن روزگار را با نام شیخ محله عینالقضات به قصه باز کرده است. نمونه این کار را پیش از این در قیدار رضاامیرخانی درباره سید گلپا دیده بودم. قصه اشارهای گذرا به روحانی نامدار دیگر یعنی سید نصرالله بنیصدر دارد. ولی هر دو بدون اسم. و اینجاست که نمیدانم خواننده ناآشنا به همدان -بهویژه همدان دهه ۵۰- چقدر میتواند این اشارهها را دریافت کند. رمان تشریف تاریخ نیست ولی در بستری تاریخی با ماجراهایی تاریخی رخ میدهد. و در این میان دستکم خوانندهای مثل من چشمداشت بیشتری دارد. از این رو احساس میکنم جای سید اسدالله مدنی، و نیز درگذشت مرحوم آخوند ملاعلی و تشییع جنازه باشکوه او در قصه خالی است. باورهای مصطفی به عنوان شخصیت محوری داستان جاهایی به شعار نزدیک میشود. جوانی که در نیمه دهه پنجاه مبارز است و کتاب میخواند، امکان این که تغییر کند فراوان است. به گمانم سیر دگرگونی یا رشد فکری مصطفی نیازمند پردازش بیشتر و بهتری بود. خواندن تشریف خستگی نمیآورد، لذت خوب کتابخوانی را با خود دارد، و پسزمینه مذهبی و مبارزاتی آن پایی در واقعیت دارد. 09راضیه بابایی1402/11/10 از اوایل هفته کتاب آقای عزتی پاک تشریف آوردند در لیست خواندنی ها.از خیلی قبل تر آمده بود، اما طلسم افتاده بود به کتاب و از ده صفحه جلوتر نمی رفتم. بالاخره نوبت به تشریف رسید. کتابی است که داستانش در گرماگرم انقلاب می گذرد و در مورد چند جوان است که هیچ کدام به معنایِ کلیشه ایِ ذهن ما انقلابی نیستند، ولی اتفاقات و تحولات این سه نفر با جریانات انقلاب گره می خورد. تشریف یک داستان اقلیمی تمام عیار است.کاملا ملموس است که نویسنده برای خلق مکان داستانی در شهر همدان و حومه سال ۵۷ تلاش کرده است.انصافا در این کار موفق بوده است. روستاها و راه ها و خیابانها و میدان ها و...المان هایی هستند که به کمک آنها شهر را می شناسیم. تصاویر داستانی شخصیتها، به درستی اجرا شده است.شروع داستان جذاب است . برویم سراغ محتوا و زبان داستان. مضمون داستان پیچیده است.تغییر منظر نگاه آدم ها به وقایع درونی و بیرونی، به صورت باور پذیر ارائه کردن،کار سختی است. زبان داستان خاص است . یک سری جملات و واژه ها مربوط به فرهنگ همدان می باشد و بعضی واژه ها به نظر سنگین و کمتر شنیده شده است. ولی با این حال، روان و خوش خوان است. از اشعار باباطاهر و بقیه شعرا و بخش های از کتاب مقدس با عنوان بینامتنیت استفاده شده است. دوست داشتم پایان بندی واضح تری داشت و ریتم کتاب تندتر بود.اما به دلیل اجرای درست صحنه و روایت و دیالوگ از نمونه های خوب داستانی است و خوشحال بودم که یک رمان آبکی نمی خوانم. کتاب مناسب بزرگسالان است. 05محمد فائزی فرد1402/04/10 تقریباً نیمی از کتاب رو خوندم و فعلاً قصد ادامه اون رو ندارم. نه اینکه کتاب بد بود یا جذابیت داستانی نداشت. اتفاقاً شروع خوبی داشت و یکی دو شخصیت جذاب هم تا جایی که من مطالعه کردم، در داستان حضور داشتن. بیشتر اینکه برای حال این روزهای بنده نیست و ارتباطی که باید رو با اثر نمیگیرم. منتها یک موردی هست که جدای از تمام ویژگی های خوب داستان و البته حالوروز بنده، میتونم بهش اشاره کنم و اون زبان و دقت تصویرسازیایه که برای روایت انتخاب میکنه. البته که یکی از نقاط قوت شاید همین تصویرسازی جزئی و در طول اون، فضاسازی دقیق داستان باشه؛ اما برای بنده، این دقت با افت ضرباهنگ و ریتم داستانی که بر اثر همین تصاویر جزءبهجزء اتفاق میافته، کمی ملالآور بود. البته که شاید در ادامه اتفاقهایی بیفته که ماجرا رو تغییر بده. لذا خیلی نظر بنده رو جدی نگیرید. با تشکر. 03مجتبی بنیاسدی1403/01/02 رمانی برای همدان از عزتیپاک «آواز بلند» را که خواندم، برای خودم نوشتم «همهچیز این داستان بلند سر جایی بود که باید میبود.» وقتی «تشریف»ش را شروع کردم هم همین را در ذهن داشتم و با شهریار و مصطفی جایجای همدان را سرک کشیدم و لحظاتی با امامزمانم همنفس شدم. احتمال لو رفتن داستان: وقتی شهریار از حجله زد بیرون، هیچ فکر نمیکردم اینقدر همراه شوم با این آقامعلم دیوانه. شاید فقط یک دیوانه شب عروسیاش اینگونه از خانه میزند بیرون. شاید حرفی که تازهعروس به شهریار زد آنقدرها هولناک نبود (در نظر من) که شهریار را ترغیب کند شب عروسیاش را خراب کند. این را خود راوی داستان (نویسنده) هم به نظرم حس کرده بود. چون بارها به یاد شهریار آورد که «نکند بیرون زدن از خانه اشتباه بوده؟» و سعی بر توجیه آن داشت. ولی داستان در داستان بودن تشریف هر لحظه من را با شهریار همراه میکرد که گوشهای دیگری از پازل بزرگ تشریف را کشف کنم و روز یک و دو عید را وقت بگذارم برایش. کتاب که با حس خوشایندش تمام شد، یک حسی بهم میگفت برخی شخصیتها بلاتکلیفاند هنوز. ولی هر چه فکر میکنم نمیدانم کدامشان. بعضی شخصیتها هم انگار اضافی وارد داستان شده بودند. اما عجیب است که به هر کدامشان فکر میکنم با خودم میگویم «نه! این شخصیت بهدرد رمان خورد و قصه را پیش برد.» و شاید همدانیترین کتابی بود که در عمر بیستوهشتنه سالهام خوانده بودم. اینقدر ریزجزییات همدان تزریق شده بود به داستان که هر خوانندهی غیرهمدانی را مطمئن میکرد که اگر روزی گذرش به همدان بیفتد، عباسآباد و بوعلی و باباطاهر و میدان امام را مثل کف دستش بلد است. عزتیپاک در این رمان نشان داد نویسندهی باحوصلهای است. خاطرش را میخواهم. خوشحالم تشریفش را خواندهام. 03