زهرا جعفری نعیمی 🇵🇸

زهرا جعفری نعیمی 🇵🇸

پدیدآور
@Sanama

11 دنبال شده

10 دنبال کننده

            می‌نویسم، میخونم، لذت می‌برم.
          
eitaa.com/mah_negar

کتاب‌های نویسنده

یادداشت‌ها

        سلام، 
❌❌لطفا اگر این کتاب رو می‌خونید و همچنان فکر میکنید داستانِ ایران و جمهوری اسلامیه، و وای بر ما ایرانی های ضد زن، قسمت ۱۹ مستر کلاس نویسندگی ایشون رو مشاهده کنید. (توی نماوا پیداش میکنید) 

🌱ایشون توی کلاسشون توضیح میدن که پایه‌ی اصلی اقتباسشون، داستان راشل همسر حضرت یعقوب از تورات هست که فرزندان ندیمه هاشون رو به جای فرزندان خودشون جا زدن(البته تحریفه و توی تورات تحریفی این روایت هست)

🇩🇪 توی پله‌ی بعدی، از ماجرای افسران اس اس هیتلر الهام گرفتن که اجازه داشتن چند همسر داشته باشن.  پیوریتن ها هم یه فرقه بودن که روحانی سالار بودن و منبع الهام ایشون قرار گرفتن. ایشون از چند فرقه و ماجرای تاریخی دیگه در اروپا هم نام می‌برن که پوشش، قوانین و اتفاقات داستان از اونها الهام گرفته شده

😏 ایشون یه جا فقط توی مصاحبه گفتن من از ایران و افغانستان هم الهام گرفتم، توی همون مصاحبه اعتراف میکنن که از تاریخ غنی و زن سالار اروپا بیشتر الهام گرفتن تا ایران. سری بعد خواستید بزنید تو سر خودتون یه نگاه به کل ماجرا بندازید، بعد بزنید🙂
      

5

        سلام، من یه یزدی هستم.
 هر سری یزدی حرف میزنم همه میگن آخی، چه ناز، اصفهانی نیستی؟!!!!!  اصفهانی نیستی  و شلغم ! آخه چه شباهتی داره لهجم به اصفهانی؟! موندم چرا باید با یه لهجه‌ی کاملا متفاوت اشتباه گرفته بشم.

خلاصه، توی خوابگاه، یک ماه رو به این گذروندم که به بقیه بفهمونم این مشکل من نیست که حرفام رو نمی‌فهمید, مشکل شماست! چون دارم به سلیس ترین و روون ترین حالت لهجم حرف میزنم و بفهم خوب!

 بعضیا میومدن میگفتن نمیشه حالا معیار حرف بزنی؟! مسئله اینجا بود که معیار دقیقا براشون چی معنی میشد.

 معیار لهجه‌ای هست با قدمت چند هزارساله که از روی کلماتش تونستن برخی هجاها و کلمات زبان پهلوی و زبان پارسی باستان رو ترجمه کنن، یا لهجه‌ای که دویست سال هم نداره و چنان بادی کرده انگار از مریخ نازل شده!

میدونم لهجه‌ی معیار برای پیوند دادن شاخه های ایرانی به همدیگه باب شد، ولی ریشه ها رو نابود کرد. نتیجش، اینکه الان بچه‌ی یزدی اصیل خجالت میکشه یزدی صحبت کنه، توی جمع های خودمونی و مهمونی هامون اونی که بیشتر سیس ٫من بچه‌ی تهرونم٫ میگیره میشه  باکلاس، و من هنوز باید به بچه‌های خوابگاه توضیح بدم که چرا نمیخوام حتی نزدیک تهرانی حرف زدن هم بشم.
 
شرمنده اینقدر صریح نوشتم. دیدم یکی حرف دلم رو نوشته، خواستم تاییدیه بدم...

پ.ن: خواستم بگم از تهران خوشم نمیاد، شما تهرانی ها هم یه مدت بیاین شهرای دیگه، بعدش حالتون از تهران به هم میخوره.  تجربش بی خطره، درضمن که از افسردگی هم نجاتتون میده. بازم صریح گفتم فکر کنم...

پ.ن۲: با افتخار تونستم در عرض یه ترم، چندتا از بچه هارو یزدی کنم، تاجایی که چند وقت پیش یکیشون زنگ زد گفت هنوز با لهجه‌ی تو حرف می‌زنیم 
      

0

        ⭕️ شصت ثانیه

امل، جوراب به دست میان بیمارستان می‌چرخید، با چشمانی که دیگر روح نداشت. از لباسش شیر می‌چکید. سینه اش پر از درد بود، می‌دانست حسان گرسنه است. جوراب بافتنی کوچک را به سینه فشرد، حداقل یک لنگه اش را پیدا کرده بود. زنی از کنارش گذشت، گریه ی نوزاد در آغوشش بند نمی‌آمد. لب هایش خشک بود و پر از ترک. زن را نگه داشت، با بغض و تته پته گفت: من تازه آب خوردم، شیر دارم، بدش به من. 
زن، مستأصل و ناامید، طفلش را در آغوش امل گذاشت. نوزاد تا سینه را حس کرد، با تمام وجود مکید. شیره‌ی جانش داشت جان می‌بخشید. همانطور که تماشایش می‌کرد، دید جوراب کودک جفت ندارد. پای کوچکش سرد بود، حتما حسان هم بدون جوراب پایش یخ می‌کرد. همانطور که طفل مک می‌زد، جوراب را آرام آرام تا ساق پای برهنه‌اش بالا کشید.
 این سومین نوزادی بود که تا الان سیر می‌کرد.  اما شیرش تمام نمیشد، دردش هم. حسان گرسنه بود، صدای گریه اش کل دنیا را برداشته بود. أمل می‌داشت تقصیر خودش است. فقط یک دقیقه بیشتر فاصله نداشت تا..
أمل خودش را مقصر می‌دانست. آب نداشتند. برق نبود. همه هل هل می‌زدند. ناله ها بلند بود. نمی‌توانست تنها بنشیند و تمام شدن سرم هایشان را ببیند. باید آب می‌آورد. حسان را سپرد به سمیه. گفت میرود و دست پر بر میگردد. 
المعمدانی نزدیک خانه‌شان بود. اگر می‌توانست آوار ها را کنار بزند، شاید دوتا گالن آب ذخیره‌شان را پیدا میکرد. آنوقت هیچ کس تشنه نبود. آنوقت حسان شیری برای خوردن داشت. پایش را گذاشت روی گاز و شروع کرد به شمردن. شصت، پنجاه و نه... پنجاه. کنار خانه‌شان بود. سر سفید یکی از گالن هارا دید، باورش نمی‌شد. دوید سمتش. سی و پنج... گالن را کشان کشان رساند به ماشین. همه خوشحال میشدند؛ صدای هلهله ی زن ها را می‌شنید، حسان سیر می‌شد. 
آب شتک کرد و ریخت روی دستان أمل. نباید حرامش میکرد، حتی خیسی لباسش را هم چلاند. همان یک جرعه کافی بود تا شیر برای طفلش  بجوشد. بیست و یک. سینه‌اش رگ می‌کرد، درد شیر بود، حسان را صدا می‌زد. ده، نه، هشت... بیمارستان درست جلوی دیدش بود، می‌دانست بدقول نمیشود. داشت از خوشحالی می‌خندید که موجی تاریکی شب را گلگون کرد. أمل به عقب پرت شد. وقتی به هوش آمد، همه داشتند می‌دویدند به سمت جایی که قبلاً بیمارستان بود. آب گالن داشت از پشت ماشین می جوشید و به زمین می‌ریخت. صدای جیغ های بی وقفه تمام نمیشد.
أمل، باور نمی‌کرد. نه، می‌دانست بیمارستان نبوده. حاضر بود قسم بخورد که بیمارستان را نزده‌اند. حداقل، شاید بخش سمیه را نزده بودند. می‌دوید و حسان را پیدا می‌کرد، در آغوشش می‌گرفت، آرام گوشه‌ای می‌نشست و شیرخوردنش را تماشا می‌کرد. حالا، امل اینجا، میان مادران میگردد و غذای کودکش را با طفلانشان تقسیم می‌کند. او حسان را دید، پای بریده‌ای که میان آوار افتاده بود را می‌شناخت. جوراب آبی رنگی که بافته بود تا حاصل عمرش سرما نخورد. حسان هنوز گریه می‌کرد، حسان هنوز گرسنه بود...

پ.ن: نقد؟! چیو نقد کنم؟! حقیقت رو؟ بغض گلوم رو گرفته. آدم ها دارن میمیرن و جایی ندارم که فریاد بزنم. من انسانم، درد می‌کشم، می‌فهمم گرسنگی یعنی چی، ولی هنوز نمیتونم درک کنم مردن از گرسنگی، از درد قطع عضو ، از رنج و زجر بریدن اعضای بدن یعنی چی! زخم داوود روایت همین زخمیه که الان سر باز کرده... بگذارید اینجا دردم رو فریاد بزنم، و ببخشید که جای دیگه ای برای فریاد نیست...
      

7

باشگاه‌ها

دنیای خیال

569 عضو

فادیا؛ بازگشت به خانه

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

عزیز دلین، مسئله اینجاست این یه روش تبلیغاتیه برای فروش کتاب. خوب نویسنده هم کم شیطنت نکرده، ولی خوب توی محافل حرفه‌ای به طور کامل منابع رو توضیح داده و وقتی تطبیق داده میشه، میبینین با فرهنگ و تاریخ اونوریا بیشتر جور در میاد.

40

سرگذشت ندیمه
سلام، 
❌❌لطفا اگر این کتاب رو می‌خونید و همچنان فکر میکنید داستانِ ایران و جمهوری اسلامیه، و وای بر ما ایرانی های ضد زن، قسمت ۱۹ مستر کلاس نویسندگی ایشون رو مشاهده کنید. (توی نماوا پیداش میکنید) 

🌱ایشون توی کلاسشون توضیح میدن که پایه‌ی اصلی اقتباسشون، داستان راشل همسر حضرت یعقوب از تورات هست که فرزندان ندیمه هاشون رو به جای فرزندان خودشون جا زدن(البته تحریفه و توی تورات تحریفی این روایت هست)

🇩🇪 توی پله‌ی بعدی، از ماجرای افسران اس اس هیتلر الهام گرفتن که اجازه داشتن چند همسر داشته باشن.  پیوریتن ها هم یه فرقه بودن که روحانی سالار بودن و منبع الهام ایشون قرار گرفتن. ایشون از چند فرقه و ماجرای تاریخی دیگه در اروپا هم نام می‌برن که پوشش، قوانین و اتفاقات داستان از اونها الهام گرفته شده

😏 ایشون یه جا فقط توی مصاحبه گفتن من از ایران و افغانستان هم الهام گرفتم، توی همون مصاحبه اعتراف میکنن که از تاریخ غنی و زن سالار اروپا بیشتر الهام گرفتن تا ایران. سری بعد خواستید بزنید تو سر خودتون یه نگاه به کل ماجرا بندازید، بعد بزنید🙂
          سلام، 
❌❌لطفا اگر این کتاب رو می‌خونید و همچنان فکر میکنید داستانِ ایران و جمهوری اسلامیه، و وای بر ما ایرانی های ضد زن، قسمت ۱۹ مستر کلاس نویسندگی ایشون رو مشاهده کنید. (توی نماوا پیداش میکنید) 

🌱ایشون توی کلاسشون توضیح میدن که پایه‌ی اصلی اقتباسشون، داستان راشل همسر حضرت یعقوب از تورات هست که فرزندان ندیمه هاشون رو به جای فرزندان خودشون جا زدن(البته تحریفه و توی تورات تحریفی این روایت هست)

🇩🇪 توی پله‌ی بعدی، از ماجرای افسران اس اس هیتلر الهام گرفتن که اجازه داشتن چند همسر داشته باشن.  پیوریتن ها هم یه فرقه بودن که روحانی سالار بودن و منبع الهام ایشون قرار گرفتن. ایشون از چند فرقه و ماجرای تاریخی دیگه در اروپا هم نام می‌برن که پوشش، قوانین و اتفاقات داستان از اونها الهام گرفته شده

😏 ایشون یه جا فقط توی مصاحبه گفتن من از ایران و افغانستان هم الهام گرفتم، توی همون مصاحبه اعتراف میکنن که از تاریخ غنی و زن سالار اروپا بیشتر الهام گرفتن تا ایران. سری بعد خواستید بزنید تو سر خودتون یه نگاه به کل ماجرا بندازید، بعد بزنید🙂
        

5

لهجه‌ها اهلی نمی‌شوند
          سلام، من یه یزدی هستم.
 هر سری یزدی حرف میزنم همه میگن آخی، چه ناز، اصفهانی نیستی؟!!!!!  اصفهانی نیستی  و شلغم ! آخه چه شباهتی داره لهجم به اصفهانی؟! موندم چرا باید با یه لهجه‌ی کاملا متفاوت اشتباه گرفته بشم.

خلاصه، توی خوابگاه، یک ماه رو به این گذروندم که به بقیه بفهمونم این مشکل من نیست که حرفام رو نمی‌فهمید, مشکل شماست! چون دارم به سلیس ترین و روون ترین حالت لهجم حرف میزنم و بفهم خوب!

 بعضیا میومدن میگفتن نمیشه حالا معیار حرف بزنی؟! مسئله اینجا بود که معیار دقیقا براشون چی معنی میشد.

 معیار لهجه‌ای هست با قدمت چند هزارساله که از روی کلماتش تونستن برخی هجاها و کلمات زبان پهلوی و زبان پارسی باستان رو ترجمه کنن، یا لهجه‌ای که دویست سال هم نداره و چنان بادی کرده انگار از مریخ نازل شده!

میدونم لهجه‌ی معیار برای پیوند دادن شاخه های ایرانی به همدیگه باب شد، ولی ریشه ها رو نابود کرد. نتیجش، اینکه الان بچه‌ی یزدی اصیل خجالت میکشه یزدی صحبت کنه، توی جمع های خودمونی و مهمونی هامون اونی که بیشتر سیس ٫من بچه‌ی تهرونم٫ میگیره میشه  باکلاس، و من هنوز باید به بچه‌های خوابگاه توضیح بدم که چرا نمیخوام حتی نزدیک تهرانی حرف زدن هم بشم.
 
شرمنده اینقدر صریح نوشتم. دیدم یکی حرف دلم رو نوشته، خواستم تاییدیه بدم...

پ.ن: خواستم بگم از تهران خوشم نمیاد، شما تهرانی ها هم یه مدت بیاین شهرای دیگه، بعدش حالتون از تهران به هم میخوره.  تجربش بی خطره، درضمن که از افسردگی هم نجاتتون میده. بازم صریح گفتم فکر کنم...

پ.ن۲: با افتخار تونستم در عرض یه ترم، چندتا از بچه هارو یزدی کنم، تاجایی که چند وقت پیش یکیشون زنگ زد گفت هنوز با لهجه‌ی تو حرف می‌زنیم 
        

0

سلام بر خواهر، خواستم بگم فضای فعلی و غالب حاکم بر کتابهای امروزی، همینه. یعنی هر کتاب فانتزی والایی (فانتزی والا همون فانتزی اساطیری هست) رو دست گرفتم، تا کلی صحنه‌ی خاک بر سری، پاگانیسم، رنگین کمانی های گل بر سر و.... نداشته باشن رمان نمی‌شن. ناشرا هم معمولا زیاد سانسورشون نمیکنن. الان دارم لاک لامورا رو میخونم، چنان با جزئیات صحنه هارو توصیف کرده که می‌تونه به عنوان کتاب مرجع تنظیم خانواده تدریس بشه. همینقدر خوب و عالی! کتاب نام باد هم همینطور بود، کتاب صومعه درخت پرتقال، قلب مدفون و بقیشونم همینطور. خیلی کتابهای قوی و جذابی هستن، ولی خوب صحنه زیاد دارن...

27

اسطوره های صهیونیستی در سینما

1

نامزد گلوله ها
بسم الله الرحمن الرحیم

_ این کتاب را ( نامزد گلوله ها) را درباره شما برای جوان ها نوشتم_این جمله از بین جملات دیگه ای که اقای مرتضی سرهنگ در اشاره نوشته بود توجهم رو جلب کرد. قاعدتا این کتاب باید برای منه جوون باشه دیگه. ایول پس.

کتاب در 108 صفحه، به صورت مستند و به شکل از هم گستیخه سعی کرد ما رو با حاج قاسم و رشادت ایشون اشنا کنه و خب خوشم نیومد. گفتن این حرف برای من خــــــــــیــــــــلی سنگینه چون همیشه تقدس و احترام خاصی برای دفاع مقدس، شهدا و حاج قاسم قائل بودم پس اصلا راحت نیست گفتن یا نوشتن این کلمات.

پ ن1:چاپ بیستم این کتاب دستم بود و خیلی دوست داشتم ببینم کسی نبود بگه این سبک نوشتار مناسب این مدل کتاب ها نیست؟ یا حداقل یه کد QR به فصل های کتاب اضافه می کردند تا حداقل نسخه صوتی مستند ها رو بشنویم. ( طراحی متن به شدت توی ذوقم زد )
پ ن2: به شخصه نمیتونم کتابو به کسی معرفی کنم، در راستای شناسوندن شخصیت حاج قاسم ترجیح میدم کتاب خودنوشت شون رو معرفی کنم که هر چند ناقصه اما منسجمه و ادم واقعا احساس میکنه داره با شخصیت پیش میره.
پ ن3: کتاب تاریخ و شخصیت های فراوانی داشت ، ای کاش دسته بندی و منظم شون میکرد بفهمم کی به کیه یا فلان اقدام مال کی بود.
پ ن4: شاید بگید نه بابا تو زیادی گیجی ایراد می گیری ولی باید عرض کنم که سلیقه نسل جوان همچین چیز پیچیده و درهم برهمی اونم در قالب کتاب! رو نمی پسنده. برای همین پیشنهاد و اصرارم بر مستند تصویری این کتابه .قطعا بازخورد بهتر و جالب تری دریافت خواهیم کرد.
          بسم الله الرحمن الرحیم

_ این کتاب را ( نامزد گلوله ها) را درباره شما برای جوان ها نوشتم_این جمله از بین جملات دیگه ای که اقای مرتضی سرهنگ در اشاره نوشته بود توجهم رو جلب کرد. قاعدتا این کتاب باید برای منه جوون باشه دیگه. ایول پس.

کتاب در 108 صفحه، به صورت مستند و به شکل از هم گستیخه سعی کرد ما رو با حاج قاسم و رشادت ایشون اشنا کنه و خب خوشم نیومد. گفتن این حرف برای من خــــــــــیــــــــلی سنگینه چون همیشه تقدس و احترام خاصی برای دفاع مقدس، شهدا و حاج قاسم قائل بودم پس اصلا راحت نیست گفتن یا نوشتن این کلمات.

پ ن1:چاپ بیستم این کتاب دستم بود و خیلی دوست داشتم ببینم کسی نبود بگه این سبک نوشتار مناسب این مدل کتاب ها نیست؟ یا حداقل یه کد QR به فصل های کتاب اضافه می کردند تا حداقل نسخه صوتی مستند ها رو بشنویم. ( طراحی متن به شدت توی ذوقم زد )
پ ن2: به شخصه نمیتونم کتابو به کسی معرفی کنم، در راستای شناسوندن شخصیت حاج قاسم ترجیح میدم کتاب خودنوشت شون رو معرفی کنم که هر چند ناقصه اما منسجمه و ادم واقعا احساس میکنه داره با شخصیت پیش میره.
پ ن3: کتاب تاریخ و شخصیت های فراوانی داشت ، ای کاش دسته بندی و منظم شون میکرد بفهمم کی به کیه یا فلان اقدام مال کی بود.
پ ن4: شاید بگید نه بابا تو زیادی گیجی ایراد می گیری ولی باید عرض کنم که سلیقه نسل جوان همچین چیز پیچیده و درهم برهمی اونم در قالب کتاب! رو نمی پسنده. برای همین پیشنهاد و اصرارم بر مستند تصویری این کتابه .قطعا بازخورد بهتر و جالب تری دریافت خواهیم کرد.
        

27

قصه های من و ننه آغا

20