یادداشتهای زهرا جعفری نعیمی 🇵🇸 (8) زهرا جعفری نعیمی 🇵🇸 1403/1/14 سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود 3.7 42 سلام، ❌❌لطفا اگر این کتاب رو میخونید و همچنان فکر میکنید داستانِ ایران و جمهوری اسلامیه، و وای بر ما ایرانی های ضد زن، قسمت ۱۹ مستر کلاس نویسندگی ایشون رو مشاهده کنید. (توی نماوا پیداش میکنید) 🌱ایشون توی کلاسشون توضیح میدن که پایهی اصلی اقتباسشون، داستان راشل همسر حضرت یعقوب از تورات هست که فرزندان ندیمه هاشون رو به جای فرزندان خودشون جا زدن(البته تحریفه و توی تورات تحریفی این روایت هست) 🇩🇪 توی پلهی بعدی، از ماجرای افسران اس اس هیتلر الهام گرفتن که اجازه داشتن چند همسر داشته باشن. پیوریتن ها هم یه فرقه بودن که روحانی سالار بودن و منبع الهام ایشون قرار گرفتن. ایشون از چند فرقه و ماجرای تاریخی دیگه در اروپا هم نام میبرن که پوشش، قوانین و اتفاقات داستان از اونها الهام گرفته شده 😏 ایشون یه جا فقط توی مصاحبه گفتن من از ایران و افغانستان هم الهام گرفتم، توی همون مصاحبه اعتراف میکنن که از تاریخ غنی و زن سالار اروپا بیشتر الهام گرفتن تا ایران. سری بعد خواستید بزنید تو سر خودتون یه نگاه به کل ماجرا بندازید، بعد بزنید🙂 0 6 زهرا جعفری نعیمی 🇵🇸 1403/1/12 لهجهها اهلی نمیشوند خالد مطاوع 4.2 33 سلام، من یه یزدی هستم. هر سری یزدی حرف میزنم همه میگن آخی، چه ناز، اصفهانی نیستی؟!!!!! اصفهانی نیستی و شلغم ! آخه چه شباهتی داره لهجم به اصفهانی؟! موندم چرا باید با یه لهجهی کاملا متفاوت اشتباه گرفته بشم. خلاصه، توی خوابگاه، یک ماه رو به این گذروندم که به بقیه بفهمونم این مشکل من نیست که حرفام رو نمیفهمید, مشکل شماست! چون دارم به سلیس ترین و روون ترین حالت لهجم حرف میزنم و بفهم خوب! بعضیا میومدن میگفتن نمیشه حالا معیار حرف بزنی؟! مسئله اینجا بود که معیار دقیقا براشون چی معنی میشد. معیار لهجهای هست با قدمت چند هزارساله که از روی کلماتش تونستن برخی هجاها و کلمات زبان پهلوی و زبان پارسی باستان رو ترجمه کنن، یا لهجهای که دویست سال هم نداره و چنان بادی کرده انگار از مریخ نازل شده! میدونم لهجهی معیار برای پیوند دادن شاخه های ایرانی به همدیگه باب شد، ولی ریشه ها رو نابود کرد. نتیجش، اینکه الان بچهی یزدی اصیل خجالت میکشه یزدی صحبت کنه، توی جمع های خودمونی و مهمونی هامون اونی که بیشتر سیس ٫من بچهی تهرونم٫ میگیره میشه باکلاس، و من هنوز باید به بچههای خوابگاه توضیح بدم که چرا نمیخوام حتی نزدیک تهرانی حرف زدن هم بشم. شرمنده اینقدر صریح نوشتم. دیدم یکی حرف دلم رو نوشته، خواستم تاییدیه بدم... پ.ن: خواستم بگم از تهران خوشم نمیاد، شما تهرانی ها هم یه مدت بیاین شهرای دیگه، بعدش حالتون از تهران به هم میخوره. تجربش بی خطره، درضمن که از افسردگی هم نجاتتون میده. بازم صریح گفتم فکر کنم... پ.ن۲: با افتخار تونستم در عرض یه ترم، چندتا از بچه هارو یزدی کنم، تاجایی که چند وقت پیش یکیشون زنگ زد گفت هنوز با لهجهی تو حرف میزنیم 0 0 زهرا جعفری نعیمی 🇵🇸 1403/1/1 اسطوره های صهیونیستی در سینما محمدحسین فرج نژاد 4.5 2 سلام استاد! الان مینویسم، شاید بمونه برای بعد. ما دلمون خیلی براتون تنگ شده، همین. دو سال خیلیه برای غصه خوردن، برای حسرت، برای اینکه فکر کنیم که چی شد، چی توی اون تصادف شوم بود، رفتن یه خانواده، رفتن یه ستارهی علمی...حالا فقط میخوام بگم ما منتظریم برگردین، میدونیم جای شما خوبه، خیلی خوب، امسال داره میره که سال بعدی بیاد. میشه برای ماهم دعا کنین؟! پ.ن: یه کتاب دقیق، با تحلیل های خاص. در نوع خودش اولینه، بخش به بخش کتاب خاص و قابل توجه هست. پشت هر خط، کلی مطالعه و تحقیق هست. توی دنیای وحشتناک تحلیل های دم دستی بعضی ها، ایشون به معنای واقعی خاص کار کردن. کتاب دین در سینمای شرق و غرب رو بعد از این کتاب حتما مطالعه کنین. 0 3 زهرا جعفری نعیمی 🇵🇸 1402/12/21 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 75 ⭕️ شصت ثانیه امل، جوراب به دست میان بیمارستان میچرخید، با چشمانی که دیگر روح نداشت. از لباسش شیر میچکید. سینه اش پر از درد بود، میدانست حسان گرسنه است. جوراب بافتنی کوچک را به سینه فشرد، حداقل یک لنگه اش را پیدا کرده بود. زنی از کنارش گذشت، گریه ی نوزاد در آغوشش بند نمیآمد. لب هایش خشک بود و پر از ترک. زن را نگه داشت، با بغض و تته پته گفت: من تازه آب خوردم، شیر دارم، بدش به من. زن، مستأصل و ناامید، طفلش را در آغوش امل گذاشت. نوزاد تا سینه را حس کرد، با تمام وجود مکید. شیرهی جانش داشت جان میبخشید. همانطور که تماشایش میکرد، دید جوراب کودک جفت ندارد. پای کوچکش سرد بود، حتما حسان هم بدون جوراب پایش یخ میکرد. همانطور که طفل مک میزد، جوراب را آرام آرام تا ساق پای برهنهاش بالا کشید. این سومین نوزادی بود که تا الان سیر میکرد. اما شیرش تمام نمیشد، دردش هم. حسان گرسنه بود، صدای گریه اش کل دنیا را برداشته بود. أمل میداشت تقصیر خودش است. فقط یک دقیقه بیشتر فاصله نداشت تا.. أمل خودش را مقصر میدانست. آب نداشتند. برق نبود. همه هل هل میزدند. ناله ها بلند بود. نمیتوانست تنها بنشیند و تمام شدن سرم هایشان را ببیند. باید آب میآورد. حسان را سپرد به سمیه. گفت میرود و دست پر بر میگردد. المعمدانی نزدیک خانهشان بود. اگر میتوانست آوار ها را کنار بزند، شاید دوتا گالن آب ذخیرهشان را پیدا میکرد. آنوقت هیچ کس تشنه نبود. آنوقت حسان شیری برای خوردن داشت. پایش را گذاشت روی گاز و شروع کرد به شمردن. شصت، پنجاه و نه... پنجاه. کنار خانهشان بود. سر سفید یکی از گالن هارا دید، باورش نمیشد. دوید سمتش. سی و پنج... گالن را کشان کشان رساند به ماشین. همه خوشحال میشدند؛ صدای هلهله ی زن ها را میشنید، حسان سیر میشد. آب شتک کرد و ریخت روی دستان أمل. نباید حرامش میکرد، حتی خیسی لباسش را هم چلاند. همان یک جرعه کافی بود تا شیر برای طفلش بجوشد. بیست و یک. سینهاش رگ میکرد، درد شیر بود، حسان را صدا میزد. ده، نه، هشت... بیمارستان درست جلوی دیدش بود، میدانست بدقول نمیشود. داشت از خوشحالی میخندید که موجی تاریکی شب را گلگون کرد. أمل به عقب پرت شد. وقتی به هوش آمد، همه داشتند میدویدند به سمت جایی که قبلاً بیمارستان بود. آب گالن داشت از پشت ماشین می جوشید و به زمین میریخت. صدای جیغ های بی وقفه تمام نمیشد. أمل، باور نمیکرد. نه، میدانست بیمارستان نبوده. حاضر بود قسم بخورد که بیمارستان را نزدهاند. حداقل، شاید بخش سمیه را نزده بودند. میدوید و حسان را پیدا میکرد، در آغوشش میگرفت، آرام گوشهای مینشست و شیرخوردنش را تماشا میکرد. حالا، امل اینجا، میان مادران میگردد و غذای کودکش را با طفلانشان تقسیم میکند. او حسان را دید، پای بریدهای که میان آوار افتاده بود را میشناخت. جوراب آبی رنگی که بافته بود تا حاصل عمرش سرما نخورد. حسان هنوز گریه میکرد، حسان هنوز گرسنه بود... پ.ن: نقد؟! چیو نقد کنم؟! حقیقت رو؟ بغض گلوم رو گرفته. آدم ها دارن میمیرن و جایی ندارم که فریاد بزنم. من انسانم، درد میکشم، میفهمم گرسنگی یعنی چی، ولی هنوز نمیتونم درک کنم مردن از گرسنگی، از درد قطع عضو ، از رنج و زجر بریدن اعضای بدن یعنی چی! زخم داوود روایت همین زخمیه که الان سر باز کرده... بگذارید اینجا دردم رو فریاد بزنم، و ببخشید که جای دیگه ای برای فریاد نیست... 1 7 زهرا جعفری نعیمی 🇵🇸 1402/12/19 هری پاتر و سنگ جادو جلد 1 جی. کی. رولینگ 4.6 170 ❌❌چرا نباید هریپاتر بخوانیم؟! چون:❌❌ ۱. دچار اعتیاد به رمان های جی کی رولینگ میشویم. ۲. بعدش دلمان رضا نمیدهد بنشینیم پای رمان های صد من یک غاز. ۳. تهش میشویم یک پاترمور بدبخت که از ۱۱ سالگی تا الان هر جغدی را میبیند، دلش هری میریزد پایین که نکند من راهم انتخاب کرده اند. ۴. خطر جدی کتابخوارگی شمارا تهدید خواهد کرد 😱 پ.ن: خلاصه اگه نمیخواین بدبخت بشین هریپاتر نخونین، مورد دوم مخصوصا خیلی خیلی جدیه!😅 شروع هریپاتر جزو بهترین کتاب اولی های مجموعه هاست (اصطلاحش باید همین باشه، نه؟!) جذبتون میکنه، ولتون نمیکنه، مجبور میشین بشینین تا تهش رو بخونین. همین! 0 16 زهرا جعفری نعیمی 🇵🇸 1402/12/18 سیندر جلد 1 ماریسا مییر 4.2 6 ضعیف بود، جلد های بعدی و ادامش هم جذاب نبود. 0 0 زهرا جعفری نعیمی 🇵🇸 1402/12/18 زایو مصطفی رضایی 3.9 81 کاش بیشتر در این حوزه فعال بودیم. ژانری که مفقود مانده و نویسندگانمان چندان اعتنایی به آن نمیکنند. پ.ن: قشنگه، خوب پیش میره، ضعف داره ولی شدید نیست، درکل میارزه یه بار مزمزه کنین. 0 0 زهرا جعفری نعیمی 🇵🇸 1402/12/18 مه زاد؛ آخرین امپراطوری (قسمت اول) جلد 1 برندن سندرسون 4.6 17 چه بگویم؟! در وصف خود اثر، نویسنده گفته است اگر روزی آخر پیشبینی ها، آنی نباشد که فکر میکنید، چه خواهد شد؟! امپراطوری هزار ساله که با ظلم خود، نظامی طبقاتی را بنیان نهاده و با تمام قوا آن را حفظ میکند. حالا گروهی کوچک از شورشیان میخواهند این نظم شوم را برهم زنند. و چه خواهد شد؟! پ.ن: بی نهایت لذت بردم ازش. طبق گفتهی منتقدان، جزو قوی ترین داستان های فانتزی والا هست. نظام جادویی داستان تقریبا بی نقصه و با پتانسیل های خودش شگفت زدتون میکنه. مگه میشه برندون سندرسون بد بنویسه؟! 2 11