یادداشت dina/=
1403/11/20
"آری...پاییز برای من بغضی تمام نشدنی دارد." یک ماه از خواندنش می گذرد و هنوز هم مانند ماهی قرمز کوچک در اقیانوس آرام غرق این کتاب هستم.در تمامی سریال ها و کتاب های عاشقانه ای که خواندم و دیدم نمی توانستم عشق واقعی بین کاراکتر های اصلی را احساس کنم. اما در این کتاب با هر صفحه اش بیشتر به اطمینان می رسیدم که عشق بین فخرالسادات و احمد یوسفی واقعی است. با پوست گوشت خون می توانستم احساس دلتنگی فخرالسادات را درک کنم.با اعماق قلبم می توانستم همراه غم آنها گریه کنم حتی بعضی اوقات دلم می خواست کتاب را گوشه ای کنار بگذارم و فخرالسادات را در آغوشم بکشم و پا به پایش گریه کنم.با خبر شهادت هر یک از شخصیت ها می توانستم پای روضه ی حضرت زهرا بشینم و زار زار گریه کنم.باید اعتراف کنم که اگر قبل از خواندن این کتاب اگر از من می پرسیدید:《تاحالا با کتابی گریه کردی؟》 پوز خندی می زدم و می گفتم:《احتمالا با کتاب ریاضی.》ولی الان با قاطعیت می گویم پاییز آمد کتابی که به من نشان داد همسر شهیدان اگر بیشتر از شهدا ثواب نبردند کمتر هم نبردند... در آخر،متنم را با این جمله به پایان می رسانم "در خزان خانه ام جای تو خالی..."
(0/1000)
نظرات
1403/11/20
دینا! دینا! دینا! خوندن متن و نقد با قلمت برام خیلی لذت بخشه. چقدر قشنگ حس و حالت نسبت به کتاب رو توصیف کردی... بازم بنویس:))
1
0
1403/11/20
دینا! فکرشو نمیکردم یه نویسنده دیگه با این مهارت توی کلاسمون باشه. خیلی خیلی قشنگ نوشتی خواهرم! واقعا کف کردم
1
1
dina/=
1403/11/20
1