بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

لم یزرع

لم یزرع

لم یزرع

3.4
29 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

55

خواهم خواند

20

یکی داستانت پر آب چشم دل نازک آید ز رستم به خشم گفتم هروقت که خدای کاری را خواهد،لامحاله خواهد شد و از قضایش گریز گاهی نیست...

یادداشت‌های مرتبط به لم یزرع

            در سالگرد اعدام صدام حسین چه بخوانیم؟

1. آرزو میکنم این رمان به زبان عربی ترجمه شود و مردم عراق آن را بخوانند. رمانی که حتی یک شخصیت ایرانی هم ندارد. از عشق یک دختر و پسر با مذهب های متفاوت میگوید. نیم نگاهی به شاهنامه و روایت پسرکشی دارد. به ماجرای تلاش شیعیان منطقه دُجَیل عراق برای ترور صدام اشاره میکند و نهایتا یک پایان بندی مه آلود فوق العاده دارد.
2. کاش بایرامی صحنه تلاش مردان روستایی دجیل برای ترور صدام را به جای تکه تکه روایت کردن در چند فصل و این قدر موجز، مفصل و حسابی در یک فصل میساخت تا یک یادگار ماندگار از خودش به جا بگذارد.
3. شبی که این کتاب جایزه جلال را گرفت یعنی سه سال پیش، بایرامی که در عزای مادرش سیاه پوشیده بود روی صحنه به کم شدن مبلغ جایزه اعتراض کرد. جایی که موضع اتهام خودش بود خجالت نکشید و جلوی وزیر از این خساست مسخره انتقاد کرد. من تا خودم را رساندم به رایانه این چند خط را طوری نوشتم: 


خدا مادر #محمدرضا_بایرامی را بیامرزد. او امشب با لباس مشکی رفت روی صحنه #جایزه_جلال و در موقعیتی که قطعا صراحت به ضررش بود به "کاهش مبلغ جایزهء جلال" اعتراض کرد. مردانه و مشتی! احسنت بر او.
بد نیست در این مجال مروری داشته باشیم بر میزان هدیه نقدی جوایز نقدی در جاهای دیگر دنیا:
          
            آنهایی که با آثار محمدرضا بایرامی آشنائی دارند، می¬¬دانند که سوژه¬های او اغلب بکر و کمتر پرداخته شده¬اند.  و همینطور می¬دانند که یکی از دغدغه¬های او روایت از جنگ است. تمام ابعاد جنگ و نه فقط صحنه نبرد. او اینبار از جبهه مقابل روایت کرده. اولین فرمان آتش توپخانه که داده شود، چنان آتشی به پا می¬شود که شعله¬هایش سر به آسمان می¬سایند. و همه در این آتش خواهند سوخت. فرقی هم نمی¬کند اولین فرمان از توپخانه کدام جبهه صادر شده باشد. آتش آنقدر می¬سوزاند تا فرمان آتش¬بس صادر شود. و حال به جای آتش ویرانه است که به جا مانده. هر دو طرف این جنگ هم یا از روی اعتقاد و یا اجبار به این سرنوشت محتوم تن داده¬اند و پذیرفته. اما آتش جنگ آن زمان سوزاننده¬تر می¬شود که از سوی خودی بر سر ببارد.
لم یزرع رمانی¬است خوش¬خوان که این سوزانندگی را روایت کرده. شیعیان دجیل که قربانیان این واقعه هستند. و حتی آنهایی که هم مذهب آنها نیستند اما به سبب همسایگی با آنها گرفتار شده¬¬اند. خشک و تر با هم...
کابوسی که به یکباره بر سر اهالی دجیل فرود می¬آید. دیوهای آهنین که به پیش می¬روند و همه چیز را زیر پایشان خرد و له می¬کنند. تفاوتی هم ندارد که آنچه پیش روست نخلی است سر بر آسمان برداشته، یا آنکه زیر پاست نوجوانی است که هنوز دست از جان نشسته. دیو آهنین همه چیز را می¬بلعد. و آنچه باقی می¬ماند نگاه¬های پر حسرت است بر زمین¬های بی¬بر و خانمان فرو ریخته... از آبادانی فقط رودخانه¬ای می¬ماند که می-تواند آباد کند، اما هرز می¬رود و به جای اینکه خنکایی باشد برای خاموش کردن آتش، بیشتر آتش به جان می¬زند.
اما این همه ماجرا نیست. این اصل ماجراست که به فرع تبدیل شده. لم یزرع داستان دلداگی است. عاشقانه-ای آرام که در متن داستان جریان دارد. دلداگی و عشق. عشقی ممنوع!