یادداشت‌های dina/= (2)

dina/=

dina/=

12 ساعت پیش

(عود لاترح
          (عود لاترحل انت الأجمل)
دوست داشتم این جمله را رو به روی سيد حسن بگویم.برای منی که از همان کودکی با صدا و رجز خوانی سید بزرگ شدم شوک بزرگی بود.با اینکه بیش از صد روز از شهادتشان می گذرد ولی هنوز هم نمی توانم باور کنم که سيد را از دست دادیم.بار شهادت سيد مانند وزنه ی ۲۰۰۰ کیلویی می مانند و گنجایش ظرفیت من همچو یک نهال تازه جوانه زده.هیچ گاه اشتیاق و شور در چشمان پدرم را برای شنیدن سخنرانی هایشان را از خاطر نمی برم آن شور اشتیاق هایی که الان تبدیل به اشک و احساس خونخواهی شده اند‌‌.‌‌‌..مطمئنم فردا رهبر عادی را تشییع نمی کنند بلکه تکه هایی از وجود تک تکمان را با یک جمعیت عظیم تشییع میکنند.با اعماق وجودم دلم می خواست جزو آن جمعیت باشم.به روایتی جسمم در تهران است و قلبم در کوچه پس کوچه های بیروت...سيد عزیز تر از جانم عهد میبندیم که علم مقاومت را پایین نخواهیم گذاشت و راه شما و تمام شهدا را ادامه خواهیم داد و با تمام وجودم فریاد میزنم:《قطعا سننتصر》
        

15

dina/=

dina/=

1403/11/20

          "آری‌‌‌...پاییز برای من بغضی تمام نشدنی دارد."
یک ماه از خواندنش می گذرد و هنوز هم مانند ماهی قرمز کوچک در اقیانوس آرام غرق این کتاب هستم.در تمامی سریال ها و کتاب های عاشقانه ای که خواندم و دیدم نمی توانستم عشق واقعی بین کاراکتر های اصلی را احساس کنم.
اما در این کتاب با هر صفحه اش بیشتر به اطمینان می رسیدم که عشق بین فخرالسادات و احمد یوسفی واقعی است.
با پوست گوشت خون می توانستم احساس دلتنگی فخرالسادات را درک کنم.با اعماق قلبم می توانستم همراه غم آنها گریه کنم حتی بعضی اوقات  دلم می خواست کتاب را گوشه ای کنار بگذارم و فخرالسادات را در آغوشم بکشم و پا به پایش گریه کنم.با خبر شهادت هر یک از شخصیت ها می توانستم پای روضه ی حضرت زهرا بشینم و زار زار گریه کنم‌.باید اعتراف کنم که اگر قبل از خواندن این کتاب اگر از من می پرسیدید:《تاحالا با کتابی گریه کردی؟》
پوز خندی می زدم و می گفتم:《احتمالا با کتاب ریاضی.》ولی الان با قاطعیت می گویم پاییز آمد کتابی که به من نشان داد همسر شهیدان اگر بیشتر از شهدا ثواب نبردند کمتر هم نبردند...
در آخر،متنم را با این جمله به پایان می رسانم
"در خزان خانه ام جای تو خالی..."
        

14