یادداشت‌های سيما صفاری (23)

          دیوی که بعد از صبحانه روی پله های ایوان عقبی نشسته بود و گریه می کرد ، اصلا حاضر نشد با آنی خداحافظی کند. او وقتی دید آنی به طرفش می رفت ، از پله ها بالا دوید و خودش را داخل کمد پنهان کرد و دیگر بیرون نیامد. صدای ناله های او آخرین صدایی  بود که موقع ترک کردن  #گرین_گیبلز به گوش آنی رسید.
        

          چقدر قشنگ و جذاب توان نه گفتن را تقویت می‌کند.
        

          عاشق کتاب های خرس کوچولو و آرامش بعد از خوندنش هستم.

        

          عالی
عالی

تصور و خلاقیت و خیال و جسارت و حل مسئله.
همه با هم
        

          داستان موش های پایین کتاب را بیشتر دوست داشتم.

پدربزرگ و خلاقیت و نلاشش هم خوب بود.
ولی مامان داستان خیلی مستاصل بود و غمگین و تاریک.
        

          محتوای خوبی دارد.
ولی از آن جنس کتاب هایی هست که حتما نیاز به همراه برای خواندن دارد به اضافه گفتگو و تسهیل گری تا مطالب به درستی در ذهن کودک جای بگیرد و خدای نکرده کج فهمی رخ ندهد.
        

          چقدر زیبا محبت کردن و ابراز نیازش را به تصویر می‌کشد.
واقعا جدای از کودک برای والدین هم عالیه.
        

          کتاب های خانم کلرژوبرت را حتما می‌خونم .
ولی برای بچه ها بیش از یکبار نمیشه خوند.
نمیدونم چرا  ؟
        

          نشر مهرسا و این جنس کتاب هاش در بیان محبت و احساسات بسیار دوست داشتنی است.
        

          کلا با خواندن این داستان نگاهی نو و متفاوت از تصورم به سیمین دانشور پیدا کردم.

کتاب با تصورم و تعاریفی که از زمان مدرسه و ... شنیده بودم فاصله داشت.
        

          با خاطراتش در زمان و مکان سیر میکردم و با لهجه شیرینش میخندیدم و یاد میگرفتم.

ولی خب به جهت ریزه کاری های اخلاقی از  سوره مهر انتظار بیشتری داشتم
        

          با لهجه شیرینش لحظات خوبی گذراندم
ولی یه جاهایی به جهت اخلاقی از نویسنده و سوره مهر انتظار بیشتری داشتم.
        

          چقدر زیبا زیارت نامه حضرت را با زبان کودکانه و تصویرسازی فوق العاده بیان کرده است.
        

          کاربردی با مثال های قابل استفاده.
جمع بندی و دسته بندی خوبی از مسائل مربوط به نماز فرزندان دارد.
        

          داستانی با سه دوربین

کلیت داستان خوب بود
ولی یه جاهایی خسته کننده میشد
        

          امان از غربت و غریبی
آن هم در خانه
        

          سفری در زمان
در مسیر کشتی نجات
        

          در جستجوی حقیقت از داخل قلعه خیبر
        

          از خودم متنفرم،متنفر!آخه آدم این قدر ترسو می شه که به محض دیدن یه شمشیر توی هوا فرار کنه؟!
اما من دقیقا همین کار را کرده بودم.
بعدش هم مثل گربه خودم را به اینجا رساندم. کجا؟