یادداشت‌های asra (8)

asra

asra

1404/4/11

من ابتدا ف
          من ابتدا فیلمش را دیدم و خیلی خوشم اومد به همین علت هم رفتم و کتابش را هم خریدم و خوندم
خوندن این نمایشانه از دیدنش بهتر بود و کلماتی هم یادگرفتم که معنی شون را نمیدونستم 
این یک اثر فوق العاده بود که سال های بعد به احتمال بسیار زیاد دوباره به سراغش خواهم رفت 
نمونه جملاتی که خیلی دوست داشتم( خیلی زیاد بود میتونم بگم هر چند صفحه چند جمله بود که زیرش خط کشیدم پس یه تعداد محدود را گفتم در یادداشت به اشتراک بگذارم )  :

_بی گمان زور او از زری است که در کیسه دارد . 
_ایا دشنام و ناسزا هم سرمایه ی بزرگان است که هرگاه که بخواهندخرج می کنند ؟ نه، این سنگ و کلوخی است بر زمین ریخته که من نیز می توانم چندتایی از آن را به سوی شما پرتاب کنم. 
_ پادشاهی که وحشت پرچم اوست و سپاهش تنهایی است . 
_به او انچه را داد که خود داشت . 
_توانگران می رهند و ناتوانان در بندند . 
_ما مردمان از پند سیر امده ایم و به نان گرسنه ایم.
_ -آه اگر اسبم نگریخته بود + [خشنود] با هم میخوردیمش  -خود را انبار شاهان می کنی +تو خود را انباز گدایان کرده ای . 


:)

        

7

asra

asra

1403/12/24

        کتاب خوبیه با پایانی پر معنا و تلخ. 
دو شخصیت لنی و جرج گویا کامل کننده ی یکدیگر اند لنی که توانمند و در عین حال کم هوش هست و در مقابلش جرج از هوش خوبی برخوردار است اما قدرت جسمی ضعیفی دارد . 
و هردو با رویایی مشترک با هم همسفر اند ،  رویای داشتن مزرعه ای با حیوانات مختلف از جمله خرگوش ، خرگوش هایی که لنی قرار بود ازشون مراقبت کنه. 
جرج با به یاد اوری رویای شان هنگامی که هفت تیر کارلسُن را پشت گردن لنی گذاشته بود انگار میخواست که همان لحظات آخر را با بهترین شکل به پایان برسونه. 
کشته شدن لنی توسط جرج مرا دقایق طولانی ای به فکر برد و ذهنم از تجسم کردن ان لحظه ی تلخ دست بر نمیداشت 
لحظه ای که گویا لنی به ارامش رسیده بود و دیگر کار اشتباهی را ناخواسته انجام نمیداد که جرج دعوایش کند ، لحظه ای سخت برای جرج.... 
این کتاب را بسیار دوست داشتم :)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9