یادداشتهای سجاد (بر چرخ زمان) 🇵🇸 (7) سجاد (بر چرخ زمان) 🇵🇸 1404/5/7 من سوزن قورت دادم فریبا خانی 3.6 7 معمولا در دنیای شخصیسازی شدهم، به این دست کتابها دو نشان ویژهٔ پادشاه، یعنی نشان «گذری» و نشان «استراحت بین دو نیمه»، رو اعطا میکنم (پادشاه شدن، تنها یکی از خوبیهایِ داشتن چنین دنیایست). نشان «گذری» رو به این دلیل که این کتابها مثل فشنگ از قفسههای "میخواهم بخوانم" و "در حال خواندنم" گذر میکنن و خودشون رو به قفسه "خواندهام" میرسونن. و نشان «استراحت بین دو نیمه» رو هم به این جهت که خستگی ناشی از کتاب خوندن رو، میشه با خوندن این کتابها در کرد! این کتاب هم به دلیل کوتاه و طنز بودنش سزاوارِ دریافت این دو نشان بود. برای دیدن کتابهای دیگهای که این دو نشان رو دریافت کردن، میتونین سری به فهرستِ(لیست) «استراحتِ بین دو نیمه» بزنین. 8 3 سجاد (بر چرخ زمان) 🇵🇸 1404/5/1 آدم ها احمد غلامی 4.0 32 اگر کتاب براتون دوستداشتنی بود، بدونید که شاید این خصلتش رو از موضوعش گرفته باشه، آدمها. در حین خواندن «آدمها» یک نظر در مورد این کتاب باعث شد تا نظر خودم رو از قفسههای ناخودآگاه مغزم بیرون بکشم: با خودم گفتم اکثر آدمهایی که ما تا الان دیدیم و میبینیم و خواهیم دید هر کدوم یه قصه اینطوری داشتن و دارن و خواهند داشت اما چرا ما نمیتونیم این قصهها رو ببینیم؟! گفتم (شاید) دلیلش این باشه که انقدر درگیر خودمون شدیم که زیاد توی بَرِ آدمهایی که باهاشون سر و کار داریم نمیریم، وگرنه اگر دوستداشتنی نه، حداقل برامون قابل درک میشدن. گفتم (شاید هم) همونطور که با کم شدن ارزش پول و استفاده روزانه از ارقام بالا، نسبت به صدها و هزارها و میلیونها بیحس شدیم، ماِ آدمِ شهری هم نسبت به آدمها دچار همین جنس بیحسی شدیم؛ چون هر روز از اتوبوس و ترافیک صبحگاهی تا غروب و صف نونوایی کلی آدم میبینیم که باهاشون ارتباط عمیقی برقرار نمیکنیم(یعنی در حقیقت امکانش رو نداریم). گفتم پس این کتاب به جای ما یک قدم رفته جلوتر و مکانیک و نونوا و اونی که روی صندلی نشسته رو فقط مکانیک و نونوا و اونی که روی صندلی نشسته ندیده، بلکه اونی دیده که هستن: آدم و در پی اون زندگیای که فقط منحصر به همون آدمه. . . . با خودم گفتم «حالا بیا و یه امتحانی بکن شاید تو هم تونستی قصهها رو ببینی» و برای شروع توی ذهنم دنبال آدمهایی که دیده بودم رو گرفتم. اول از همه سراغ همکلاسیها و هممحلهایها رفتم. و شد... تازه الان که دقت میکردم قصههای کوچیکی رو میدیدم و تعجب میکردم از اینکه چرا قبلا نفهمیده بودم، با خودم گفتم جدا از دلایل بالا، احتمالا چون بچه بودم و سر به هوا، و یا چون حتی بزرگ بودم و باز هم سر به هوا. اومدم جلوتر. رسیدم به پدر و مادر و دایی و عمو و خاله و عمه، و معادن عظیم این جمع، پدربزرگها و مادربزرگها؛ به حرفها و خاطراتی که به صورت پخش و پلا از خودشون و دیگران شنیده بودم فکر کردم، به رفتارهاشون و تیکهکلامهاشون، به عادتهاشون، به چیزهایی کوچیک و بزرگی که خیلی براشون مهمه، به بهانههاشون به نصیحتهاشون و خندههاشون و گریههاشون، به عزیزانی که از دست داده بودنشون و عزیزانی که به زندگیشون اضافه کرده بودن و به همه این چیزهایی که تبدیل به سرِ نخِ کلاف قصهها شده بودن فکر کردم، و باز هم کلی قصه برام معلوم شدن. اومدم جلوتر، خیلی خیلی جلوتر، و رسیدم به خودم. اگه پدربزرگ و مادربزرگها رو گفتم معدن عظیم، خودم برای فقط خودم اقیانوس بیانتها بودم. خودم رو از بیرون و درون پر از قصه دیدم. کلی قصه از هر نوعی که دلت بخواد، گریهدار و خندهدار، حماسی و بزدلانه، عشقی و غیرعشقی، بچگانه و بزرگانه، قصههایی که اینقدر برای همه گفته بودم که دلشون رو زده بود و قصههایی که فقط برای نزدیکترین دوستام گفتم، قصههایی که شاید فقط برای نوههام بگم و قصههایی که شاید فقط پیش خودم نگهشون دارم. حتی وجود قصههایی رو حس کردم که با اینکه نقش اولش من بودم اما نفهمیدمش و شاید اون طرف مسیر بهم بفهمونن. دقیق نمیدونم که این کتاب چیزی رو از من گرفت یا چیزی رو به من داد که بتونم حداقل تا وقتی اثر کتاب از بین نرفته آدمها رو بهتر ببینم. به ذهنم رسید حداقل تا وقتی توی جوّ کتاب هستم، قصه آدمهای دور و برم رو برای خودم بنویسم و حتی شاید قصههای خودم رو. اما سعی میکنم بر خلاف این کتاب، بیشتر اون قصههایی رو بنویسم که کمتر ناراحتکننده باشن و بهتر بخندونن. نه اینکه موافق این باشم که تا ابد زور بزنم و چشمم رو روی همهٔ واقعیتهای تلخ بسته نگه دارم، نه؛ فقط فعلا حالشون رو ندارم. حرف اضافه زیاد بود، شرمنده. 0 9 سجاد (بر چرخ زمان) 🇵🇸 1403/10/26 تواضع حمید فخار 4.7 6 این کتاب در عین اختصار بسیار ارزشمنده. توی این کتاب "راه و چاه" علمی و عملیِ تواضع نشون داده شده. جالبترین و کارآمدترین بحث برای من، حدود و مرز تواضع در مسئله "عزت و ذلت" بود. وقتی این بحث رو میخوندم به بعضی از رفتارهایی که رجال کشور در برابر کشورهای دیگه انجام دادن فکر میکردم(چه رفتارهای عزتمندانه و چه مخالف اون)، و جالب بود که کمی جلوتر به این موضوع، که جایگاه تواضع در این شرایط کجا و چگونه است، پرداخته بود. (در بخش عزت شخصیت حقیقی و حقوقی) *** بخش از متن کتاب (این متن، ادامهی متن موجود در عکس هستش): "" مرحوم آية الله خزعلى رحمة الله علیه درباره سفر رهبر معظم حضرت آیة الله خامنهای مدظله به لیبی(در دوران ریاست جمهوری) و دیدار با معمر قذافی میگویند: در لیبی، خیمهای بر پا کرده بودند که ارتفاع در ورودی آن خیمه کوتاه بود و به ناچار هر کس می خواست وارد بشود، باید خم می شد. از طرفی داخل خیمه، روبروی در عکس قذافی بود، یعنی هرکس وارد می شد ناخواسته در مقابل عکس قذافی سر خم می کرد. حضرت آیة الله خامنهای وقتی می خواستند وارد خیمه شوند، به قهقرا (پشت) وارد می شوند تا در مقابل عکس قذافی سر خم نکنند. این رفتار رهبر معظم تکبر نیست بلکه برای حفظ عزت و هویت جامعه اسلامی است که باید الگوی همه دولت مردان قرار گیرد. ایشان با این ریزبینی و دقت نشان دادند که در راستای حفظ عظمت حکومت اسلامی و اقتدار ملی حاضر نیستند ذره ای سر فرآورده و اندکی مسامحه نمایند. "" 4 2 سجاد (بر چرخ زمان) 🇵🇸 1403/10/13 من نمرده ام احمد پدرام 4.0 1 این مجموعه تعدادی خاطره از جلسات مشاوره یک روانشناس هستش، که اکثرا جالب، تفکر برانگیز، خندهدار، ناراحت کننده و حیرتآور هستند. جلد یک و دو در بینهایتِ طاقچه، و جلد یک تا پنج در فیدی پلاسِ فیدیبو موجوده. 0 1 سجاد (بر چرخ زمان) 🇵🇸 1403/1/5 پشت فرودگاه محمود رضایی 3.1 3 کتاب طنز نیست، یعنی غمش بیشتر از طنزشه. دوستی در نظرات اسم کتاب آبنبات هلدار رو آورده بودن. این کتاب در سبک آبنبات هلدار نیست. ایشون نگفتن که در سبک آبنبات هلداره، گفتم شاید اشتباه گرفته بشه. 0 2 سجاد (بر چرخ زمان) 🇵🇸 1402/9/8 رشد علی صفایی حائری 4.5 120 این کتاب رو باید قطره قطره و مزه مزه چشید. 0 6 سجاد (بر چرخ زمان) 🇵🇸 1402/8/29 عقرب های کشتی بمبک فرهاد حسن زاده 4.0 27 بعضی جاها خندهام میگرفت اما در لحظه ساکت میشدم و با خودم میگفتم به چی دارم میخندم؟ به درد؟ شاید خودم رو زیادی جای شخصیت گذاشته بودم. 0 6