یادداشت‌های ملیحه سادات حق خواه (302)

          
💎: کت به همراه مادرش جیمی، در کنار زنی به نام جم زندگی می‌کنند که در پوشش یک شرکت نظافتی، دست به دزدی جواهرات می‌زند. جم در یکی از دزدی‌هایش کت را همراه خودش می‌برد، اینجاست که جیمی دیگر طاقت نمی‌آورد و می‌خواهد که با انجام آخرین پروژه دزدی، برای همیشه جم را ترک کند و از دزدی دست بکشد. 
کت با ترفندی مادرش را مجبور می‌کند تا او را با خود ببرد، اما این سرقت، اصلا پروژه راحتی نیست. آنها برای دزدی به شهرکی متعلق به یک خانواده مرفه می‌روند تا گردنبندی را از دختر خانواده سرقت کنند، غافل از اینکه همسر سابق جیمی، یعنی لوک، نامزد این خانم است و لوک و پسرش لیام هم در این شهرک حضور دارند. درست در همان زمان حضورشان در شهرک، قتلی رخ می‌دهد و اوضاع برای کت و مادرش بسیار پیچیده می‌شود.

💎: همانطور که خیلی از شما می‌دانید، کتاب‌های مک‌منس، نوجوان پسند هستند و بیشتر آثارش شخصیت‌هایی در سنین نوجوانی دارد، مثل همین کتاب. اما داستان‌هایش تعلیق خیلی خوبی دارند. به خاطر همین رنج سنی نباید از کتاب توقع یک داستان جنایی حرفه‌ای داشته باشید ولی در سطح خودش، معمایی خیلی خوب است و خواننده کتاب را تا پایان دنبال می‌کند تا از اصل ماجرا آگاه شود. پس اگر یک کتاب سبک خواستید که با فراغ بال بخوانید ولی در عین حال کمی هم ذهنتان را به چالش بکشد گزینه خیلی مناسبی هست. ترجمه کتاب هم خیلی خوب است و به شخصه همین ترجمه را توصیه می‌کنم.
قبلا از مک منس دو کتاب دیگر خوانده بودم که آن‌ها هم در این همین فضا هستند و پیشنهادشان می‌دهم، «یکی از ما دروغ می‌گوید» و «یکی از ما نفر بعد است».

پ.ن: یک چیزی را اضافه کنم، این کتاب شخصیت‌های رنگین‌کمانی دارد و طبق تجربه خودم، باید گفته بشود تا انتخاب برای بقیه راحت‌تر باشد.😊

        

6

          
👱🏻‍♀️: دبورا، از کودکی به خاطر فقر خانواده‌اش مجبور بوده در خانه‌ی دیگران کار کند. در نوجوانی سرنوشت او را راهی خانه‌ای شلوغ با 10 پسر می‌کند. اینجاست که دبورا ناخودآگاه در معرض یک سری احساسات و روحیات و رفتارهای پسرانه قرار می‌گیرد تا زمانیکه جنگ برای استقلال آمریکا آغاز می‌شود. چند نفر از پسران خانواده در جنگ کشته می‌شوند و دبورا دیگر نمی‌تواند آرام بماند. یکی از سخت‌ترین تصمیمات عمرش را می‌گیرد و با تغییر ظاهر در ارتش ثبت نام می‌کند.

👱🏻‍♀️: اسم کتاب احتمالا برای شما یک داستان قابل پیش بینی را تداعی می‌کند. دختری که با تغییر ظاهر به جنگ می‌رود و ما قرار است از سختی‌ها و اتفاقاتی که برایش می‌افتد بخوانیم. داستان تا نیمه و کمی بعد از آن هم جذاب است، اما بعد افت می‌کند و نویسنده نتوانسته ریتم کتاب را حفظ کند. ضمن اینکه در بخش‌هایی آنقدر از جنگ و ریزه‌کاری‌هایش می‌گوید که کمی خسته کننده می‌شود. طبق بخش پایانی کتاب، دبورا شخصیتی واقعی است که البته سرنوشتی کاملا متفاوت با قصه دارد و نویسنده با الهام از او داستانی جدید را خلق کرده است.
در نهایت به نظر من کتاب در دسته عاشقانه‌های جنگی قرار می‌گیرد و نمره‌ی متوسطی به آن دادم.

نکته خیلی مهم: کتاب به شدت ویراست لازم است، آنقدر غلط‌های املایی و نگارشی زیاد بود که گاهی متوجه معنی جمله نمی‌شدم. امیدوارم نشر برای چاپ‌های بعدی این ایراد اساسی را رفع کند.
        

13

           🎹: چطور یک روز معمولی شما تبدیل به روزی غیرمعمولی می‌شود؟ بله، با دیدن جسد خانمی از آشنایاتان، آن هم سر کلاس موسیقی شما! اتفاقی که برای آگاتا مورتون یازده ساله می‌افتد، اما آگی دختری معمولی نیست و دوست دارد هر چه زودتر پرده از راز این جسد برداشته شود. پس با همکاری پسری به نام هکتور پرو، تمام تلاشش را می‌کند تا قاتل مرموز را شناسایی کند.

🎹: نکته مهمی که درباره این کتاب وجود دارد این است که طبق گفته خانم جاسلین، آگاتا کریستی الهام بخش او بوده و شخصیت آگی رو با نگاهی به زندگی او نوشته است.
داستان کتاب مربوط به اوایل قرن بیستم هست، آگی جسد خانم همسایه را که خیلی هم فرد محبوبی نیست، زیر پیانوی کلاس موسیقیش پیدا می‌کند. از اینجا آگی و هکتور، پسری مهاجر از بلژیک که حتی خوب انگلیسی بلد نیست، به دنبال قاتل می‌گردند و سعی می‌کنند با دخالت در روند پرونده به حلش کمک کنند.
داستان شروع معمولی‌ای دارد ولی خب معمای قتل خوب پرداخته شده و می‌شود گفت با وجود اینکه کتاب برای گروه سنی نوجوان نوشته شده، بخش معمایی آن قوی است. ولی خود داستان برای من چندان جذاب نبود. به خصوص وقتی به قسمت‌هایی می‌رسید که افکار آگی را می‌گفت و یا دلایل و شواهدش را تکرار می‌کرد، این ‌بخش‌ها خسته کننده می‌شد. البته شاید برای مخاطب نوجوان این قسمت‌ها هم جذاب باشند. یک سری موارد هم وجود دارد که به نظر من برای ۱۰ سال مناسب نیست و حداقل سن پیشنهادیم، ۱۳ سال هست. در نهایت هم ترجمه کتاب خوب بود.
        

12

          
 ⛪️: با پیداشدن جسد پیرزنی در یک پارک، تعطیلات کریسمس کارآگاه تام رینولدز کنسل می‌شود و او به همراه اعضای تیمش مشغول حل پرونده می‌شوند. با توجه به شواهد، قاتل، پیرزن را شکنجه کرده و بعد هم او را به درختی به صلیب کشیده است. با کمی جستجو درباره پیرزن، گروه متوجه می‌شوند که او یک راهبه است، اما نه راهبه‌ای از یک صومعه معمولی. او در صومعه‌ای اقامت داشته که قبلا یکی از رختشویخانه‌های مگدالینی بوده است و احتمالا این قتل نیز با آن پرونده‌ها ارتباط نزدیکی دارد. همین مطلب سمت و سوی تازه‌ای به تحقیقات می‌دهد.

⛪️:  چیزی که برای اکثر بچه‌های همخوانی جالب بود و شاید بیشترین تاثیر را در انتخاب این کتاب داشت، اشاره به رختشویخانه‌های مگدالینی بود. رختشویخانه‌هایی در ایرلند که زیر نظر کلیسا اداره می‌شدند و برای سرپناه دادن به زنان و دختران تنها تاسیس شدند اما کم کم به مکانی برای سواستفاده از آنها تبدیل شد. چیزی که گویا در نهایت هم ماجرای اصلی آن مشخص نشده و نظر نویسنده این بود که شاید در این مکان‌ها خطاهایی رخ داده، اما همه افراد و صومعه‌هایی که از این دختران نگهداری می‌کردند، اینگونه نبوده‌اند و تقریبا به همان مثل معروف می‌پردازد که خوب و بد همیشه همه جا هستند.
اما خود داستان، این کتاب جلد اول از مجموعه "کارآگاه تام رینولدز" است. روند خوب و سریع و داستان قوی مهمترین نقطه‌قوت‌های کتاب هستند. با اینکه حجم کتاب تقریبا زیاد است، اما راحت پیش می‌رود و نویسنده سعی کرده به مسایل مهم بپردازد و حاشیه نرود. شخصیت پردازی کتاب هم خوب بود و با اینکه تعداد افراد حاضر در داستان زیاد بودند اما تقریبا به همه پرداخته شد و هر کدام نقش خود را داشتند.
تنها چیزی که به نظر من در کتاب پررنگ بود و کمی چشم را می‌زد، روشنفکری زیاد نویسنده درباره بارداری‌های خارج از ازدواج بود که با اغراق سعی داشت آن را طبیعی و معمولی جلوه بدهد. 

        

15

          
🎩: در شهر لندن ۵ خانواده مهم وجود دارد، کلاهدوزها، چکمه‌دوزها، شنل‌دوزها، دستکش‌دوزها و ساعت‌سازها. این خانواده‌ها وظیفه دارند تا با استفاده از جادوی وجودیشان لباس‌های سلطنتی بدوزند. کوردلیا، دختری از خانواده کلاهدوزهاست که در همان ابتدای داستان خبر غرق شدن کشتی پدرش را به او می‌دهند، اما او در دلش احساس می‌کند پدرش زنده است. کوردلیا تلاش می‌کند تا به جستجوی پدرش برود ولی در همین زمان وظیفه مهمی به خانواده کلاهدوزها محول می‌شود. درست کردن یک کلاه برای پادشاه اما اتفاقات زیادی منتظر کوردلیا، خانواده‌اش و همینطور باقی شهر است. اتفاقاتی که ممکن است به یک جنگ بزرگ ختم بشود.

🎩: داستان و سیستم جادویی کتاب بامزه است. چند خانواده، با چیزهای عجیب و جادویی فقط می‌توانند در حوزه تخصص خودشان لباس درست کنند. مثلا کلاهدوزها با پرهای مختلف و دکمه و نور ستاره و ... می‌توانند کلاهی درست کنند که به شما آرامش بدهد یا شجاعت شما را زیاد کند یا باعث زیاد شدن اعتماد به نفس بشود.
داستان سریع پیش می‌رود و تعلیق خوبی دارد. به نظرم هیجان ماجراجویی‌های کوردلیا و دوستانش برای بچه‌های بالای 10 سال مناسب باشد. همچنین نویسنده مفاهیم خوبی مثل اهمیت به خانواده، حفظ دوستی‌‌ها و دوری از صفات بد را به خوبی در قالب داستان قرار داده است.

        

12

          بخوام در یک جمله یادداشت بنویسم میگم: وقت خود را هدر ندهید!
ولی خب بذارین یکم توضیح بدم چرا!

اول خلاصه داستان: توی جلد اول ما خوندیم که نورا که یه دختر معمولیه، پاش به ماجراهای بین فرشته‌های سقوط کرده و نفیلیم‌ها (نژادی ترکیبی از انسان و فرشته‌های سقوط کرده) باز میشه. با پسری به نام پچ آشنا میشه که بعدا مشخص میشه ایشون فرشته‌ای سقوط کرده‌اس و نورا هم سابقه خانوادگی خاصی با این نفیلیم‌ها دارد. خلاصه‌اش اینکه نورا به واسطه همین رابطه میتونه گزینه خوبی باشه تا فرشته‌های سقوط کرده برای همیشه یه کالبد انسانی پیدا کنن. حالا میپرسین مگه فرشته سقوط کرده چشه که میخواد آدم بشه؟ هیچی، گویا این دسته از فرشته‌ها توانایی درک احساسات جسمانی مثل آدمها را ندارند.
پس برای همین نورا میشه هدفی برای این دسته از فرشته‌های محترم که در جلد دوم هم تقریبا با همین موضوع داستان ادامه پیدا میکنه و نورا متوجه میشه خیلی بیشتر از اون چیزی که تصور میکرده با این نفیلیم‌ها ارتباط دارد.

خب حالا میریم سراغ بررسی: اولین مورد داستان است. این جلد هرچی که بود از جلد اول بهتر بود چون داستان به مراتب بیشتر و بهتری داشت (جلد اول فقط  صحبتها و موقعیت‌های جنسی وقت و بی‌وقت بود)
امااااا پیرنگ ضعیفه، علت و معلول‌ها خوب نیستن از طرفی شخصیت پردازی هم به شدت ضعیفه! یعنی شما میمونین نورا این همه حماقت رو از کجا آورده! باقی شخصیت‌ها هم چیز خاصی ندارن برای نشون دادن و شخصیت منفی این جلد کپی نقش مشابهش توی جلد اول بود. میزان خوش شانسی و بدشانسی نورا هم چیزیه که عجیب اذیت میکنه، هرجا دقیقا لب مرز خطر میرسه پچ به دادش میرسه! یه نکته جالب دیگه اینه که همه اطرافیانش هم یه جورایی انسان عادی نیستن، من نمیدونم انسان‌های معمولی کجان پس🙄 رمنس یا همون رابطه عاشقانه داستان هم که از نقاط ضعف بزرگ کتابه که جدا نمیخوام درباره‌اش حرف بزنم...
خلاصه شاید من کتابی با این ایده نخونده باشم و بازم داستان‌هایی درباره فرشته‌های سقوط کرده و رابطه‌شون با آدمها باشه ولی این رو میدونم که ایده خوب این داستان فدای رمنسی به شدت آبکی شده!!! همین، مرسی، اَه!
        

43

          
🪴: داستان درباره نوروز است. نفرین تمام ایران زمین را فراگرفته، از آسمان خاکستر می‌بارد و از زمین مار می‌جوشد. مردم نه تنها در شرایط سختی هستند بلکه این مشکلات را از چشم پادشاه می‌بینند. جم، پادشاه ایران زمین در جام جهان‌نما راه پایان دادن به این نفرین را می‌بیند و برای حل این مشکل بزرگ راهی سفری سخت می‌شود.

🪴: هفت جاویدان روایتی حماسی و اسطوره‌ای درباره نوروز‌ است. جایی که شاه و مردم هر کدام به نوعی برای از بین بردن نفرین و آباد کردن ایران هفت خوان را پشت سر می‌گذراند. ( نترسید، چیزی را لو ندادم، چون داستان از پایان ماجراها شروع می‌شود و بعد برمی‌گردیم به عقب تا ببینیم ماجرا از چه قرار بوده است. )

باید بگویم از اینکه کتابی با نمادهای ایرانی می‌خواندم، واقعا لذت می‌بردم. به خصوص که خانم فولادوند مضامین خیلی خوبی هم در دل داستان گنجانده و به درستی به آن‌ها پرداخته است.

کتاب پر است از المان‌های ایرانی. لباس‌ها، داستان‌ها، اسطوره‌ها، غذاها و همه چی و همه چی رنگ و بوی خالص ایرانی دارد. انقدر این کتاب حرف‌های قشنگ دارد که واقعا از اینکه بخواهم نقطه‌ضعفی برایش بگویم خیلی راضی نیستم. ولی به هرحال یک سری نکات هم بودن که باعث شدن کتاب از من نمره متوسطی بگیرد. 
مثلا داستان هیچ خط زمانی مشخصی ندارد و خواننده خیلی جاها گیج می‌شود که خب فلان شخصیت حدودا چه سن و سالی دارد یا فلان اتفاق دقیقا چه زمانی بوده که همچین آثاری دارد! از نقاط ضعف دیگه‌ای که دیدم، رابطه علت و معلولی ضعیفی است که برای برخی اتفاقات داستان ذکر شده. به خصوص برای بزرگترین پرسش داستان که قانع کننده نیست، ایران زمین را نفرین بزرگی گرفته که همه، آن را از چشم پادشاه می‌بینند، اما این موضوع به خوبی پرداخته نشده است! یا حتی هفت خوانی هم که مردم و جم پشت سر می‌گذراند، در بعضی جاها درست مشخص نشده که فلان اتفاق چطور به عنوان یک خوان در نظر گرفته شد.

در نهایت با وجود چیزهایی که مثال زدم، اگر هفت جاویدان را به چشم یک داستان افسانه‌ای بخوانید و برعکس من کمتر دنبال علت و معلول باشید (🤪) حتما از خواندنش لذت می‌برید و برای شما تبدیل به یک کتاب به یاد ماندنی می‌شود.
        

27

          داستان از روزی شروع می‌شود که اوون، همسر هانا به قصد کار از خانه خارج می‌شود ولی دیگر برنمیگردد. فقط یک نامه برای همسرش گذاشته که در آن هم فقط یک جمله نوشته شده: مراقبش باش! 
اوون از ازدواج اولش دختری نوجوان به اسم بیلی دارد و هانا می‌داند که این دختر تمام زندگی همسرش است. کم کم هانا خبردار می‌شود که شرکتی که اوون در آنجا کار می‌کرده، به کلاهبرداری متهم شده است، اما نمی‌داند چه اتفاقی باعث شده که همسرش از او و دخترش بگذرد و پنهان بشود. پس خودش دست به کار می‌شود تا علت این فرار ناگهانی رو پیدا کند.

"آخرین کلمات او" یک کتاب معمایی است که یک ریتم یکنواختی دارد و نه چندان هیجانی است نه خیلی بی هیجان. داستان از دید هانا تعریف می‌شود و همزمان با حال، یک سری عقب‌گرد‌هایی هم داریم و گذشته را البته باز هم از دید هانا میخوانیم. و خب به خاطر یک سری تک‌گویی‌های او و چیزایی که مدام توی ذهنش تکرار می‌کرد، یک جاهایی خسته کننده می‌شد. علاوه بر این، شخصیت پردازی‌ها هم جای کار داشتند  و می‌شد بهتر هم از کار دربیایند. در مجموع کتاب برای من معمولی بود، نمی‌گویم از خواندنش پشیمانم ولی خب داستان چندان من رو به وجد نیاورد.

        

18