یادداشت‌های Ayda (25)

          راز اسب های تو  آینه کتاب ۱۲ من است . من از وقتی که این کتاب و خوندم عاشق کتاب خوندن شدم و این کتاب مثل یه پلی بود که منو به دنیای کتاب وصل کرد . 
        

          کتاب قشنگی بود . ولی نویسنده فصل های اول و کلا علامت سوال گذاشته بود و همشم میون داستان میگفت این کتاب و ادامه نده و نخون . نویسندش یه کم رو مخ بود ولی کتاب خوبی بود 
        

          کتاب سوم مجموعه شهر امبر نسبت به کتاب های ۱و ۲ و ۴ این مجموعه قشنگ تر بود . 
راجع به یه دختر که قبل از جنگ جهانی زندگی می‌کرده بود که پدر این دختر شهر امبر رو ساخته و از جنگ جهانی خبر داشته و یه زن درباره جنگ جهانی پیشگویی میکرده که اسمش الیسا بوده وقتی این شهر ساخته شده خود همون دختر که اسمش نیک بود تو اون شهر زندگی میکنه . 
        

          من اولین کتاب این مجموعه  رو خوندم ولی بقیه اش پیدا نکردم . داستان این کتاب خیلی تخیلی بود و من از داستان های تخیلی زیاد خوشم نمیاد و با این کتاب حال نکردم اما ۵ ستاره رو میدم
        

          این کتاب درباره یه پسر یتیم بود که در یتیمخانه به دنیا اومد . 
برادر ناتنی او با استفاده از یه خاعن الیور رو می دزده تا الیور براش دزدی کنه اما الیور میفهمه . یه مرد که از برادر الیور باخبر الیو رو به فرزند خوندگی قبول میکنه
        

          من از این کتاب خوشم اومد . میخواستم ادامه بدم اما چون خیلی زیاد بود از خوندن ادامه اش خسته شدم
        

          تو این کتاب شخصیتی نبود که من ازش خوشم بیاد و فقط واسه فهمیدن راز اخر کتاب  به خوندن این کتاب ادامه دادم و تهشم معلوم نشد
        

          من تو این کتاب عاشق همه‌ی شخصیت ها شدم 
کیلورن  میون.  کال. شید  و حتی بری و تریمی برادر های مر 

ولی از همه بیشتر کیلورن و میون رو دوست داشتم 
من خیلی این کتاب و دوست داشتم و الان که دو هفته از تموم شدنش گذشته باز هم بعضی از تیکه ها شو میخونم
        

          من از همین کتاب عاشق استفان و دیمن شدم 
        

          اگر ادامه شو گیرم بیاد میخونم
        

          خیلی تخیلی بود اما من دوسش داشتم
        

          من این کتاب و خیلی دوس داشتم و الان هم خیلی دلم براش تنگ شده
        

          میتونم بگم این کتاب یکی از قشنگترین کتابهایی بود که خوندم . 
اوایل کتاب از شخصیت ( آدلینا ) خیلی خوشم میومد . ولی وقتی که انزو رو کشت ازش متنفر شدم . واقعا حق انزو نبود که توسط کسی که دوسش داشت کشته بشه . 
من کتاب های دیگه این مجموعه رو نخوندم ولی میدونم قراره تو اون کتاب ها چه اتفاقی بیوفته و خیلی علاقه من به خوندن هستم 
        

          ملکه سرخ و خوندم الان باید شمشیر شیشه‌ای( کتاب دوم ) رو بخونم 
        

          یکی از بهترین شخصیت ها تو این کتاب ادوارد بود و من واقعا از جیکوب بدم میومد همش داشت خودشو به بلا می‌چسباند 
        

          این کتاب درباره یه دختر و پسر بود که هدف اصلیشون شهر شون بود اما تو این ماجرا عاشق هم شدنو با هم زندگی کردن ولی در هر صورت عاشقانه نبود