بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کامچاتکا

کامچاتکا

کامچاتکا

مارسلو فیگراس و 2 نفر دیگر
4.4
9 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

11

خواهم خواند

21

«مارسلو فیگراس» از مهم ترین نویسندگان مدرن آمریکای جنوبی است و آثار او در حوزه داستان و رمان به اکثر زبان های دنیا ترجمه شده است. توفیق جهانی آثار فیگراس، از جمله «کامچاتکا»، مدیون سبک، زبان و نگاه منحصربه فرد اوست. در کامچاتکا بی آنکه نویسنده از سیاست، خشونت و دیکتاتوری حرف بزند، هم زمان پیامدهای هولناک دیکتاتوری نظامیان را در قالب رمانی لطیف و آکنده از طنز گرم و جذاب نشان می دهد.

یادداشت‌های مرتبط به کامچاتکا

            راوی داستان مردی است که دوران نوجوانیش را با زبانی طنزگونه روایت میکند . او که خانواده اش از مخالفان حکومت وقت آرژانتین اند ، وقتی می فهمند مامور ها دنبالشان اند، یک‌شبه خانه و زندگی شان را میگذارند و میروند .
با اینکه داستان روندی آرام و کم حادثه دارد ولی چنان پر تعلیق و منسجم روایت شده که من تقریبا یک روزه خواندمش . (البته قطع بودن اینترنت هم مزید بر علت بود) . 
داستان از ۵ فصل تشکیل شده که نویسنده هر فصلش را به اسم یکی از زنگ های مدرسه نام گذاری کرده (زنگ تاریخ ، زنگ نجوم ، زنگ زیست شناسی و ...) و در هر زنگ ، لابلای داستان، جهان بینی خودش را در لفافه به خورد مخاطب میدهد .

فیگراس با اینکه کامچاتکا را به صحنه ی جنگ و جدل با حکومت تبدیل نمیکند ولی تا پاراگراف آخرِ داستان گاهی با روایت استادانه و گاهی در لابلای طنزهایش طعم مبارزه را به مخاطب میچشاند . 
در آخر اگر بخواهم کامچاتکا را جوری تعریف کنم که هم حق مطلب ادا شده باشد و هم داستان اسپویل نشود ، باید بگویم کامچاتکا داستان لحظه هاییست که در آستانه ی شکست به نقطه ی امنی عقب نشینی میکنیم و بعد از تجدید قوا ، وقتی نفسمان چاق شد و شرایط را مناسب دیدیم ،دوباره حمله کرده و حریف را در هم میکوبیم . کامچاتکا همانجاست ، همان نقطه ی امن .
          
            این کتاب رو رعنا بدون اینکه ازش درخواست کرده باشم بهم قرض داد. و من یه بار با شرمندگی گفتم کتابت هنوز دستمه و نخوندمش. اون گفت شاید وقت خوندنش نرسیده. به همین سادگی! وقت خوندنش الان بود.
داستان عجیبی بود. انگار به نویسنده گفته باشن بگو توی حکومت دیکتاتوری زندگی می‌کنی بدون اینکه بگی توی حکومت دیکتاتوری زندگی می‌کنی. و چه دریچه‌ای بهتر از یه کودک در آستانه نوجوانی برای روایت این قصه؟کسی که هنوز دید بچگانه رو داره و پیچیدگی سیاست و... رو نمی‌فهمه ولی اندکی می‌تونه ازش سر دربیاره.
چندجای کتاب واقعا قلبم شکست. یکیش تولد پدر و عکس گرفتن. اخراج مادر. ماجرای لوکاس و اون شب. رفتن راوی به خونه برتوچیو(این یکی واقعا گریه درآر بود)و در آخر، پایان داستان...
برام عجیب بود که این‌قدر قدرندونسته است این کتاب. نثرش عالیه و در عین سادگی به‌شدت تو رو با خودش همراه می‌کنه.
وقتی تموم شد دلم می‌خواست بیشتر از زمان حال نویسنده بدونم. ولی بعد به فکرم رسید شاید همینه که مهمه. به قول خودش اون کامچاتکای زندگیش رو برای ما گفته و رفته. باقی چه اهمیتی داره؟