یادداشت‌های خانوم‌شکلات! (5)

          اشکمهر از اون دسته رمان های زیر خاکی بود که از بین کتابای قدیمی مامانم واسه زمانی که من بعد خوندنش تازه میخواستم دنیا بیام پیدا کردم و خببب فهمیدم اصلاا رمان های اون موقع رو دوست ندارم .
حالا شایدم اون سبک کتابایی که مامانم اون موقع میخونده و من خوندم و الان دارم بابتشون حرص میخورممم 
داستان اشکمهر و حدیث اصلاا مورد علاقم نبود
هی تا میومدم به خوب شدن روند داستان امیدوار بشم هی یه نویسنده یه کاری میکرد قشنگ بخوام جیغ بکشم 
کاش لاقل یه ذره به جنبه روانشناسیش میپرداخت
بعضی چیزاش خدایی خیلی مسخره بود  و من میخواستم کله شخصیته ها رو بالا بیارم بعضی جاهاش
اگه احساساتی هستین و دنبال یه رمان غمگین و دراماطور با پایان خیلی ناخوشایند میخواین این رمانو برین بخونین 
با همه اون اعصاب خوردی و رو مخی یه چیزایی هم بهم فهموند
مث اینکه باید یاد بگیریم چطور درست عاشق باشیم و عاشقی کنیم ، چون عشق لازمه زندگیه و بد عاشقی کردن نابود کننده زندگی. . .
شخصیت مورد علاقم که خیلی هم توی کتاب کمرنگ بود اشکبوس بود و متاسفانه نصفه نیمه منو یاد خودم مینداخت و این خیلی دردناک بود👨🏿‍🦯.
*اغلب نظراتم رو درمورد کتابا کسی نمیخونه اما عجیب دلم میخواد بیا بنویسم همینطور که بعدش خودم با شخصیت ها صحبت میکنم تو ذهنم و داستان رو پیش خودم خیلی مفصل تر تفسیر و تحلیل 🫡
        

          همه ما ادم ها توی این دنیا مسافریم .
اره ویل تو درست میگی ، و چقدر ما احمقانه و بد داریم این زندگی رو میگذرونیم و به جای استفاده از تک تک لحظات به خودمون سخت میگیریم و از یه سری لذت ها و کارا و فلان محروم میکنیم :)
این کتاب مث توصیفاتی که ازش شنیدم نتونست منو به گریه شدید بندازه اما چند قطره اشک رو چرا !
عشق بین ویل و استلا واقعا زیبا بود و تلاش و جنگیدن برای زندگی ، لبخند و امید و امید و امید :))
این کتاب یه بار دیگه بهم یاد آوری کرد که قدر زندگی رو بدونم
قدر شرایط و موقعیت و حالم رو 
چیزایی که میتونم ازشون استفاده کنم و خیلی چیزای دیگه 
بهم فهموند تا دیر نشده باید زندگی رو زندگی کنم  
وگرنه به قول استلا تا حواسم جمع بشه که قراره تموم بشه 👨🏿‍🦯 .
و در آخرم عمیقا دلم توی زندگی یه پو و اَبی خواست و امیدوارم یه روزی یه دونه ابی پیدا کنم^^

زندگی رو اونقدرام نباید سخت گرفت دیگه نه ؟پس بیا زندگی رو زندگی کنیم و قدر لحظه و فرصت ها رو بدونیم و لبخند بزنیم :) !
        

          کتاب دل‌نشینی بود '
نمیشه بهش گفت خیلی خیلی خاص ، اما خوندنش خالی از لطف و لذت و غرق شدن نبود !
در رابطه با متن و نویسندگی که خب خوب بود و قلم روونی داشت و یه جاهایی کاملا قابل پیش بینی بود که یکم از مزه کتاب کم میکرد .
بیان احساسات توی کتاب خوب انجام شده بود و میتونه پیشنهاد خوبی برای نوجوونا و جوونا باشه…
من به شخصه دوست داشتم یه سری قسمت ها رو بیشتر باز کنه مثلا قسمت هایی که با اسلام اشنا شده بود و تحقیق میکرد
یا دوره ازدواج و عاشقی و جاهایی که از امیرالمومنین میگفت :)
در کل ارزش خوندن رو داره و اگه فکر کنید به بعضی جاهاش میتونه به شما تلنگری بزنه و حب اقا امام زمان رو توی دلتون بیشتر ✨ .

پی.ن:خوندن این کتاب مثل نم نم بارون بهاری بود🌱
پی.ن۲:شخصیت مورد علاقه من توی این کتاب ویلیام پدر ادموند بود
مردی منطقی،روشن فکر ، استوار و بوجی بوجی😂🥲.
        

          کتاب زیبایی بود ، کوتاه بود و دوست داشتنی 
از زندگی سردار سرافراز گمنامی میگفت که بی ریا در راه کشور همه جوره تلاش می‌کرد
برای منی که خانوادشون رو از نزدیک دیدم و ارتباط برقرار کردم و دوستی با نوه هاشون 
و از یه سری چیزا دقیق تر اطلاع داشتم خیلی جذاب بود
درسته کتاب کوتاه بود و خیلی چیزا رو نگفته بود و پرش زمانی زیاد داشت
اما من به شخصه تونستم ارتباط خیلی خوبی بگیرم با قلم نویسنده و شخصیت شهید عزیز❤

ما‌ زنده به آنیم که آرام نگیریم ، 
موجیم که آسودگی ما عدم موست 🙂 .

پی.ن:خوندن این کتاب و شخصیت سردار شریفی بزرگوار مثل صدای شاخ و برگ های درخت از وزش باد و صدای گنجشک ها و خوردن چای دارچین بود 🌱
        

          خدای حکیم کسی را به ایمان اوردن مجبور نمی کند.همه باید فهم خود راه رشد دهند تا راه را از بی راه بشناسند. باید به این ضرورت برسند که نباید از فرعون هایی چون هاشون و مامون و معتصم پیروی کنند.باید این نیاز را در خود ببینند که زندگیشان بدون امام حقیقی بی معناست.معجزه و کرامت امام چون رعد و برقی است که در شبی دیجوررتا ظلمت نشینان بدانند نور و روشنایی هم هست . اراده الهی آن است که امت به دور خورشید امام گرد آیند و شمع جانشان را برافروزند و از معرفت گوهری شب چراغ شوند.این که امام با قدرت تکوینی اش طاغوت ها را نابود سازد،همانند آن است که خدای حکیم،اختیار را از مردمان بگیرد و به ه ایت پذیری مجبورشان کند .