یادداشتهای مَــروَه 🌱 (7) مَــروَه 🌱 1403/12/23 تاوان عاشقی محمدعلی جعفری 4.0 92 از دوره اول کلاسهای آقای جعفری که هر کتابی را میگفت، نخوانده بودیم، میخواستیم یک گروه تشکیل بدهیم و کتابهایی که توصیه میکرد را بخوانیم. بعد هم راجع بهش حرف بزنیم. -این گروه هنوز یک کتاب را هم با هم نخوانده- اولین کتابی که انتخاب کردیم، تاوان عاشقی محمدعلی جعفری بود. -صد درصد فنگونه.- از آذر ۱۴۰۳ کتاب را انتخاب کردیم. هی قرار بود بخوانیم و نخواندیم. اواخر اسفند قرار شد جلسه را بگذاریم. دست آخر هم قرار برقرار نبود و جلسه لغو شد... میخواستیم توی جلسه درمورد درسهایمان حرف بزنیم. فرم را بررسی کنیم. ولی محتوا اینقدری برایم عجیب بود که باید دفعه دوم، سوم کتاب را بخوانم تا بتوانم درباره فرمش حرف بزنم. فکر کن امام عزیز ما سال ۱۳۵۸ ایده روز جهانی قدس را اعلام کرده، ولی یک آدم فعال سیاسی اهل غزه، که پدرش به دلیل فعالیتهای سیاسی از کشور اخراج شده خبری درباره این روز نداشته باشد. تازه وقتی اسرائیلیها بمب روی سرشان میریزند، فحش به ایران بدهد که به اسرائیل موشک میفرستد 😶 فکر کن همین آدم، اولین باری که توی ایران میرود راهپیمایی روز قدس، از دیدن اینهمه روزهدارهایی که بخاطر آرمان قدس دور هم جمع شدهاند، چطور فر میخورد!؟ خود آلاء گفت که خوراک و مایحتاجشان را اسرائیلیها کنترل میکنند، گفت که رسانهها و تلویزیونشان زیر نظر اسرائیل و وهابیهاست. اما سال ۱۴۰۱ که این کتاب منتشر شده، توی عصر ارتباطات بوده. باید به فکر عقبماندگی ما آدمهای مثلا انقلابی جمهوری اسلامی باشیم. اینقدری که بعد ۴۰وچند سال، نتوانستیم صدای همراهی خودمان را با رسانه به گوش مردم فلسطین برسانیم. -امیدوارم که وعده صادق ۱و۲ صدای بلندتری داشته بوده باشد- بعد این کتاب، یاد یادداشتی افتادم که میگفت:«برنامه شما برای فردای آزادی قدس چیست؟ فکر کردید میروید نماز میخوانید و تمام؟»هرچه گشتم یادداشت را پیدا نکردم. بقیهاش را هم نخواندم که ببینم حرف حسابش چه بوده، ولی هی این سوال توی ذهنم چرخ میخورد که نکند فردای آزادی، تازه بخواهیم ثابت کنیم ما دوست بودیم؟ ما نیم قرن با زبان روزه آمدیم بخاطر شما راهپیمایی کردیم؟ امام ما ایده سطل آبها را مطرح کرد که الان این جماعت غرق شدهاند... بنشینیم فکر کنیم بجز فحش و تظاهرات، چجوری باید دو ملت را نزدیک کنیم. برویم ببینیم کجای کارمان لنگیده که چهار تا کشور آنورترمان، با همه امت اسلام، امت اسلام گفتن، اسرائیلی میداندمان. بلکه بعد اینهمه حلوا حلوا کردن، دهانمان یک ذره شیرین بشود... 4 4 مَــروَه 🌱 1403/12/16 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 ارزش رفاقت و جایگاه رفیق توی زندگی شهید خیلی به چشم میآمد. یک جاهایی میشد اسمش را رفیق بازی هم گذاشت -اگر کتاب قصه دلبری نبود-. از رفاقت با همدانشگاهی ها گرفته، تا آدمهایی هزارکیلومتر دورتر توی سوریه، تا حاجقاسم. همیشه ولی رفیقترینش امام حسین بود. تا لحظه آخر. قبل اینکه لحدش را بگذارند هم برای سیدالشهدا سینه میزد... 0 9 مَــروَه 🌱 1403/10/8 تاب طناب دار مهدی پناهیان 4.1 9 شب ۹ دی تمام کردم و دلم میخواهد با شعارهای صفحههای آخر کتاب، با خاطرات ۸۸ اشک بریزم. داستان پرکشش و جذابی داشت، معمای ماجرا تقریبا اواسط کتاب لو رفت، اما اصلا باعث نمیشود ادامه ندهیم. برعکس خیلی از دوستان که رمان را به عنوان بیطرف معرفی کردند، خیلی رک جبهه بندیاش مشخص بود. توجیه کار غلط و شستشوی مغزی بعد از ضربه روحی و تاثیر بلند مدت آنرا خیلی خوب نشان داد. زهرا را تحسین میکنم. زنی که دوست دارم یک روزی مثل او شوم. محکم، مقاوم و عاشق. 0 7 مَــروَه 🌱 1403/9/26 لبخندی برای سوفیا محمدرضا مرزوقی 3.7 5 دنبال داستان حضور لهستانیها در ایران بودم که این کتاب را پیدا کردم. داستان نوجوان که با لحنی ماجراجویانه اتفاقات را تعریف میکرد، اما برخلاف انتظار، واقعیتهای تاریخی کمی در کتاب وجود داشت. 1 6 مَــروَه 🌱 1403/9/17 مستند داستانی کف خیابون جلد 1 محمدرضا حدادپور جهرمی 4.0 66 زبان کتاب زبان کوچه و بازاری امروزی یا به عبارتی زبان وبلاگ نویسی بود. رفت و آمد بین زبان محاوره و زبان معیار نوشتار زیاد داشت که حتی در یک عبارت هم ممکن بود دیده شود. در قسمتهایی هم نویسنده سعی کرده بود با عبارت های «کاش نمیشنیدم»،«شما ببخشید» و... بخشهایی از ماجرا را سانسور کند که بیشتر مضحک بود تا مودبانه. حتی اینکه نویسنده در بخشهایی از کتاب هم عنوان میکرد، «من نباید اینها را بگویم»، «طبقهبندی است» و... باز مضحک بود تا محافظانه. بنظرم فرم کتاب بسیار تحت تأثیر محتوای جذاب قرار گرفته بود و خواننده را مجذوب میکرد، ا این حال فضای نوشتاری، بیشتر مناسب وبلاگ نویسی و پخش در فضای مجازی بود، نه کتاب، یا حداقل نیاز به ویراستاری جدی داشت. 0 1 مَــروَه 🌱 1403/8/22 دیده بان صبح؛ نگران عصر: مستند داستانی از زندگی شهید مدافع حرم؛ صفدر حیدری محمدمهدی عقابی 5.0 2 کتاب را توی روزهای پرالتهاب سال دوم طوفان الاقصی تمام کردم. هر روز خبر شهادت سرداری را میشنویم. رمان خار و میخک شهید یحیی سنوار تازگی ترجمه شده. میگویند پیرمرد میخواست این روزهای میانسالی، برود یک گوشه باغش، زیر درختان زیتون بنشیند، قهوه بخورد و برای نوههایش قصه بگوید، اما دشمن صهیونیست، مجبورش کرد اسلحه بدست بگیرد... این کتاب عشق و تعلق خانوادگی را خیلی خوب نشان داد. مردی که عاشق خانوادهاش بود، اما توی ۴۶ سالگی، بخاطر همین عشق و خانواده، مجبور شد سلاح دست بگیرد... پیرمرد میخواست برگردد به جویجان، توی کشاورزی به پدر کمک کند. زیر درختان بنشیند و برای بچههایش قصه بگوید،ولی... این کتاب معنی ما برای عشق و برای صلح میجنگیم را خیلی خوب نشان داد 0 6 مَــروَه 🌱 1403/7/13 کشتی سیراف علی اکبر والایی 3.1 8 به عنوان یک کتاب معمایی نوجوان، خیلی زود جواب سوال اصلی داستان را لو داد. جزئیات تاریخی کمی داشت و تنها نتیجهای که میشد گچتز آن گرفت، اهمیت بحث "رد مظالم" و توبه بود که به نازلترین شکل به خواننده منتقل شد. اگر میخواهید ببینید چطور میتوان عمیقترین محتوا را در سطحیترین فرم به خورد مخاطب پرچالش نسل جدید خوراند، کتابرا بخوانید... پینوشت: واقعا برای مسابقه کتابخوانی آموزش و پرورش نامناسب بود. امیدوارم کتابهای مثل کتابهای نسلهای قبلی که خیلی پربارتر بودند، برای این کار انتخاب شوند. 0 4