یادداشت‌های امیرمهدی جمشیدی‌ها (5)

یوزپلنگانی که با من دویده اند
          نیما پای شعر «شب همه شب» نوشته: «این شعر را به عمد به دو وزن ساخته‌ام.» دقت کنین: «نسروده»، که «ساخته». جای دیگه‌ای هم یدالله رؤیایی از نیما می‌پرسه: «نیما خان! مدتی است که شعر نمی‌گویید؟» و نیما توی جوابی که می‌ده، از عبارت شعر «گفتن» استفاده نمی‌کنه، از شعر «ساختن» استفاده می‌کنه. این نگاه به ادبیات رو خیلی می‌پسندم من. نگاه دقیق و فنی و مهندسی‌شده، نگاهی که توش برای هر خلق فرمی و ادبی‌ای زحمت جداگونه‌ای کشیده می‌شه و دقت‌ورزی جداگونه‌ای اتفاق می‌افته.

«یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» رو به همین دلیل دوست دارم. انگار نجدی پنس برداشته و واژه‌ها رو با دقت هرچه تمام‌تر کنار هم چیده. بعد هم حسابی حواسش بهشون بوده و گَردشون رو گرفته و عقب‌جلوشون کرده تا رسیده به ترکیب مطلوبش. تقریباً هر کدوم از داستان‌کوتاه‌های این مجموعه یه تلاش ویژه‌ی فرمی-ادبی رو توی خودشون جا داده‌ن و این محشره: توی یکی راوی عوض می‌شه، توی یکی راوی یه عروسکه، توی یکی شخصیت اصلی کر و لاله. اون چیزی که تحت‌عنوان شاعرانگی نثر بیژن نجدی ازش یاد می‌شه هم خیلی دلچسب و مناسب جلوه می‌کنه توی داستان‌ها و به میزان ظریف و مناسبی، به ایجاد ابهام، لابه‌لای سطرهای کتاب، کمک می‌کنه. نمی‌دونم اگه نجدی بیشتر عمر می‌کرد، می‌تونست رمانی همین‌قدر سنجیده و مهندسی‌شده بنویسه یا نه، ولی از پس داستان‌کوتاه نوشتن که خیلی خوب براومده.

چهارپنج‌تا از داستان‌های کتاب رو قبل‌تر خونده بودم برای یه کلاس و یه آزمونی. بالاخره تونستم باقی‌ش رو هم بخونم و راستش الان بسی تشنه‌م که دوباره از سر تا ته بخونمش کل کتاب رو. شب سهراب‌کشان، چشم‌های دکمه‌ای من و سه‌شنبه‌ی خیس دوست‌داشتنی‌تر از بقیه بودن برام. ممنون آقای نجدی و ممنون طاهر، ملیحه و مرتضی.
        

72

احتمالا گم شده ام
          بیست‌سی روزی بود دنبال کتابی بودم که وقتی شروعش می‌کنم، نتونم زمینش بذارم و راستش فکرش رو هم نمی‌کردم این کتاب اون کتابی باشه که نشه زمینش گذاشت!

وسوسه‌ی خریدنش به‌واسطه‌ی یه کل‌کل ساده به جونم افتاد: معلم کلاس نقد داستان فارسی، به‌عنوان رمانی که فقط تکنیک داره و قصه نداره ازش اسم اورد و گفت رمان ضعیفیه. منم ترغیب شدم بخونمش تا ببینم حق با معلمه یا نه. و حالا، با اطمینان می‌تونم بگم خیلی بهتر از اون تصوری بود که معلم ازش برام ساخته بود.

مسئله‌ای که توی رمان وجود داشت و بیش از هرچیز فکر منو به خودش مشغول کرد، مسئله‌ی «اصالت عمل»ه: چقدر از کارهایی که من در طول روز انجام می‌دم، چقدر از تصمیم‌هام و انتخاب‌هام ناشی از ترس یا تعلق‌خاطر به دیگرانه و چقدرش مال خودِ خودِ خودم؟ گمون می‌کنم از روی ترس کاری رو انجام دادن یا درراستای میل یه دیگری کاری رو انجام دادن، عمل آدم‌ها رو از اصالت می‌ندازه. احتمالاً گم شده‌ام خیلی خیلی خوب این مسئله رو پروَروند –لااقل برای من. تحولی که راوی در چند ساعتی که ما همراهشیم دچارش می‌شه، به‌گمونم تحولی از همین جنس باشه. اون از خودش عاملیتی نداره و یا از روی ترس کاری رو می‌کنه یا به‌واسطه‌ی تعلق‌خاطرش به دوستش، گندم. اون‌جایی که درباره‌ی خوندن «خداحافظ گاری کوپر» حرف می‌زنه، مثال خیلی پررنگیه درباره‌ی همین اصالت داشتن یا نداشتن عمل. راوی می‌گه اگه من خداحافظ گاری کوپر رو خونده‌م، به‌خاطر این بوده که گندم بهم داده بوده‌تش تا بخونم. به‌خاطر گندم بوده که اون کتابو خونده‌م. به ته داستان که می‌رسیم، راوی می‌خواد دوباره خداحافظ گاری کوپر رو بخونه، اما این‌بار به انتخاب خودش، به تصمیم خودش، از روی میل خودش و نه به‌خاطر گندم. 

احتمالاً گم شده‌ام از راه واگویه‌های درونی راوی روایت می‌شه و کل داستان محدوده به یه صبح تا شب. یه سری اتفاق داره در جهان خارج می‌افته، یه سری اتفاق یا حرف‌ها هم توی گذشته پیش اومده یا گفته شده و یه سری حرف‌ها هم توی اتاق تراپیست زده شده. واگویه‌های راوی ترکیبی از این سه‌تاست و بینشون رفت‌وبرگشت و پرش داره. به نظرم این پرش‌ها و در ضمن، تکرارها و بریده‌‌بریده صحبت کردن‌ها خیلی خوندنی از آب دراومده. منظورم از خیلی خوندنی یعنی در عین اینکه آشفتگی ذهنی راوی رو بی‌نهایت خوب نشون می‌ده، ما رو توی فهم سیر وقایع زندگی راوی دچار مشکل نمی‌کنه و اتفاقاً این‌که خواننده توی این پرش‌ها باهوش فرض می‌شه، احساس خوبی رو هم منتقل می‌کنه. 

به‌واسطه‌ی درگیری با نشخوار فکری (اورتینک!)، خیلی زیاد با راوی احساس نزدیکی کردم. هر چند خط یه بار، وقتی پرش فکری و مدل فکرهای راوی رو می‌خوندم، پیش خودم می‌گفتم: «خدای من! چقدر آشنا!» اگر خدایی‌ناکرده شما هم درگیر اورتینک باشین، احتمالاً خیلی خوب راوی رو درک بکنین. به‌طبع، قرار نیست یه کتاب شاهکار باشه این کتاب، اما خوشحالم از خوندش. گمونم باید تشکر کنم از اون معلمی که معرفی‌ش کرد. :))
        

34

چیزی برای از دست دادن ندارید، جز جان هایتان
          کتاب روایت‌نگاری نویسنده‌ی فلسطینی‌ش، سعاد العامری، از همراهی هیجده‌ساعته‌ش با کارگرهای فلسطینی‌ایه که هر روز ساعت ۳ صبح از خواب بلند می‌شن، از خونه‌هاشون می‌زنن بیرون و سعی می‌کنن مخفیانه وارد اسرائیل شن تا کارگریِ اسرائیلی‌ها را بکنن و اندکْ پولی دربیارن برای خودشون و خونواده‌هاشون.

ایده‌ی کتاب حرف نداره و قبل از خوندن آدم فکر می‌کنه چه چیز غریبی انتظارشو می‌کشه. منتها وقتی وارد کتاب می‌شین، می‌بینین اون‌قدرا هم چیز دندون‌گیری در کار نیست. نویسنده نه‌تنها اطلاعات کمی درباره‌ی نسبت سیاسی‌تاریخی فلسطین و اسرائیل به ما می‌ده، بلکه یه جاهایی انگار یادش می‌ره احوالات کارگرهای همراهش رو برای ما روایت کنه: می‌ره سراغ احوالات خودش و ترس‌های خودش و اضطراب‌های خودش و از اونا صحبت می‌کنه. حتی شخصیت مراد که اسمش ان‌قدر گل‌درشت توی زیرعنوان کتاب حضور داره و آدم تصور می‌کنه شخصیت محوری کتابه، اون‌قدرها برای من درست جا نیفتاد. به قولی، مرادش کم بود! (این انتظار رو خود نویسنده برام ایجاد کرد با اسمی که گذاشته روی کتاب.)

با همه‌ی این توضیح‌ها، بازم دلیل نمی‌شه کتاب کتاب خوندنی‌ای نباشه. حتماً ارزش خوندن داره، فقط اون‌قدری که باید عمیق نیست. سی درصد آخر کتاب وضعش رو بهتر کرد برای من. تجربه‌ی همراهی با کارگرها برای خود سعاد العامری که فلسطینیه، تجربه‌ی تازه و تکون‌دهنده‌ایه، چه برسه به ما. هیجان‌انگیزه این که آدم با خوندن یه کتاب بتونه، به دور پروپاگاندای سیاسی حکومت ایران یا هر حکومت دیگه‌ای، مواجه بشه با زندگی فلسطینی‌ها و نسبتشون با اسرائیل. ضمناً، ترجمه‌ی بهمن دارالشفایی هم ترجمه‌ی خوبی و تروتمیزی از آب دراومده و باعث می‌شه کتاب روون خونده بشه.

اسم سعاد العامری رو که گوگل بکنین به انگلیسی، یه ویدئو می‌آد ازش، توی TEDx رام‌الله. صحبت‌هاش بی‌نهایت شنیدنیه، مخصوصاً اون‌جایی که درباره‌ی پاسپورت گرفتن سگش، نورا، حرف می‌زنه. پیشنهاد می‌کنم  اون رو هم بشنوین. خیلی علاقه‌مندم که کتاب اولش، شارون و مادرشوهرم، رو هم بخونم، به‌علاوه‌ی کتاب‌های بیشتری درباره‌ی ماجراهای فلسطین و اسرائیل (کتاب کورش علیانی می‌تونه گزینه‌ی خوبی باشه شاید). همین و دلم برای ابویوسف و مراد و بقیه‌ی کارگرها تنگ می‌شه.
        

30