یادداشت‌های هانیه زارعیان (11)

        خیلی جالب نبود نسبت به تعریفهایی که ازش میشد. دو تا دلیل: یکی اینکه افراد جامعه رو به حیواناتی نسبت داده که بدون تفکر و صرفا بخاطر شکم و تنها به اسم آزادی قیام میکنند. و در حقیقت چیزی نمیدونن و ساده لوحانه و دنبال رهبران میرن. و یجورایی انگاار داشت میگفت درسته رهبران شیادن و دنبال منافع خودشونن ولی عوام هم بخاطر شخصیتهایی مثل سخن چین، ساده لوح یا شکم‌پرست و... خیلی لایق آنهمه آزادی و امکانات نیستن.
و اینکه متصور شده که درنهایت انقلابها دوباره به دوران قبل  و حتی شاید بدتر تبدیل میشن و فایده‌ای ندارن تنها درغالبی جدید به مردم چیره میشن. 
بنظرم برای چنین مفهومی (انقلاب و آزادگی) زیادی سطحی بود. بله اغلب مردم آگاهی عمیق ندارند و مایل هم نیستن داشته باشن، همچنین اکثر رهبران تنها دنبال منافع و سود کلان خودشونن ولی تعمیم نمیشه داد و ثابت نیست. باید عمیقتر بهش میپرداخت بنظرم حالا که این موضوع کتاب بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        احساس میکنم، انقدر میخواسته آرمانگرایی و عدالت رو در کل شهر و جامعه به تصویر بکشه و سعی میکرد با برابری و مساوات این رو نشون بده، در زمینه های مختلف. ولی در بعضی موارد یکم شبیه دولتهای کمونیستی بود آرمانشهر. چون آزادی در عمل و انتخاب نداشتن. البته تو کتاب میگه از اونجایی که عدالت و برابری در همه‌ی موارد وجود داره و همه بخشهای کشور مدیریت میشه خوب بدون دردسر و درحال پیشرفت و تبادلات و اینها هم هستن، بنابراین مردم خودشون راضی ان از این قوانین و پیروی میکنن چون اگر گله کنن هم به درستی و کامل بررسی و ازشون حمایت میشه. اما یه جاهایی من حس کردم که کمی ربات وار شده زندگی و قوانین شهر. درخیلی از جاها کنایی ای بود به زندگی امروز بشر در جهان حتی. و نکته مهم اینکه، این کتاب رو حدود ۵۰۰ سال پیش نوشته توماس مور!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        بعضی قسمتای داستانش با انیمه متفاوت بوده. البته من به عشق انیمه شروع به خوندنش کردم
واقعا لذت بردم. یه اتفاقاتی توی انیمه خیلی واضح نبود ولی تو کتاب توضیح میده که مثلا چرا اون جادوگر اصلا سوفی رو جادو کرد، یا هاول از اول برای کجا بوده و اینکه تو کتاب تا جایی که یادمه مسئله جنگ نبوده.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        داستان فوق العاده خاص و متفاوت بود. اصلا انتظار این پایان بندی رو نداشتم.
یجورایی انگار آخرش ژانرش به سمت سایکولوژی رفته.
من خیلی خوشم نیومد، چون طرفدار داستانای با پایان خوب هستم. البته درسته زندگی واقعی همیشه اینطور نیست ولی نمیدونم دلم میخواست خوب تموم شه براشون.
اینکه تهش دختره دقیقا همون کاری رو کرد که مادرش باهاش کرد.
اگه دقت کرده باشيد مادره نذاشت چشمای دختره رو عمل کنن چون یقین داشت طبق طب سنتی اون گیاه درمانی براش وجود نداره و اون نابینا شده، وقتی هم مادر مریض شد دختره هم اون رو تو خونه حبس کرد و نمیذاشت اون آقاهه ببرتشون دکتر. مادر مقصر بود بنظرم، نباید اون رو بخاطر سختی و مشکلات زندگی خودش از جامعه و فامیل دور میکرد. البته که مشکل مادر هم بخشی‌ش بخاطر طرد شدن توسط پدرش بود. اما وقتی دختر طعم ارتباط و حضور در جمع رو حس کرد و خصوصا عاشق پسردایی‌ش شد [یا پسرخاله‌ش یادم نمیاد خیلی وقت پیش خوندم 😅🫣] همه چیز تغییر کرد و آخرشم که... 
واقعا حس ترس و عصبانیت داشتم و تحمل پایانش سخت بود برام.
اما همین پایان نشونه ی تبحر نویسنده و خلاق بودنشه بنظرم. چیزی که اصلا انتظارش رو نداشتیم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2