نمره ی امتحان ریاضی ام را به طرف مادرم میبرم دستانم می لرزد.چه لرزش آشنایی...این لرزش را قبلا هنگام گرفتن برگه ی امتحانی دیده ام...اما در اوج آشنا بودنش غریب است،زیرا همیشه یک بی خیالی و به جهنم خاصی نسبت به نمرات ریاضی در چهره ام نمایان بود.البته این حالت تا حدودی واقعی بود چون من در جنگل خوف آلود اعداد موجودی فضایی و نا آشنا بودم هیچ رادیکال و توان قانون فیثاغورسی به استقبالم نمی آمد گویی جایی برای پذیرایی از من وجود نداشت...و عامل اصلی این لرزش غریب آشنا امتحانات خرداد بود.لحظه ای که به یاد خرداد و امتحان ریاضی می افتادم تمام گرمای این ماه طاقت فرسا در صورتم پخش میشد و مانند شهری بر روی گسل زلزله به لرزش می افتادم.موقعی که شروع به خواندن این کتاب کردم کاملا احساس الی را درک میکردم من هم مانند او یک ماهی بودم که نمی توانستم از درخت بالا بروم،با این تفاوت که درخت مقابل او از دیار نوشتن و حروف وکلمات بود و درخت مقابل من از دیار اثبات و رادیکال و اعشار.هر صفحه که جلوتر میرفتم بیشتر برای ملاقات الی مشتاق میشدم. ملاقاتی خیالی دو ماهی قرمز کوچک در دل اقیانوس های آرام بدون هیچ درختی...