یادداشت‌های فاطمه معصومی (7)

          مجموعه کتاب های آبنبات هل دار درست به شیرینی اسمشه ،همونقدر جذاب و نوستالژیک !
در روزگاری که شاید کمی بیشتر به خنده احتیاج داشته باشیم این مجموعه می‌تونه بهونه خوبی باشه برای خندیدن و سفر به گذشته .
        

          داستان برای من  جذاب بود .بعد از مدت ها تونستم با کتابی ارتباط برقرار کنم و دلم نمی یومد که کتاب را بزارم کنار.خیلی خوب با شخصیت ها ارتباط برقرار کردم .  داستان با غم عجیبی تموم شد . متوجه سانسور در کتاب شدم و فکر میکنم همین باعث شده بود از جذابیت داستان کم بشه .در کل به نظر من داستان قوی بود و نویسنده تونسته بود از پس داستان بربیاد.
        

          داستان  زیبایی داشت ،اتفاقات داخل کتاب غیر منتظره بود و همین جذابش میکرد واینکه نویسنده داستان را در عین زیبایی به سادگی بیان کرده بود 
خوندنش برام لذت بخش بود
        

          کتاب جالبی بود وقتی که میخوندمش دوست داشتم بدونم که شخصیت داستان در نهایت چه اتفاقی براش میفته 
و اینکه حس کردم کتاب بیش از اندازه طولانیه و خواننده گاهی خسته میشه 
کتاب درمورد دختری به اسم نوراست که افسردگی شدیدی داره که بعد از خودکشی وارد جایی به اسم کتابخانه نیمه شب میشه وداخل اونجا می‌تونه زندگی های زیادی را تجربه کنه و..
        

          خیلی عالیه 🌱📚
کتابی  پر از ماجرا،هیجان،شجاعت ودوستی 
با شیوع بیماری  خطرناکی به نام اسکورج نگهبان ها هرکسی را که  احتمال دارد به این بیماری مبتلا باشد به زور با خود میبرند تا آزمایش بدهند.
آنی هم یکی از این افراد است که در کمال تعجب  آزمایشش  مثبت میشود او را هم همراه افرادی دیگر  به جزیره  اتیک میبرند .جایی که قبلاً زندان بوده و  حالا محل قرنطینه ی بیماران است .  اما آنی به سرعت متوجه می شود که  یک چیزی در این میان درست نیست  و آنها حقیقت را نمی دانند . او و بهترین  دوستش  به دنبال کشف ‌‌چیزی هستند که در  واقعیت اتفاق می افتد.
        

          عالیه 
آبری توی یک حادثه‌ خواهر و پدرش را از دست میده .و همین اتفاق باعث میشه مادرش اون رو ترک کنه و خانواده ی خوشحال اونها از هم متلاشی میشه .
حالا آبری با مادر بزرگش باید یه زندگی جدید را شروع کنه زندگی جدیدی که پر از اتفاقات تلخ و شیرین 
این کتاب جزو اون دسته کتابایی هست که توی چند ساعت پشت سرهم بی وقفه میخونیش و ازش لذت میبری
        

          خیلی خیلی خوب بود 
با ساخته شدن دیوار برلین خانواده ی گرتا یک شبه از هم جدا می افتند او و مادر و برادر بزرگ‌ترش در نیمه شرقی آلمان میمانند و پدر و برادر کوچکش که به آلمان غربی رفته بودند دیگر نمی‌توانند پیش خانواده ی خود برگردند
گرتا و خانواده اش و تمام دوستانش حالا در شهر زندانی شده اند
یک روز گرتا میبیند که پدرش روی یکی از سکو های غربی ادای رقص عجیبی را در میآورد او به این نتیجه می‌رسد که پدرش از او خواسته که از شرق دیوار به سمت غرب تونل بزنند حالا باید دید که او و برادرش موفق می‌شوند یا نه!