این کتاب رو برای دومین بار خوندم و اگر زنده باشم سالهای بعد باز هم خواهم خواند…قلم آقای دولت آبادی رو بسیار دوست دارم و یکجوری انگار کلماتش رو قورت میدم و به جانم میشینه
داستان نیست حقیقته…حقیقتِ دوری هم نیست! مثلا پدربزرگ من میتونه یکی از شخصیت های این کتاب باشه
روستا، مردم روستا ، ارباب، رعیت، ایران، زن،کار، نان،فقر فقر فقر فقر کل این کتاب رو دربرگرفته
غم از صفحات چکه میکنه
بَه به این قلم